پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

کتاب داستان ایرانی

.....................................................................................................

دانلود کتاب نبات سیاه اثر بهمن فرسی

 

نمی دانم کجا میرفتم مگر شما میدانید؟ شاید به یکی از آن پرسه های کورانه که بازهم برم میگرداند به چاردیواری مثلا خودم در سکوی قطار زیرزمینی بودم. حتماً منتظر قطار یارو که کله اش را تا بیخ خرخره تپانده بود در یکی از این مثلا کلاههای کشباف کیسه ای که فقط دو تا پارگی دارد مثلا برای دیدن غلتید کنار من خودش را کشاند زیر بناگوشم و
اس كيوز ... نیزین .... می گو... استيشن ... ایزترن ... نوکی؟
تلگرافش به زبان بی زبانی انگلیسی که تمام شد، به فارسی گفتم: تا سه ایستگاه مونده به مقصدت با همایم از اونجا به بعدهم خیالت راحت باشه دیگه نمیتونی کم شی یا عوضی بری
موضوع سه ایستگاه مانده به مقصد یارو نمیدانم چرا و از کجا به زبانم آمد. سه ایستگاه مانده به مقصد او که نیزدن باشد. میشود ایستگاه کیلبرن ۲ . من کیلبرن بناست پیاده بشوم؟ نمیدانم یعنی بنا که مسلماً نیست. در هر صورت اگر خیال می کنید جواب من به یارو زیادی از سر دلسیری یا دلپری بوده، از شما پوزش می خواهم به طرف که دیگر دسترسی ندارم اما از شما گذشته خود یارو بگذارید خیال خودم و شما را راحت کنم ا اصلاً محض خاطر شما ، از اینجا به بعد بجای یارو مینویسم ،مشدی بله اما از شما گذشته خود مشدی نجات یافته و جان گرفته و گل از گل شکفته کله از کاپوت کشباف بیرون کشید و احساساتش را بر بال کلماتش نشاند که

به علی خیلی چاکرتیم بابا زبون سرشون نمیشه این لامروتا. صدتا از این بیلمزا
فدای به همزبون ینی صاف و پوس کنده خدا پدرتو بیامرزه
بی آن که نگاهش کنم گفتم
خدا خودمو بیامرزه
بعد مشدی را زیر نگاه گرفتم چشم مشدی چند ثانیه به دهان من ماند. چون دهان من باز نشد و دنباله سخنی از آن در نیامد مشدی ترمز خالی کرد. دچار چیز پیچه و این گیجه شد. با شتاب زیپ کاپشن پفالش را تا زیر جناغ پایین کشید تا سینه و گردن را - اگر داشت - کمی هوا بدهد كرده كله اش آنگ نشسته بود روی خط شانه ، حتی اندکی رفته بود توی تنه. عین مکزیکی ها و سرخپوستها . خلاصه: گردن نداشت از چاک زیپ کاپشن کله يك خروس خوشگل لاری عین فنر زد بیرون. تاج و غبغبی رقصاند. نوکی به اینسو و آنسو پراند. . دست آخر، انگار که من در ته چاهی باشم كله يكور كرد و با يك چشم کاملا دریده به من خیره ماند. مشدی که به هوای مالیدن سروسينه تقلا كرد كله خروس را بچپاند زیر کاپشن و حریف نشد.

 برای خرید کتاب نبات سیاه نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

دانلود کتاب نامه ها اثر بزرگ علوی

 

 مطالب نامه ها چه اثری می توانست در فکر و عمل خود او داشته باشد؟
او جواب آنچه کرده بود می توانست پس ببدهد.اگر روزی قرار بود که حساب پس داده شود از محاسبه باکی نداشت.انچه کرده بود در مقابل بلایی که به سرش اورده بودند هیچ بود.
ایا او بیشتر زهر زندگی را چشیده بود یا تمام ان کسانی که بنا به ادعای نویسنده گمنام نامه ها او بدبختشان کرده به زندان افکنده و یا نابودشان ساخته بوئ؟
یک روز خوش در زندگی نچشیده بود. وقتی بچه بود و به مدرسه میرفت بچه های دیگر از دیدار او بیزار بودند.
اورا به بازی نمی گرفتند. در کلاس هیچ شاگردی رفبت نمی کرد پهلوی او بنشیند.جای پهلئیی او همیشه خالی بود. معلم هم با اکراه از او درس می پرسید. اغلب نمره های بد می گرفت. چقدر زجر کشید تا توانست وارد مدرسه سیاسی بشود و دیپلمی بگیرد.
فقط برای اینکه لبهای او گرد و ورقلنبیده بود بچه هها اسمش را گذشاته بودند لب غنچه ای وقتی بزرگ شد کسی نمی خواست زنش بشود.
اخ بیایند حساب کنند او جوابشان را حاضر داشت نه نامه ها نمی توانست در خود او اثری داشته باشد.
اما دخترش را ازش گرفتند. وقتی بازپرس خصوصی به او گفت که شهربانی نزدیک است نویسنده نامه ها را پیدا کند از خوشحالی در پوست نمی گنجید.دلش خواست در محکمه متهم را ببند. در عوض شیرین او را دم مرگ بیکش و مونس گذاشت

 

برای خرید کتاب نامه ها نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید . و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دانلود کتاب سلیمان خان قانونی و شاه طهماسب اثر آلفرد لابی ار ترجمه ذبیح الله منصوریش

 در زمانی که سرگذشت ما شروع زیباترین شهرجهان قسطنطنیه بود و آن شهر قلب امپراطوری عثمانی بشمار میآمد و در آن شهر عماراتی وجود داشت که مجموع آنها را سرای میخواندند و سرای قلب قسطنطنیه بود.
چون نه فقط سلیمان خان قانونی با حرم خود در آن سرای سکونت داشت بلکه سازمان های حکومتی که مجموع انها موسوم به دیوان بود در آن سرای کار میکرد.
بنابراین می توان گفت که سرای قلب امپراطوری عثمانی بود.
در ایام هفته نزدیک سرای غیر از سکنه آن و کسانی که با سرای کار داشتند مشاهده نمی شدند.
اما روز جمعه در پیرامون سرای و حیاط های آن جمعیتی انبوه بچشم میرسد چون در آن روز سلیمان خان قانونی امپراطور عثمانی برای نماز روز جمعه به مسجد ایاصوفیه میرفت و همه میخواستند اورا ببینند.
سرای دارای حیاط های متعدد بود و در روز جمعه بزرگانی که اجازه داشتند وارد سرای شوند در سه حیاط برای دیدن سلیمان خان قانونی قرار می گرفتند.

ایلچی ها که فرستادگان سلاطین جهان بودند در ح حیاط اول که بلافاصله از کوشک مخصوص سلیمان خان قرار داشت اورا میدیدند و سلیمان که سوار بر اسب از آن حیاط میگذشت عنان اسب را مقابل ایلخچی ها می کشید و با چند کلمه با انها خوش باش می گفت و بعد براه میافتاد و وارد حیاط دوم می شد.
در حیاط دوم سلاطینی که دست نشانده سلیمان خان یعنی خراج گزار او بودند یا نمایندگان انها حصور داشتند و چون اکثر انها دارای کیش اسلام بودند سلیمان خان چند لحظه مقابل انها متوقف میکرد و برای همه توفیق عبادت خداوند را می طلبید.
بعد عازم حیاط سوم میگردید.

برای خرید کتاب سلیمان خان قانونی و شاه طهماسب نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید . و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

دانلود کتاب همه ما شريک جرم هستيم اثر کیومرث پوراحمد, حمید حامد

 توی تالار خانه-باغی فراخ در لواسان آرش بود و آبتین برادر بزرگش و بهرام که میزبان بود و رفیق قدیم ندیم برادر و دو مهمان دیگر. سه بر اتاق پتوهای تاشده بود چسبیده به دیوار و مخده ها بیخ دیوار.
میانه اتاق سینی بزرگ مسی بود و منقل و وافور.آرش اندکی دور از جمع نشسته بود و تریاک کشیدن شان را تماشا می کرد.وقتی نشئه شدند بهرام به آرش اشره داد که می کشی؟ برادر بزرگ به منع و غلیظی ملایم به بهرام چشم غره رفت.
بهرام رها کرد.ورقها را برزدند که رامی بازی کنند .بهرام به ابتین گفت: رامی که می توه بازی کنه ها آرش؟
آرش گفت نه ممنون -حوصله ت سر میره خب.
آبتین گفت : آرش آن قدر سرش تو کتابه که هیچ وقت حوصله شسر نمیره .آرش با کیفی که بر شانه داشت برخاست.از تالار به در شد و رفت به حیاط سرسبز باغ.
کنار استخر بر نیکمت نشست.از پاکت سیگار وینستون چهار خط یک نخ دراورد و گیراند.از توی کیفش گزیده اشعار شاعرران کهن را در کشید و لگر شعری رادوست می داشت دو سه بار که می خواند بی هیچ کوششی از بر می شد.
حالا که آرش جایی بود ته دنیا و برادرش آن سوی جهان به ینگه دنیا و هر بار که به مادشران کاغذ می نوشت چند خط هم برای آرش می نوشت که فقط خود را برسان امریکا بقیه اش با من.
آرش بعد از دیپلم گذشاته بود پشتش که انگلیسی بخواند دوسال رفت انجمن ایران و امریکا اما می دانست انگلیسی اش ان قدر خوب نیست که وقتی می رود امریکا مثل روستاییان تازه به شهر امده حرف نزند و حالا همراه صفحه های چهل و پنج دور موسیقی صفحه های لینگافن هم اورده بود که انگلیسی بیاموزد.
سیفی امد و مجسمه ای مسی را که دورتادور کنگره بود میان اتاق نهاد.
توی مجمعه منقل بود.وافور.سوزن و یک جعبه گرد فلزی کوچک شکلات خارجی که حالا شده بود جعبه تریاکهای حب ششده وسط منقل کپه ای خاکساتر بود.

آنچه که خواندید چند سطری از رمان بسیار خواندنی مرحوم کیومرث پور احمد بود با نام همه ما شریک جرم هستیم که در سال هزار چهار صد در انگلستان توسط نشر مهری انتشاراتی درجه یک و بنام بچاپ رسید.این چند خط مربوط  صفحه ده تا دوازده کتاب نامبرده میباشد و نکته اصلی نویسنده در ابتدا نام مستعار خود را حمید حامد نام نهاده است.

 

 

برای خرید کتاب همه ما شريک جرم هستيم نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید .و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.