کتاب های مارتین هایدگر
فلسفه و آثار مارتین هایدگر
مارتین هایدِگِر (به آلمانی: Martin Heidegger) (۱۹۷۶-۱۸۸۹) یکی از معروفترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او با شیوهای نوین به تامل درباره وجود پرداخت. فلسفه او بر دیدگاههای بسیاری از فلاسفه بعد از او اثر گذاشت.
هایدگر در سال ۱۸۸۹ در خانوادهای کاتولیک و سنتی در یکی از روستاهای ایالت بادن-وورتمبرگ بهنام مسکیرش در جنوب غربی آلمان و در دل کوهستان آلپ به دنیا آمد. پدر او فریدریش خادم کلیسا بود. او در محیطی کاتولیک بزرگ شد.
{tortags,209,5}
مارتین هایدگر در ۲۶ مه سال ۱۹۷۶ (میلادی) درگذشت. مراسم تشییع دو روز بعد در فرایبورگ انجام شد و به درخواست خود مراسم دینی کاتولیکها در مسکیرش در کلیسای مارتین قدیس که پدرش خادم آن بود، انجام شد. در همان صحن میان مادر و پدرش به خاک سپرده شد. فلسفه هایدگر به بررسی پدیده در فلسفه خود پرداختهاست. متافیزیک او در واقع هستیشناسی پدیده گرایانهاست.[۳] هایدگر زمان را به سه نوع زمان روزمره و زمان طبیعی و زمان جهانی تقسیم میکند. در بحث زمان روزمره میگوید که زمان آن چیزی ست که اتفاقات در آن رخ میدهند. زمان در موجود تغییر پذیر اتفاق میافتد. پس تغییر در زمان است. تکرار دورهایست. هر دوره تداوم زمانی یکسانی دارد. ما میتوانیم مسیر زمانی را به دلخواه خود تقسیم کنیم. هر نقطه اکنونی زمانی بر دیگری امتیاز ندارد و اکنونی پیشتر و پستر (بعدتر) از خود دارد. زمان یکسان و همگن است. ساعت چه مدت و چه مقدار را نشان نمیدهد بلکه عدد ثبت شده اکنون است. هایدگر میپرسد که این اکنون چیست و آیا من انسان بر آن چیرگی و احاطه دارم یا نه؟ آیا این اکنون من هستم یا فرد دیگری ست؟ اگر این طور باشد پس زمان خود من هستم و هر فرد دیگر نیز زمان است و ما همگی در با هم بودنمان زمان هستیم و هیچ کس و هر کس خواهیم شد. هایدگر میپرسد زمان چیست؟ و دازاین در زمان چیست؟ دازاین در هر آن بر مرگ خود آگاهی دارد. دازاین به معنی حیات انسانی همان امکان داشتن است. یعنی گذشتن مطمئن و در عین حال مبهم از خود ممکن است. هستی امکان بر مرگ واقف است و معلوم است که آن را میدانم اما به آن فکر نمیکنم. دانایی من از مرگ تفسیری از دازاین است. دازاین این امکان را دارد که مرگ خود را دور کند. هایدگر تفکر متافیزیکی و سوژه محور[۴] را در راستای اعمال اراده استیلاگر میداند و تفکر رهاییبخش را معطوف به روشنی ظهور هر چیز آنگونه که هست. این نوع تفکر اندیشیدن در رهائی است. هایدگر رهائی را تجربهای نفیکننده نمیداند. اعراض از سلطه و غلبه بر چیزها تنها یک لحظه از رهائی است. لحظه اثباتی آنگاهاست که انسان در موضعی قرار گیرد که به جای خفا بردن حقیقت در معرض عیان شدن آن باشد. آنجا که انسان بودن خویش را در طبیعت و در کنار چیزها و با دیگران آنگونه که هستند تجربه میکند درمعرض آشکار شدن حقیقت بودن قرار میگیرد. از نظر هایدگر، فلسفیدن اصیل، تفکر[۵] و تشکر[۶] نیز هست. یعنی گشودگی وجودی به سوی پاسداری از حقیقت بودن. اما تاریخ متافیزیک تاریخ، فراموشی این حقیقت است. این فراموشی تاریخی اکنون به غلبه پوزیتیویسم تکنوکراتیک ختم شدهاست. در این وضعیت، تفکر به نظامی از کارآئی، خود-اعمال گری، سلطه و امنیت استحاله شدهاست. در حالی که تفکر همانا پرسش گری در باب حقیقت بودن است. فلسفه هایدگر را میتوان به رمانتیسم آلمانی مرتبط دانست. ساختارشکنی هایدگری درباره متافیزیک مربوط به سوژه، نقد رمانتیک اومانیسم انتزاعی است.[۷] تحت عنوان دیگر مفاهیم بشری است که هایدگر خلاف سوژه گرایی، مفهومی را که یک دگرگونی اساسی در رمانتیسم به وجود میآورد به کار میگیرد. هایدگر چهرهای از متافیزیک مدرن است. او از طریق آثار خود پدیدارشناسی هوسرل - و نیز نقد هوسرلی از گرایش به روانشناسی - را به موضوعات بنیادین متافیزیک پیوند میدهد. هوسرل میگوید که اگر روانشناسی، تاریخ و یا خود زندگی را به عنوان کدهای تعیینکننده رفتارهای انسانی در نظر بگیریم اگر تشخیص بین انسانیت و حیوانیت از بین رود، انسان تبدیل به ماشینی خواهد شد که فعالیتهایش به حرکات صرف و غیر قابل پیشبینی تبدیل خواهد شد. بنابراین واژه Eigenlichkeit همان وجه انسانی بشر است که میتواند در نیستی گسترش یافته به رهایی از این کد بینجامد. وجه دیگر فلسفه هایدگر در نقد فلسفه افلاطون منعکس شدهاست. او در سال ۱۹۴۷ در مطلبی با عنوان "دگم افلاطونی واقعیت" میگوید که در تفکر افلاطونی از ایده موجود از قبل داده شدهاست و نقد هایدگری از فلسفه افلاطون به همین از پیش تعیینشدگی موجود در متافیزیک افلاطون برمیگردد.
هایدگر و فراتاریخیت برخی معتقدند فراتاریخیت، ایده ای که هانری کربن آن را به کار بست تا گذار فلسفی خویش از هایدگر را اعلام دارد، مشخصه دوره دوم حیات فکری هایدگر نیز هست. مهدی فدایی مهربانی در کتاب «ایستادن در آن سوی مرگ: پاسخ های کربن به هایدگر از منظر فلسفه شیعی» به بررسی این موضوع پرداخته و معتقد است هايدگر با مفهوم مرگ به مثابة پايان، عملاً دازاين را به موجودي تاريخي بدل مي كند كه تنها در زمانِ خاص خود معنا دارد و هرگز نمي تواند در فرا- تاريخ اگزيستانس داشته باشد. به زعم وی، اگرچه هایدگر کنونی را باید فیلسوفی کاملاً متمایز از کربن در نظر آورد اما دوره دوم حیات فکری هایدگر، به ویژه نظری که کربن در مورد بخش دوم هستی و زمان دارد، حکایت از آن دارد که نباید هایدگر را به دوره نخست تفکر وی محدود کرد. تفسیری این گونه از هایدگر را بویژه باید در شاگرد دیگر وی هانس یناس جست.[۹] با اين حال كربن در مصاحبه خود با فليپ نمو، به پرسشي كه غالباً مطرح مي گردد و تبديل به يك معما گرديد است پاسخ مي دهد. آنگونه كه مي دانيم كتاب «هستي و زمان» هايدگر داراي دو بخش بوده است كه بخش نخست آن از زمان به هستي پرداخته شده و در بخش دوم قرار بر اين بوده است كه هايدگر از بحث زمان به بحث هستي بازگردد. بخش دوم به گفته بسياري هرگز نگاشته نشد و يا حد اقل نگاشته هايي پراكنده از هايدگر به جاي مانده است كه مبناي بخش دوم بوده است و به چاپ نرسيد. اين در صورتي است كه كربن مي گويد پاسخ اين پرسش معما گونه را به چشم خود ديده است: . . . پرسشي كه «مربوط به سر انجام قسمت دوم «هستي و زمان» است، يعني قسمتي كه بدون آن، باب نخست آغازي ناتمام است. با انتشار اين قسمت بي شك بناي هستي شناختي فراتاريخيت تكميل و تحكيم مي شود. بايد بگويم كه در ژوئيه 1936 در شهر فرايبورگ، به چشم خود دست نوشته اين قسمت دوم را روي ميز هايدگر ديدم كه در پوشه اي بزرگ قرار داشت و خود هايدگر با خنده آن را در دستان من گذاشت تا سبك و سنگينش كنم؛ و بايد اعتراف كنم كه پوشه سنگين بود. اكنون اين دست خط كجاست؟ جواب هاي متضادي شنيده ايم و من هم جوابي ندارم.»[۱۰][۱۱] كربن معتقد است در صورتي كه بخش دوم هستي و زمان منتشر مي گرديد، هايدگر در آن بدون شك به فرا تاريخيت پرداخته بود؛ اين بدان معني است كه كربن مي تواند پاسخي براي سوالات بي جواب هايدگر باشد. جداي از گفتة كربن، قراين حكايت از آن دارد كه هايدگر در اواخر عمر خود، به امر قدسي توجهي ويژه دارد. او در واپسين سال هاي زندگي اش بارها گفت كه فقط يك خداي ديگر مي تواند ما را نجات دهد، و اعلام كرد كه يگانه بخت ما در انديشه و شعر، شكيبايي ظهور اين خداست وگرنه بايد فاجعه ها را تاب آوريم.[۱۲] نظرات هایدگر درباره شعر پرسش هایدگر این است که کجا حقیقت بودن امکان بروز بیشتر را مییابد و پاسخ او به این پرسش همسایگی تفکر با اصیلترین شکل زبان یعنی شعر است. او زبان را اقامت گاه بودن مینامد[۱۳] یعنی افقی که در آن چیزها آشکار میشوند. حدوث هر چیز یعنی وقوع آن در زمان و زبان است. چنین حدوثی را هایدگر Ereignis مینامد.[۱۴]. اما هیج حدوثی نمیتواند در یک لحظه خاص و با کلماتی محدود عیان شدن کامل حقیقت بودن باشد. این حقیقت در کلیت خویش چونان یک راز باقی میماند. به تعبیر هایدگر زبان اصیل ما را به سوی ابعاد همواره فروبسته بودن باز میگشاید. وی از زبان اصیل به عنوان Poesis نام میبرد که اگر چه به شعر ترجمه میشود اما شامل هر سخن اصیلی است چه در قالب نظم و چه در قالب نثر. در تفکر شاعرانه معنای بودن بر تفسیر آدمی از جهان خود فاثق میشود و بدین سان شاعر از رویکرد مصلحت طلبانه رایج میان مردم و خود رها میشود. بنابراین زبان شاعرانه اصیلترین شیوه بودن با دیگران و بودن در جهان است. از نظر هایدگر شعر ماهیت سکنی را میسازد. شعر و سکنی نه تنها با یکدیگر تضاد ندارند بلکه با یکدیگر پیوند و تعلق دارند. هر کدام از آنها در طلب دیگری است. شاید سکنی غیر شاعرانه ما و ناتوانی از آن در سنجش از افراطی شگفت در سنجش و محاسبه دیوانه وار برخاسته باشد و فهم این که ما به طور غیر شاعرانه سکنی کردهایم و نیز فهم چگونگی آن فقط در صورتی ممکن است که ما شاعرانه را بشناسیم. شاعرانه استعداد و توانایی بنیادین برای سکنای انسان است. انسان در هر زمانی تنها به اندازهای مستعد شاعر است که بودنش متناسب با آن چیزی است که به او نزدیک است و میل به انسان و نیاز به حضور او دارد. شعر متناسب با میزان این انتصاب اصیل یا غیر اصیل است. از این روست که شعر اصیل در هر دورهای به درستی و روشنی حضور نمییابد. انسان از ماهیت شاعرانه، شعر میسازد. وقتی شعر به درستی آشکار شود انسان به گونهای انسانی روی زمین سکنی میکند.
کتابشناسی آثار منتشر شده هایدگر که مشتمل بر نوشتهها، دروس، سخنرانیها، و یادداشتهای او میباشد بالغ بر ۶۰ مجلد است. وجود و زمان، سرشت حقیقت، پرسش تکنولوژی، نامهای در باب اومانیسم، در رهائی، زمان و بودن، و پایان فلسفه از جمله آثار او هستند. هایدگر همچنین مجموعهای تحت عنوان راههای آشنا در زمان خود تدوین کرد. مجموعه دیگری به نام در مسیر زبان نیز از او موجود است که مشتمل بر مباحث هایدگر در باب زبان است. هستی و زمان در کتاب هستی و زمان هایدگر درک بودن را مقید به زیستنده (دازاین) میداند. هایدگر خود را از سوژه محوری دازاین می رهاند و بودن رااز قید هر بودنیای[۲۲] آزاد میکند و آن را در تجلی اش میبیند. هایدگر با به کارگیری دو مفهوم حضور و زمان که یکی تجلی داشتن و دیگری تمایز از گذشته و آیندهاست به قرابت معنای بودن و زمان میرسد. از نظر وی نه زمان، ساخته انسان است و نه انسان، ساخته زمان، هیچ ایجاد یا تولیدی در میان نیست، بلکه آنچه وجود و زمان را تعیین میکند تعلق آنها به یکدیگر است. زمان در بودن خود و وجود در حضور خود (در زمان حال) به جای یکدیگر مینشینند. ارتباط بین انسان، وجود و زمان به گونهای است که هیچ یک به تنهایی نمیتواند ابتدا به ساکن پاسخ باشد. این هر سه خود پرسشاند. حتی زبان هم نمیتواند بیانگر رابطه هیچ یک با دیگری باشد. ابزارمندی نشانهها[۲۳] و جهانیت جهان دو مفهومی است که هایدگر همراه با تحلیل دیدگاه دکارت در کتاب هستی و زمان شرح دادهاست.[۲۴] رساله سرشت حقیقت هایدگر در رساله سرشت حقیقت به تمایز بین درستی و خطا میپردازد. راستی و خطا هر یک حاصل گونهای خاص از ارتباط مابین انسان با جهان پیرامون است. آن گاه که انسان برای غلبه بر چیزها مشغول به آنها میشود از کلیت آنها غافل میشود. این حالت سلطه بر چیزهاست که مانع اصلی در مقابل بروز و عیان شدن آنها میشود. اما آنگاه که انسان در موضع برون از خود قرار میگیرد یعنی خود را در معرض چیزها بدون هرگونه غلبه و سلطه ورزی قرار میدهد امکان عیان شدن را به آنها میدهد. پس حقیقت همانا در رهائی است. یعنی سرشت حقیقت همانا رهائی است. لذا حقیقت جلوهای از قضایای صحیح درباره یک شیء توسط یک سوژه شناسنده (عامل انسانی) نیست بلکه درست قرار گرفتن در ارتباط با چیزهاست و موضع صحیح نیز حاصل اعراض از استیلاگری است. پرسش تکنولوژی هایدگر در اثر دیگرش با نام پرسش تکنولوژی (یا فناوری)، این موضوع را مطرح میکند که تکنولوژی همان شیوه خاص از ارتباط با چیزهاست. پس تکنولوژی یک وسیله نیست بلکه شیوهای خاص از آشکار کردن چیزها است و بنابراین با مقوله حقیقت مرتبط است. تکنولوژی مدرن با میل به سروری بر چیزها رخصت عیان شدن آنها -آن گونه که هستند- را از آنها سلب میکند. لذا استیلای تکنولوژی بر چیزها باعث خروجشان از آنچه هستند و نه خروج آنها از خفا شدهاست. در باب اومانیسم هایدگر در رسالهای به نام نامهای در باب اومانیسم سعی در ارائه نگرشی متفاوت در مورد انسان دارد. وی نگرشهای متافیزیکی رایج مسیحی مارکسیستی و اگزیستانسیالیستی را مورد نقد قرار میدهد. او آنها را در فهم سرشت انسان دچار خطا میداند. وی در این راستا به رابطه مابین اندیشیدن بودن و سرشت انسان اشاره میکند. اندیشیدن همانا اندیشه بودن است. بودن است که اندیشیدن را ممکن میکند. اندیشیدن که همانا رابطه انسان با بودن است محیط در بودن است. اما زبان که سرای بودن است آنگاه که تسلیم میل انسان برای سلطه ورزی بر چیزها شد خطری برای سرشت انسان است. پایان فلسفه در کتاب پایان فلسفه، هایدگر در پیگیری دیالکتیک پدیدار شناسانه هگل به عرضه نظریه حقیقت خویش میرسد. وی به تلاش فلسفی اما ناتمام هگل و هوسرل در بازگشت فکری به «در-خود» چیزها اشاره میکند و تلاش خود را مصروف ارائهٔ نظریهای میکند که محور آن بازگشت به «در-خود» به معنای اصیل و دقیق آن باشد. هایدگر معتقد است هگل وهوسرل علیرغم تفاوت ظاهری در شیوه و سبک، در محتوا یک مطلب را اراثه میدهند. دیالکتیک هگل حرکتی است که در آن موضوع به خویش میآید و حضور خودش را مییابد. اگر هگل غایت حرکت وجود به عنوان روح[۲۵] را حضور (وجود در بودن آگاهانه خویش) میپندارد، هوسرل حضور (سوژه معنابخش) را نقطه شروع فلسفیدن میداند. اما هیچ یک در پاسخ به پرسش تفکر کمکی نمیکنند. مفهوم کلیدی در اینجا مفهوم نور[۲۶] است. هایدگر میگوید که فقط به خاطر نور است فقط از روشنایی است که آنچه تابندهاست میتواند خود را بنمایاند. اما روشنی[۲۷] به نوبه خود مبتنی است بر چیزی که در عیان است، چیزی وارسته که میتوان آن را در اینجا و آنجا، اکنون و بعد به روشنی دید. در آنجا که یک موجود با موجودی دیگر مواجه میشود، عیان است که غلبه دارد. این عیان امکان حرکت انتزاعی را فراهم میکند. در عیان هر چیز همانگونه که هست بروز میکند. نقد فلسفه هایدگر دیوید کوزنز هوی درباره نقد دریدا بر فلسفه هایدگر مینویسد: «نقد دریدا بر فلسفه هایدگر در گراماتولوژی این است که هایدگر اشتباه میکند که نظریه زبان باید شامل نظریه حقیقت و مرجع باشد. دریدا واژهها را ترجمهپذیر و بدون ابهام میداند با این حال تفسیر آن کاملاً تعییننشدهاست. متن از حوزه هرمنوتیک تفسیر و تلاش برای آوردن کلیّت متن در خوانشی قابل فهم گریز دارد چون به قول دریدا هیچ معنای قابل حکمی ندارد.»[۲۸] رابرت ستولبرگ در نقد آراء هایدگر درباره کارهای هنری مینویسد: «هایدگر با ذات یا طبیعت کارهای هنری سروکار دارد. او منبع ذات کارهای هنری را گمراهکننده میداند چون هیچ راه مستقیم و سادهای برای کشف منبع کارهای هنری وجود ندارد.»[۲۹] ویلیام لویس در مقالهاش به نقد ارتباط بین مفهوم دازاین و کار ذهنی پرداختهاست. او نوشته: «کار ذهنی یا geistige Arbeit به این دلیل که به چیزهای برتر روحی ربط دارد معنوی نیست.» او در ادامه توضیح داده که این نوع کار چون عمیقاً به پریشانی و رنج بشری برمیگردد که بخشی از وجود تاریخی بشر یعنی دازاین است بنابراین معنوی است.[۳۰] سوزان آنیما توبز در نقد فلسفه هایدگر به نهیلیسم دیدگاه او اشاره کرده و فقدان تحلیل اگزیستانسیالیستی دازاین در فلسفه غرب را که مورد انتقاد هایدگر بوده با تضاد مسیحیتگرایی در فلسفه او مرتبط دانستهاست.[۳۱] همچنین هانری کوربن هم در میان متأثرین و هم در عداد منتقدین هایدگر قرار دارد. نقد اصلی کوربن به هایدگر، به تحدید افق فهم انسانی بر مبنای در-جهان-بودن هایدگری است که فهم دازاین را محدود به بودن وی در جهان خویش تا مرگ می کند. به زعم کوربن، هایدگر افق های گسترده تری که به طور ویژه در میان فلاسفه اسلامی و شیعی وجود دارد نادیده انگاشته است. از این منظر کوربن معتقد است امکان های هستنِ انسان در جهان محدود به مرگ نیست و مطابق با فلسفه شیعی انسان می تواند در فراسوی مرگ نیز بایستد.[۳۲] میراث هایدگر از زمان انتشار کتاب هستی و زمان تاکنون آرای هایدگر منشاء تاثیرات به سزائی در قلمرو اندیشه در حوزههای فکری گوناگون با درجات و شکلهای مختلفی بودهاست. حوزههای فکری متاثر از هایدگر از فلسفه وجود تا فلسفه سیاسی، روانشناسی، روان درمانی، نقد ادبی، الهیات و... را شامل میشود. حوزههای جغرافیایی متاثر از آراء وی نیز از شرق دور تا آمریکای لاتین را دربرمی گیرد. مکاتب فکری متعددی با تاثیرپذیری از تاملات هایدگر شکل گرفتهاند. میتوان به متفکرانی چون سارتر گادامر دریدا و فوکو اشاره کرد. این درحالی است که متفکران مطرح دیگری همچون آرنت مارکوزه بولتمان ریکور مک اینتایر و لاکان نیز مدیون آراء هایدگر هستند. بروز آشکار آراء هایدگر نخستین بار در مباحث فلسفی ژان پل سارتر نمایان گشت. سارتر با اثر مشهور خود با نام بود و نبود که در سال ۱۹۴۳ مکتب اگزیستانسیالیسم - نه بحث اگزیستانسیال که هایدگر به عنوان هماهنگی ساختارهای حاصل شده در پاسخ از هستی مطرح کرده[۳۳] - را اثرگذارترین مکتب دوران خود نمود در جریان تحولات و بحرانهای اجتماعی سیاسی اواخر دهه ۶۰ میلادی در اروپا و آمریکا مرجع فکری عمدهای بود. سارتر با بهره گیری از کتاب هستی و زمان هایدگر محور اندیشه خود را چه در وجه فلسفی و چه در وجه سیاسی مقوله آزادی قرار داد. هانس-گئورگ گادامر نیز که به عنوان بنیانگذار هرمنوتیک فلسفی شناخته شدهاست با تاکید بر پیشین بودن زبان نسبت به گفتار خصلت عمده زبان را دیالوگی بودن آن میداند. از دیدگاه او زندگی در بطن زبان و در دیالوگ بین افراد متجلی و تجربه میشود. گادامر برخلاف سارتر که متکی بر نیمه اول کتاب هستی و زمان بود با بهره بردن از نیمه دوم این کتاب و نیز آراء و آثار هایدگر در باب زبان هرمنوتیک تاریخ و محوریت فهم در افق تاریخ و زبان عام بودن هرمنوتیک را شکل داد. گادامر اگرچه آراء خود را در امتداد اندیشه هایدگر میداند اما با نقد بنیادین او بر افلاطون موافق نیست. او تلاش خویش را صرف آشتی دادن فلسفه هایدگر و افلاطون کرد. نام دریدا با مقوله ساختارشکنی عجین است. دریدادر آراء خویش بیش از هر چیز مدیون دو مقوله هایدگری واسازی (Destruction) و زبانمندی (Sprachlichkeit) است. بحث هایدگر درباره رمزآلودگی سرشت وجود نیز بر تفکر دریدا تاثیرگذار بودهاست. دریدا غیاب را مقدم بر حضور میداند. چه زبان از طریق نشانهها جای چیزها را میگیرد. بنابراین حضور چیزها در زبان[۳۴] جای حضور خود آنها را میگیرد. و این به معنای حضور در عین غیاب است. پس هر چه هست نشانهاست. نشانهها به یکدیگر ارجاع میشوند نه به خود چیزها. میشل فوکو نیز در آراء خود از فلسفه هایدگر تاثیر گرفتهاست. او از مباحث هایدگر درباره اومانیسم ابزاری شدن معرفت و به خفا رفتن حقیقت بهره بردهاست. او بر نقش قدرت و سلطه در نابود کردن سوژه انسانی و به حاشیه رانده شدن و مغلوب شدن انسان در ساختارهای تکنو-بوروکراتیک اشاره کرده و از مستولی شدن دانش درباره انسان بر خود انسان در عصر جدید و دانش مدرن سخن گفتهاست.