کتاب یادی از بودها نوشته علی اکبر رفوگران
خاطرات علي اكبر رفوگران ؛ موسس كاركانه هاي خودكار بيك ؛ مداد سوسمار و عطر بيك نويسنده در اين خاطرات، داستان زندگي پرفراز و فرود خود و چگونگي موفقيت خود را مو به مو شرح مي دهد تا براي نسل امروز و در راه اعتلاي صنعت كشور مفيد واقع شود. ...« عزیزانم، امروز به نظر میرسد که اینگونه توجه به موازین شرعی در بازار تهران کمتر دیده میشود و غالبا معاملات و مبادلات بر مبنای نرخ بهره پول که بسیار هم سنگین است قرار دارد. عدهای که سرمایههای ناگهانی ناشی از عوارض جنگ ایران و عراق به کف آوردهاند، به چیزی فکر نمیکنند جز ازدیاد آن به هر شکل و طریق. چندی پیش کارگاهی برای ساخت «خودکارهای» تبلیغاتی به وجود آوردم و یک نمونه آن را با مشتری قرارداد بستم و 30 میلیون تومان پول به عنوان (پیشپرداخت) دریافت نمودم. در آن موقع قیمت فروش «خودکار» را یکی از نهادهای دولتی تعیین میکرد، وقتی به آن نهاد برای قیمتگذاری مراجعه کردم، گفتند: کارشناس مربوطه به آمریکا مسافرت کرده است. تعیین قیمت طول کشید و گذشت و مشتری از قبول کالا خودداری نمود. خواستم سپردهاش را پس بدهم مطالبه نزولش را کرد. گفتم: قرار بهره نداشتیم، گفت: این رسم بازار است. گفتم: مرحبا به این رسم حرام، چند نفر بازاری واسطه شدند و همگان حق را به او دادند. فهمیدم که واقعا از مرحله پرت هستم. اینان پیرو وضع مرسوم هستند و من به دنبال رسم منسوخ. هفت میلیون تومان روی پولش گذاردم و غائله را پایان دادم.!!! داستان زندگی او را باید از انتها به ابتدا خواند. مردی که کاخ رویاهایش به اتفاقی ویران شد، روزگاری قصد داشت تا بزرگترین «کارخانه تولید نوشتافزار» خاورمیانه را در همین خاک تاسیس کند ولی حاصل کار او در عالم واقعیت 80 ضربه شلاق و مدتی خانهنشینی و سپس رماننویسی به جایی کارآفرینی بود. علیاکبر رفوگران، موسس کارخانه «بیک» در ایران و نویسنده رمان جاودانه «خداداد» مردی از جنس بازار تهران و متشرعی سخت بود که سرنوشتش چنین شد: «برادران تحریریان از محترمان تهران شکایتی به دفتر رهبری داده بودند و ایشان پرونده را به حجتالاسلام علیاکبر ناطقنوری برای پیگیری دادند و نوشتند؛ «خدا کند که اینگونه که اینها (تحریریان) میگویند درست نباشد؛ والا وای بر من، وای بر ما، اگر این درست باشد. اگر این ظلمها در کشور شود، در قیامت چه پاسخی خواهیم داد» و خواسته بودند که گزارش اقداماتی که انجام میدهید را به من ارائه کنند. تعزیرات با بچههای وزارت، اینها را به اتهام سوءاستفاده از ارز دریافتی و وارد نکردن مواد اولیه دستگیر کرده و با وجود سن بالایی که داشتند بهشدت اذیت کرده بودند. بهخصوص وقتی به اینها گفته بودند که میخواهیم جلوی کارگرها شما را شلاق بزنیم، شکنجه روحی شده بودند و اینها با وجودی که افراد مذهبی و متدینی بودند، تحت فشار عصبی، هر دو اقدام به خودکشی کرده بودند، که البته ماموران مانع این کار شدند و آنها موفق به خودکشی نشدند. مسوولیت خیلی سنگینی بود، بخشی از طرف حساب من، بچههای وزارت اطلاعات و بخشی دیگر تعزیرات حکومتی بودند. جهت رسیدگی به این پرونده، باید به مکانهای «ورود ممنوع» وارد میشدم. تجربه بازرسی هم نداشتم و این اولین پرونده ارجاعی آقا به اینجانب بود. به اخویزاده که در وزارت اطلاعات کار میکرد، گفتم دو سه تا از بچههای وزارت را که تسلط خوبی بر اینگونه کارها دارند، شناسایی و به من معرفی کند. من بر اساس معرفی حمید با شما آشنا و به شما اعتماد میکنم. این پرونده را در اختیار شما قرار میدهم، ولی نفرین خدا و رسول خدا بر شما باد اگر این کار را با گرایش خاصی پیگیری کنید و ملاحظه کسی را بکنید. اگر نارو بزنید روز قیامت من و آقا شما را نمیبخشیم. وقتی با زور به بعضی از ندامتگاهها و زندانها وارد شدند و درهای ورود ممنوع را باز کردند و وقت و بیوقت کار پیگیری میشد، باید با بعضی بچههای وزارت که خودشان بازجوهای پیچیده و زرنگ و پختهای بودند برخورد میشد. گزارش متقن و مستدل تهیه شد. وزیر اطلاعات آقای فلاحیان به ناطق گفت: کار شما بزرگترین ضربه را به ما زد.