هِرمان هِسِهزاده ی 2 ژوئیهٔ هزارو هشتصدو هشتاد وهشت-درگذشته 9 اوت هزارونهصدو شصت و دو میلادی- نویسنده و ادیب و نقاش آلمانی و برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1946 است

هرمان هسه در طبیعت زاده شد و تحت تاثیر طبیعت تفکر و جهان بینی اش شکل گرفت.به گونه ای که در تمامی اثارش الهام گرفتن از طبیعت صراحتا مشهود است

درباره ی کتاب سیذارتا

سیدارتا نخستین بار در سال 1922 منتشر شد.این اثر حاصل کندوکاو طولانی مدت هسه در فلسفه و مذهب هند است،کندوکاوی که در دوران نوجوانی هسه آغاز شد و تا سال ها پس از نگارش سیدارتا ادامه یافت.پدر و مادر هسه مبلغ مسیحی بودند و در هند فعالیت می کردند.همین امر زمینه ی اشنایی او را با سرزمین بزرگ و کهن هند فراهم کرد.هسه بعدها،در سال 1911 به هند سفر کرد و شناخت خود را از هند گسترش داد و این شناخت را نه فقط در سیدارتا که در یادداشت های روزانه در اشعار و تاملات و بسیاری از داستانهای خود منعکس کرد.

در سیدارتا گوشه هایی از زندگی بودا با وقایع تخیلی تلفیق شده است:سیدارتای برهمن زاده در می یابد که اموزه های سنتی و مناسک برهمنان سیرابش نمی کند و یاری اش نمی دهد که الهام های معنوی و شناخت ذهنی را با تجربه ای شخصی همساز کند و به رهایی برسد.از رو خانه ی پدری را ترک می کند و همراه دوست خود گوویندا به شمن ها می پیوندد که شاید بتواند با تحمل درد و رنج و عبور از من خویش از رنج جهان برهد و از چرخه ی ملال انگیز زندگی بیرون بزند.اما ازمونش به شک می انجامد و درمی یابد که که با اراده ی اهنین و پذیرش مشقت نمی تواند راه به جایی ببرد.سرانجام سرخورده می شود و همراه دوست خود به دیدار بودا می رود.اما به رغم ستایش بودا از او هم می گذرد و راه فردی خود را پیش می گیرد.

سیدارتا راه خود را می جوید و برآن است که از طریق خود به رهایی برسد.پس به زندگی رو می اورد.به سوی کودک صفت ها می رود.در شهر نخست با نگاهی تحقیرامیز کودک صفت ها را می نگرد.اما طولی نمی کشد که خود به ثروت اندوزی سرگرم می شود و مجالس عیش و عشرت ترتیب می دهد.اما سرانجام در اوج بیگانگی از خود مایوس و درمانده شهر را ترک می کندو به دامان طبیعت پناه می برد.ودر ساحل یک رود در عالم خیال نوعی تولد دوباره را تجربه می کند

سیدارتا

پس از سالها عزلت،مکاشفه و زندگی فقیرانه،گمان می کند که سرانجام به معنای خرمندی پی برده است.گل شناخت رفته رفته در وجود سیدارتا شکوفته می شد.سیدارتا درمیافت که درون خود به دنبال چیست.انچه او می جست چیزی نبود جز امادگی روح ،نوعی توانایی،هنری اسرارامیز که در گیر و دار زندگی لحظه به لحظه اندیشه ی وحدت را بیندیشی وحدت را حس کنی و با هر دم ان را به درون بکشی...

هسه انگونه که خود می گویدقصد داشت با نگارش سیدارتا اموزه ی وحدت خدایی را که از دیرباز در اسیا مطرح بوده است،برای اروپاییان امروزی بازافرینی کند و چیزی را پیش چشم انان بیاورد که تمام مذاهب و اشکال گوناگون ایمان بشری در ان شریک اند.هسه برای رسیدن به این مقصود در قالب سیدارتا شخصیتی را خلق کرد که از هرگونه جزم اندیشی به دور است.شخصیتی که تضاد میان زندگی و اندیشه را باهم اشتی می دهد و به ان تعالی می بخشد.اما سیدارتا زمانی به این جایگاه رسید که هر دو عرصه را با اغوش باز پذیرا شد و مرحله ی یاس و درماندگی را پشت سر گذاشت .