پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

کتاب داستان ایرانی

.....................................................................................................

دانلود کتاب شب زنده داران: راز و رمزهای سلطنت شاه عباس کبیر اثر امیر عشیری

 

 قریه بزرگ لاهیجان در میان شهرها و قراء گیلان از همه مهمتر و حاصلخیزتر بود.و با وجود اینکه هنوز نام قریه داشت و به شهر تبدیل نشده بود.
بیش از سه هزار و پانصد نفر جمعیت داشت و یکی از مراکز مهم فعالیت گیلان بشمار می رفت.
کدخدای لاهیجان موسوم به علی بیک در زمان اسماعیل میرزتا یکی از نگهبانان قلعه معروف قهقه بود ولی وقتی اسماعیل میرزا به دستیاری پریخان خانم از قلعه مذکور گریخت و با کشتن برادر خویش بر تخت سلطنت نشست.
علی بیک نیز فرار کرد و مدتی در جنگلها و کوها به راهزنی مشغول بود تا اینکه شاه اسماعیل دوم در بستر عیش و نوش به طور مرموز و اسرار امیزی کشته شد و مملکت موقتا دستخوش بحران و انقلاب گردید.
در ان تاریخ علی بیک نتوانست با خیال راحت به لاهیجان موطن خویش بازگردد و در جای پدر خود که چند سال قبل کشته شده بود به کدخداویی لاهیجان مشغول کار شود
ریحان دختر منحصر به فرد علی بیک بود و می گفتند در تمام گیلان و شاید در تمام استانها و شهرهای ایرانی زنی به زیبایی و دلفریبی و به حسن و جمال او یافت نمی شود.
ریحان به راستی زیبا بود قدی بلند و اندامی مناسب داشت. چشمانش در صورت سفید و فراخ او مثل دو ستاره پر نور در شبهای تابستان تابندگی و درخشندگی داشتند. در نگاه او یک دنیا جذبه بود که هر بیننده ای را به حیرت وا می داشت..

برای خرید کتاب شب زنده داران: راز و رمزهای سلطنت شاه عباس کبیر نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید

دانلود کتاب چمدان اثر بزرگ علوی

 حرفهای او که مرا قانع نکرد. اما راست می گفت.حرفهایش به دل من کارگر شد.در هر صورت هیبتی که عروسی او در وهله اول در من تولید کرد تدریجا برطرف شد اما از جای دیگر دلواپس بودم.
می ترسیدم که تمام نقشه های خودش را برای من تعریف نکرده باشد در هر حال با او موافقت کردم.
قبلا خودش هم با فروغ صحبت کرده بود مادر خسرو نیز از این عروسی خوشحالی می کرد و حاضر شیده بود که همه نوع کمک کند دکتر هم عروسی را تصویب کرده منتها با احتیاط و گفته بود: ممکن است برای خسرو خیلی خوب باشد شاید هم برای هردو خطرناک باشد.
خسرو نقشه خود را این طور برای من بیان کرد

 

برای خرید کتاب چمدان نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دانلود کتاب واهمه های بی نام و نشان اثر غلامحسین ساعدی

 

 برادر کوچک صبح ها آفتاب نزده سرکار می رفت و برادر بزرگ که دیرتر از خواب بلند می شد و رختخواب ها را جمع نکرده فنجانهای چائیی را نشسته پرده ها را نکشیده ته سیگاری ها را جمع نکرده برای ولگردی از خانه بیرون می رفت و به پرسه زدن می پرداخت و ظهر که افتاب اتاق را داغ می کرد و بر می گشت سماور را اتش می کرد و قوطی سیگار و پاکت تخمه را مقابل خود می گذاشت خودش را توی پتو می پیچید و کتاب بدست می گرفت و می رفت توی عوالم خودش.
در ظاهر چنین به نظر می رسید که هیچ گرفتاری ندارد و از همه چیز ازاد است.
با شکم پر برای اینکه همیشه سرکوچه نان سفید و کالباس می خورد به صدای گرم و خوشحال سماور گوش می داد و کتاب می خواند. اما طولی نمی کشید که برادر کوچک تمیز از دروارد می شد و عینکش را جابجا می کرد و یک مرتبه داد و فریادش به هوا می رفت.
برادر بزرگ کتاب را می بست و بلند می شد و برای اینکه سروصدا بخوابد با ملافه پوسته ها را جمع می کرد.
اما برادر کوچک ملافه را از دست بردار بزرگ می گرفت و کنار می انداخت عینکش را بر میداشت و پتوها را جمع می کرد.
سماور را خاموش می کرد و پنجره را باز می کرد تا هوای تازه وارد اتاق شود.انچه که خوانده شد بخشی از کتاب واهمه های بی نام نشان از قسمت ابتدایی کتاب در صفحه های نه و ده میباشد

 

برای خرید کتاب واهمه های بی نام و نشان نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید.و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دانلود کتاب گور و گهواره اثر غلامحسین ساعدی

 

 از اتوبوس که پیاده شدیم پیرمرد گفت: رسیدیم. میدان بزرگ و چهار گوشی بود و هر گوشه میدان یک خیابان دراز عین دالان باریکی که اخرش به تاریکی می رسید.
پیرمرد جلو و من عقب از خیابان روبرویی رد شدیم و رسیدیم به یک جای باز و به یک پل سیمانی دراز که پای پل چرخدستی های زیادی چیده بودند و مرد خپله ای فانوس به دست دور چرخ ها قدم می زد و کشیک می داد.
از پل که رد شدیم پیرمرد شروع کرد به ور زدن و چرت و پرت گفتن عین ادمی که نخواد بترسه و تو کوچه پس کوچه های تاریک.تنهایی با خودش حرف بزنه. و من شستم خبر دار شد که تازه اول راهه. این جوری هم شد.
از خیابان تاریکی رد شدیم و پیچیدیم به یک خیابان دیگر که چند چراغ کم سو روشن بود و بعد خیابان سومی که اصلا چشم چشم را نمی دید و همه جا را کنده بودند. و پیرمرد همچو چالاک از کنار گودال ها می پرید که انگار چشمش از من جوان بهتر می دید. و باز یک کوچه شلوغ پلوغ دیگر که بو گند دباغ خونه می امد و صدای بریده و خشکی که من خیال می کردم استخوان ریز می کنند. وسط های کوچه بود که پیرمرد برگشت و از من پرسید خسته شدی بابا؟ دیگه چیزی نمونده.

خسته شده بودم اما هیچ چی نگفتم. دوباره پیچیدیم چندبار دیگرم پیچیدیم و رسیدیم به یک دره سرازیر شدیم.
و پیرمرد هر وقت که پایش می سرید اهسته می گفت مواظب باش و من به خیالم که دارد به خودش می گوید که مواظب باشد.
از ته دره گنداب غلیظی رد می شد با مکافات از روی گنداب پریدیم و شروع کردیم به بالا رفتن.
و انوقت من قاچ ماه را دیدم که لرزان از نوک تپه ای بالا می امد.

انچه که مطالعه کردید از بخش نخست کتاب کور و گهوارده داستان اول ( سه داستان) به نام زنبورک خانه است صفحه 9 و 10

 

برای خرید کتاب گور و گهواره  نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.