رنگ تاریک خوشبختی در دنیای تنگ نظر

جان اشتاین بک یکی از مشهورترین نویسندگان آمریکا در قرن بیستم است . نویسنده ای که در مهارت او در نویسندگی همین بس که او به دلیل نگارش کتاب پاشنه آهنین برنده جایزه نوبل شد. از سایر آثار او میتوان به موشها و آدمها و چمنزارهای بهشت نام برد.

و اما مروارید که نام داستان که نام داستان کوتاهی است از او. مروارید روایتی است که شاید در بندری دورافتاده در خلبج مکزیک اتفاق می افتد، ولی برای ما بیگانه و دور از باور نیست. چرا که داستان آن چیزی را در بر دارد که در میان همه انسانها مشترک است. خصوصیاتی که برای همه انسانها قابل درک و فهم است و همین این داستان را از بسیاری از همانندان محلی خود که فقط برای مخاطبانی خاص نگاشته شده اند تفاوت دارد. هرجا که انسانهایی گرفتار جهل و نادانی شده باشند و ستمگرانی به آنها تسلط یافته باشند مروارید آشنا می نماید.این حکایتی است از دنیای تاریک تنگ نظری، دنیایی که انسانها در آن همگان را به چشم منفعت میبینند و هیچ فرصتی برای دریدن هم از دست نمی دهند. دنیایی که خوشبختی دیگری باعث ناراحتی دیگران است. شاید در آن مردمان درگیر در این تاریکی؛ دیگران باعث ناکامی خود می دانند وشاید به همین دلیل است این جامعه متحد نیست و نمی شود. البته شاید این نیز روشی برای کنترل و حکومت برآنان باشد، چرا که انسانهایی که درگیر نیازهای روزانه خود باشند نه فرصتی برای تفکر می یابند و نه زمانی برای اعتراض . همین است که چشم دیدن شادی دیگران را ندارند و همین شکافهای میان آنها را عمیق میکند.

معرفی کتاب مروارید

ابتدای داستان ویتو مانند هزاران شخص دیگر است که در میان بندری در فقر زندگی می کند. با اینحال چون برتر از دیگران نیست همگان او را دوست دارند. تا اینکه عقربی فرزند او را نیش می زند و او برای درمان فرزند خویش راهی شهر می شود و تقاضای کمک میکن. اما دکتر با فهمیدن اینکه او پولی برای پرداخت ندارد او را نمی پذیرد و این آغاز نارضایتی و یا تلاش او برای تغییر زندگی است. او همیشه توانایی برآوردن نیازهای خود و خانواده اش را داشته است. نیازهایی که به پوشاک و غذا محدود میشد. ولی امروز او ناتوان است و این ناتوانی او را از ارامش خارج میکند و به جوشش وا میدارد. گویی طبیعت نیز این تغییر را احساس می کند و پاسخ او را میدهد. با بزرگترین مرواریدی که تا به حال کسی دیده. و یک شبه ویتواز همه مردم متفاوت می شود. ویتو حال دیگر یکی از آنها نیست . او حال صاحب بزرگترین مروارید دنیاست. این تفاوت نه فقط در بیرون از خانه ویتو بلکه حتی در چارچوب ذهنی او نیز اتفاق می افتد و به او چیزی تازه می بخشد. آرزو. او آرزو را می شناسد و خود را قادر به دست یافتن به آنها میبیند. مرواریدی که ویتو می یاید دری است به دنیای خیال و آرزوهای او. دنیای که تا پیش از آن در گام ننهاده است و آنگاه تازه تاریکی دنیایی که در آن زندگی می کرده است رخ می نماید. دوست ها دشمن ، تاریکیها مهیب و مامن ها نا امن می شوند. کینو دنیای جدید رویا و آرزو را دیده و پا ننهاده در آن، دنیای پیشین و ساده خود را نیز میبازد و آنچه در ابتدا دروازه خوشبختی می نماید به دروازه بدبختی بدل می شود.

جان مایه این داستان کوتاه و زیبا به صدها روایت در داستانهای بسیاری آمده است. ولی شاید نگارنده پاشنه آهنین انتهای آن را به بهترین و واقعی ترین و به دور از شعارترین شکل ممکن رقم زده است

برای خرید کتاب مروارید اینجا کلیک نمایید