کتاب نون والقلم اثر جلال آل احمد
کتاب نون و القلم نوشته جلال آل احمد است
جلال آل احمد از پیشگامان نظریه های سیاسی در دهه بیست و سی بود . او با قلم روان ، ستیزه جو ، انتقادی ، و بسیار گیرا خود چه در کتاب های داستانش و چه در کتاب های پژوهشی خود جامعه را به نقد می کشید . خانواده او اصالتا اهل طالقان تهران بودند . شغل خانوادگي جلال روحانیت بود . و پدرش اصرار زیادی داشت که او روحانی بشود اما نشد.
کتاب نون و القلم را در سال ۱۳۴۰ نوشت .
او در کتاب نون القلم به نوعی مذاهبی را که بر پایه خرافات و جهل و نادانی تاسیس شده اند را مورد هجوم قلم خود قرار می دهد.
کتاب نون و القلم سر گذشت دو میرزا بنویس در دوران صفویه است . یک میرزا بنویس به نام میرزا اسدالله و دیگری میرزا بنویسی به نام میرزا عبدلزکی . این دو تن با هم رفاقت دیرینه دارند و در یک مکتب درس خوانده اند .
میرزا اسدالله عریضه نویس است . یعنی شکایات مردم را به رشته تحریر در می آورد . اما ندار است . آن چنان در آمدی ندارد .بر عکس او میرزا عبدلزکی میرزا بنویس دیوانی است . دکان دارد . پادو دارد . پولدار است . خانه ای بزرگ دارد . ...
در همان زمان زندگی این دو میرزا بنویس طایفه پیدا میشوند به نام قلندران .
این قلندران رسم رسومات نو دارند . چیزی به نام قرآن و ... را آن چنان قبول ندارند ....
که این مسئله باعث تکفیر آنها و مورد حمله قرار گرفتن آن ها توسط روحانیون شهر ها میشود. اما زمانه به یک جور نمی ماند ...... و بالاخره زمانه حکومت قلندران نیز خواهد رسید..
خرید کتاب نون و القلم
کتاب رمان جالب نون والقلم یک داستان بلند تاریخی است که حوادث آن در اوایل حکومت صفویان اتفاق میافتد. بر همین اساس زبان اثر به اقتضای زمان آن نسبتا کهنه است. چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۴۰ منتشر شده است. نون والقلم یکی از آثار مشهور و بلند جلال آل احمد است. نون والقلم گزارشی از اوضاع اجتماعی و سیاسی است که بر خلاف کارهای دیگر جلال آل احمد در قالب یک داستان طنز بازگو می شود. در این داستان جلال،شیوه هایی را به کار برده که در نوع خود تازگی دارند. زبان طنز بهترین شیوه برای بیان انتقاد های تند و شدید سیاسی است،زیرا در لفافه و پرده معضلات اجتماعی و سیاسی را مورد نقد قرار می دهد و علاوه بر اینکه تاثیرش بیشتر از زبان جدّ است،عکس العمل های شدیدی نیز برای نویسنده اش در پی ندارد. جلال همچنین با استفاده از سبک قصه گویی عامیانه و کلیشه ای،داستان انتقادی خود را شیرین و جذاب می کند تا بیشترین تاثیر را در مخاطبانش برجای بگذارد. این داستان یک فرقه متصوفه است که در مقابل حاکم وقت می ایستند و حکومت را بدست می گیرند. این فرقه در برای حکومت کردن با مشکلات عدیده ای مواجه می شوند و متوجه می شوند که اجرای عدالت در حکومت کار بسیار دشواریست. جلال آل احمد کلا نگاه منفی ای به امر تصوف در ایران داشته و آنها را زیر سوال برده است. البته لازم به ذکر است که این فرقه طوری تصویر شده که در واقع به بهاییت نزدیک است.
گزیدهای از کتاب: “پیشدرآمد” داستان با این جملات آغاز میشود: “یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک چوپان بود که یک گلهی بزغاله داشت و یک کلهی کچل، و همیشه هم یک پوست خیک میکشید به کلهاش تا مگسها اذیتش نکنند. از قضای کردگار یک روز آقا چوپان ما داشت گلهاش را از دور و بر شهر گل و گشادی میگذراند که دید جنجالی است که نگو. مردم همه از شهر ریخته بودند بیرون و این طرف خندق علم و کتل هوا کرده بودند و هر دسته یکجور هوار میکردند و یا قدوس میکشیدند. همهشان هم سرشان به هوا بود و چشمهایشان رو به آسمان. آقا چوپان ما گلهاش را همان پس و پناهها، یک جایی لب جوی آب، زیر سایهی درخت توت، خواباند و به سگش سفارش کرد مواظبشان باشد و خودش رفت تا سر و گوشی آب بدهد. اما هرچه رو به آسمان کرد، چیزی ندید. جز اینکه سر برج و باروی شهر و بالا سر دروازههاشان را آینهبندان کرده بودند و قالی آویخته بودند و نقارهخانهی شاهی، تو بالا خانهی سر دروازهی بزرگ، همچه میکوبید و میدمید که گوش فلک را داشت کر میکرد. آقا چوپان ما همینجور یواش یواش وسط جمعیت میپلکید و هنوز فرصت نکرده بود از کسی پرس و جویی بکند که یکدفعه یکی از آن قوشهای شکاری دستآموز مثل تیر شهاب آمد و نشست روی سرش …”