کتاب با بهار به نویسندگی سیمین جلالی انجام گرفته است.بغل مریم روی پله‌های حیاط نشستم و به رفت و آمدی كه در منزل رواج داشت نگاه می نمودم. هر شخصی می‌رسید نگاهم می نمود.دستی به سرم کشید و از بغل ما گئر می نمود و وارد ساختمان می‌شد تا آنکه به مادر من تسلیت گوید. اشکهای روی صورتم را پاك كردم و به چهره ی او که در قاب عكسی بر روی میزی كوتاه بغل دیس‌های خرما و حلوا در گوشه‌ی ایوان بود نگاه کردم. عكسی كه دیگر اصلا شبیه به خودش نبود.چهره اش جوانی و سلامت را داد می‌زد .با تمامی کوشش كه در مهار نمودن موهایش داشت دسته‌ای از آن بر روی پیشانیش ریخته بود و لبخند ملیحی گنگ كه در چهره‌اش دیده شده بود زیبایی مردانه‌ خود را در نظر من بسیار زیاد کرده بود. سرم را بر روی زانوهایم نهادم و بی‌اختیار با یادش با صدای بسیار بلند اشک ریختم . او دیگر در بین ما نبود و من و علی یتیم گشته بودیم. با آنکه همچنان كوچك بودم تلخی این واقعیت را با همه ی وجود احساس می نمودم. هر اندازه مدت‌ها بود كه دیگر سایه‌ی پدر را بر سر نداشتیم و او تنها نامی بر ما داشت و حالا دیگر به طور حقیقی رفته بود. برای دانلود کتاب به ادامه مراجعه نمایید و برای خرید کتاب با بهار تماس بگیرید.

دانلود کتاب با بهار