پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

تاریخ سلسله سلجوقی

موجود
1,000,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب تاریخ

کتاب تاریخ سلسله سلجوقی اثر بنداری اصفهانی ترجمه محمدحسين جليلى
توضیحات

کتاب تاریخ سلسله سلجوقی: زبده النصره و نخبه العصره اثر بنداری اصفهانی ترجمه محمدحسين جليلى

 

هنگامی که طغرل بگ به جایگاه بزرگواری و پله كان پرده دار نزديك شد. پرده طالار برداشته شد و روی خلیفه چون ماه از تاریکی مسند بدرخشید. احترام واجب را بکار بست و زمین را بوسه زد، سپس برخاست و مقابل القائم ایستاد. منتظر شد تا از رسوم بار خلافت آگاه شود. رئیس الرؤسا بر تخت زیبائی بالارفت خلیفه او را :گفت: رکن الدوله را به تخت ببر. محمد بن منصور کندری با طغرل همراه بود و مترجم او می بود . گفتار طغرل را بعربی می گفت.

تختی برای طغرل بگ نهاده شد و وی بر آن نشست. عمیدالملک برای طغرل توضیح و ترجمه کرد که خلیفه پادشاهی را بوی واگذار کرده است. طغرل در مرتبه بزرگواری قرار گرفت و بجایگاه خلعت شد و به احترام بخشش خلیفه محترم گردید و به خلعتهائیکه سوال از دیگر بزرگان برگزیده شده بود ملبس شد تاج وطوق و دستبند ساعد بند) و هفت خلعت سیاه رنگ بوی بخشیده شد از هفت خلعتی که در يك صندوق بودند پادشاهی هفت اقلیم را برای طغرل اراده کردند. همچنین با دستاری مشك آلود و طلائی ویرا خلعت کردند. با این دستار تاج عرب و افسر خسروی برای طغرل فراهم شد.

طغرل با این دو تشریف بلند مرتبه شد و با دستار و افسر قدم برداشت شمشیری که از طلا زیور شده بود بگردنش آویخته شد. طغرل در مزین ترین زیورها و با هیبت ترین اسبابها از خلعت گاه بیرون آمد. بازگشت و بتخت نشست. طغرل خواست بشکر گزاری زمین را ببوسد بعلت بر سر داشتن تاج خسروی بخم شدن قادر نبود لذا درخواست کرد دست خلیفه را بدست گیرد خلیفه دوبار دست بوی داد او نیز دست خلیفه را بوسید و بر چشم نهاد خلیفه شمشیر دیگریرا که در مقابل داشت بر گردن طغرل آویخت و بادر گردن آویختن دو شمشیر فرمانروائی دو کشور برای او تمام شد و ازین رو خلیفه او را ملقب بپادشاه شرق و غرب کرد و فرمانش را آماده کرد و گفت: این فرمان و پیمانیست که محمد بن منصور برتو میخواند.

محمد دوست و امانت ما نزد تست. او را نگاهدار و از حادثه محفوظ بدار زیرا مردی مورد اطمینان است . برو به سلامت در پناه خدا و به چشم عنایت حق از هر بدمحفوظ باش . مؤلف گفت: ابو الفضل صر در شاعر را در حق عبدالملك قصيده ئی است این ابیات از آنست : پادشاهی است که هنگامیکه عزم به حرکت اسبانش می کند.

اسبان از نشاط سوار خود با روی گشاده و شکفته بزرگان به تبختر و بزرگی با ناز و دلال راه میروند . هیچگاه نور پیشانی روشن او را ندیدم مگر آنکه پیشانی خودم از من درخواست کرد که سجده کند بخششهای وی همه آفریدگان را فرا گرفته .

سپاس ثروتمند و درخواست مستمند نزدوی یکدیگر را ملاقات کنند . اگر در روزگار قدیم بود از فرط بخشش او گنجها از وی به قارون شکایت می کردند. مؤلف :گفت در سال ۴۵۰ کار موصل بر طغرل بگ بشورید زیرا وی به جانشینی خود دو امیر را بنام اردم و با تکین در آنجا گذاشته بود . بساسیری و قریش بن بدران بدشمنی آنها برخاستند و چهار ماه آنها را در افکندند سپس به جان زینهارشان دادند و از شهر بیرونشان کردند . محاصره طغرل بگ بار دیگر بموصل رفت برای چاره کردن این در دمشکل . ط

غرل ابراهیم ینال با او مخالفت کرد و پیمان بشکست . بقصد دشمنی طغرل به همدان رفت. سلطان هم به دنبال او در مدت هفت روز از نصیبین به همدان رفته طغرل وزیر خود عميد الملك و همسرش خاتون را ببغداد فرستاده بود. پس به آنان نامه نوشت و خواست که بحضور آیند خلیفه آنانرا از آمدن بازداشت.

در بغداد اخبار بی اصل و شایعات بی اساس هولناک پی در پی جریان یافت. گاهی از آمدن بساسیری ببغداد و گاهی شکست طغرل را از برادر در دهانها می گرداندند. مؤلف گفت: عبدالملک کندری میخواست فرمان ولایتعهدی از خلیفه برای انوشیروان فرزند خاتون همسر طغرل) بگیرد و از مال پنهان و آشکار خود بسیاری درین منظور هزینه کرد ولی انوشيروان وعميد الملك موفق نشدند و این رشته را نتابیدند. خاتون قصد کرد که عميد الملك و انوشیروان را در بند کشد . آنان نیز قرار برقرار اختیار کردند. عميد الملك خود را به اهواز در پناه هزار اسب بن بنگیر بن عیاض افکند و از سخنی برست خاتون سفر کرد و سلطان را می خواست. درین سفر فرزندش انوشیروان بوی ملحق شد. این واقعه در سال ۳۵۱ واقع شد. درین روزگار بعلت سستی کار خلافت تباهی بساسیری به سرحد کمال رسید.

در ششم ماه ذی قعده ۴۵۰ او ببغداد وارد شد و در شانزدهم دی فعده ۲۵۱ ازین شهر بیرون رفت کار بساسیری قاعده ی زشت بود که نزديك شد که نور خدائی را خاموش کند. زیرا بساسیری مردم را به اصرار به خلافت بی پدری که در مصر دعوی خلافت (خلیفه فاطمی) داشت دعوت می کرد. در خانه پیشوائی بغداد خلیفه القائم جائی نیافت و در شهر حدیثه باقی ماند و بر سولان و رسائل پی در پی طغرل را برای كمك بفریاد می خواند. طغرل درین هنگام سر گرم پیکار با برادر بود و غم کار خود می خورد زیرا سپاهش شکسته و خود، بخت برگشته بود.

 

 

خرید کتاب تاریخ سلسله سلجوقی اثر بنداری اصفهانی ترجمه محمدحسين جليلى

 

مؤلف گفت : بساسیرى رئيس الرؤسا ( وزیر خلیفه ) و محمدين مأمون همان فرستاده خلیفه که طغرل بگ را ببغداد فراخواند به دار کشید. یاران قریش بن بدران نیز عبدالرزاق احمد بن علی را کشتند . ترتیب و قوانین اسلامی در هم ریخت خانه سلامت (بغداد) بیمار شد. دوری پیشوا در از کنید. اندوه مردم فزونی یافت. سرانجام سلطان طغرل که در ری بود از برادر زادگان - آلب ارسلان - یاقوتی فاورد - فرزندان داود یاری خواست. اینان درخواست طغرل را بر آوردند و بپاریش برخاستند . طغرل با آنان به پیکار برادر خود ابراهیم ینال شد و در هفتان بولان سپاه برادر را بشکست. سپس ابراهیم را در حالی که اسبش از رفتار مانده بود اسیر کرد و به علت ستم و بی رسمی او را با زه کمان خودش خفه کرد . طغرل با کشتن ابراهیم از شر و فساد وی آسوده شد . طالع بلند او بار دیگر بدو بازگشت و این بازگشت را بقال نيك گرفت اسباب و افراد وی زیاد شد .

عميد الملك بسوى طغرل حرکت کرد هزار اسب اسباب و لوازم چنوئی را فراهم کرده و به کرم خود بدو بیشتر احسان کرده بود. دیگر برای طغرل آرزو و تصمیمی نماند مگر آنکه خلیفه را به خانه اش بفرستد و ماه او را از محاقی که افتاده بود برهاند و ظاهر کند.

طغرل بجانب بغداد سفر کرد بسامبری بوی ویدا استشمام کرد و دانست که طغرل به سرعت خواهد آمد و ازین رو در اضطراب و غم اینکار افتاد. پس از چندی که سپاه سلجوقی ببغداد رسید بر سر بساسیری قیامت راست شد و ازين رويك لحظه ننشست و فرار برقرار اختبار کرد . خلیفه در حدیثه مانه بود . قریشین بدران از هم خود مهارش بن محلی خلیفه را درخواست کرد ولی مهارش از خلیفه حمایت کرد و حرم خلافت را از تعرض مصون نگاهداشت. مؤلف گفت: مهارش خلیفه را به تلعفر برد. بدر بن مهلهل بهمراهی فقیه ابن فورك بدر گاهش رسید و بدیدار خلیفه مبارکی و میمنت جست. در آنجا در موقف خلافت هر کس که خدا پرست بود رستگار شد و آن کس که مشرک بود نابود گردید.

چون طغرل بگ بغداد رسید جمعی از بزرگان کشور و صدر وزارت خود عميد الملك و انوشیروان فرزند خانون را بطرف خلیفه با پیل مهد و سراپرده و اسبان باد رفتار فرستاد فرستادگان هنگامی که بدرگاه مبارك رسيدند و احوال خلیفه را دیدند عميد الملك خواست به سلطان طغرل نامه بنویسد و وقایع را گزارش کند و از شکوه و حشمت آنچه دیده باز نماید . ولی نزد خلیفه دوات و لوازم نوشتن نبود، پس عمیدالملك از سرا پرده خود دواتی که هزار و هفتصد مثقال طلا در آن بکار رفته بود آماده کرد سپس شمشیری جوهردار و درخشان بدان اضافه نمود و گفت این تقدیمی کوچکترین خدمتکاران محمد بن منصور است زیرا درین دولت همایون به شمشیر و قلم خدمت کرده است. خلیفه را گرفتن هدیه وزیر و گفتار او خوش آمد و به خط خود نامه او را مشرف کرد. هنگامی که خلیفه به نهروان رسید سلطان طغرل بوی ملحق شد. به آمدن او آرزوها و اقامتگاهها بشارت یافتند.

عميد الملك از مقام خلافت کسب اجازه کرد تا طغرل بار باید خلیفه اجازه داد طغرل بدرگاه وارد شد. هفت بار زمین را بوسه زد و آداب حضور بجا آورد خلیفه از مسند خود بالشی به طغرل داد و گفت بنشین طغرل بالش را بوسه زد و نشست. صحبت در پیوستند عبدالملك برای آنان ترجمه و تفسیر میکرد گفتار طغرل را به عربی برمی گرداند و بیان خلیفه را بفارسی میگفت سلطان از تأخیر و دیر آمدنش پوزش خواست به علت گرفتاری در فساد برادر ، پوزش خود بتفصیل باز گفت .

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.