کتاب یک فنجان چای بی موقع نوشته امیرحسین فطانت
ردپای یک انقلاب ؛ اعترافات امیرحسین فطانت در سحرگاه ۲۹ بهمن ماه ۱۳۵۳ خسرو گلسرخی و کرامتالله دانشیان دو شاعر مارکسیست به جوخه اعدام سپرده شدند. این دو که از ماهها قبل به خاطر تشکیل یک گروه چپگرا به همراه ۱۰ تن دیگر از همفکرانشان (1) بازداشت شده بودند ، متهم شدند برای ربودن و گروگانگیری ولیعهد برنامهریزی کرده و قصد داشتند از این طریق رژیم پهلوی را برای آزادی زندانیان سیاسی چپگرا تحت فشار قرار دهند. در این ماجرا قرار بود که سماکار و علامهزاده که از کارمندان تلویزیون بودند طرحی را میان خود مطرح میکنند که با مخفی کردن سلاح در دوربین فیلمبرداری تلویزیون و وارد کردن آن به مراسم جشن سینمای کودک و نوجوان ، فرح یا ولیعهد را که در برنامه شرکت میکردند گروگان بگیرند و آزادی زندانیان سیاسی را طلب کنند. سماکار از دوستش بطحایی میخواهد که برایشان اسلحه تهیه کند و بطحایی که خود با دانشیان ، شکوه و ابراهیم فرهنگ ، اتحادیه ، جمشیدی و سیاهپوش گروهی برای مطالعات مارکسیستی تشکیل داده بود ، پیشنهاد سماکار را میپذیرد. مسئولیت تهیه اسلحه نیز به کرامتالله دانشیان سپرده میشود. این اقدام به شکل مشکوکی لو میرود و تمامی اعضای گروه و برخی همفکرانشان که اساسا در جریان این عملیات نبودهاند ، بازداشت میشوند. یکی از روایتهای مطرح شده در این زمینه اینکه امیرحسین فطانت از همبندیان کرامتالله دانشیان در دورۀ اول زندان ، که به عنوان رابط چریکهای فدایی خلق قرار بود اسلحه لازم برای انجام این عملیات را در اختیار دانشیان قرار دهد ، ماجرا را به ساواک گزارش کرده و موجبات بازداشت اعضای گروه را فراهم آورده است. گفته میشود فطانت بدون آنکه دانشیان از آن آگاهی داشته باشد ، در هنگام گذراندن دوران زندان ، با ساواک شروع به همکاری کرده و عملا به یکی از مهرههای آنان تبدیل شده بود. فطانت پس از آگاهیاش از قضیه گروگانگیری ، اطلاعات لازم را در اختیار ساواک میگذارد. ساواک ترتیبی میدهد که اسلحهای در اختیارشان گذاشته شود و سپس در حین اجرای برنامه دستگیر شوند ، اما عضو گروه ، برای تحویل گرفتن اسلحه سر قرار حاضر نمیشود. فطانت ضمن تائید ملاقات با مقام ارشد ساواک در کافه قناري برای دریافت سویچ اتومبیلی حاوی اسلحه که قرار بود در اختیار گروه گلسرخی- دانشیان قرار دهد ، درعینحال خود را قربانی پروژهای میداند که از سوی پرویز ثابتی رییس ادارۀ امنیت داخلی ساواک طراحی شده بود. فطانت در کتاب خود رد پای مقام امنیتی یا پرویز ثابتی در بزرگ جلوه دادن فعالیتهای جوانان کمونیستی که هرگز نمیتوانستند خطری برای سلطنت داشته باشند و اینکه ثابتی از کاه کوه ساخت تا جایگاه خود را در نگاه خاندان سلطنتی بالا ببرد، را توضیح داده است. ثابتی به عنوان رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور «ساواک» عملیات دستگیری این گروه را بخشی از افتخارات سازمان خود می داند. فطانت دیدار با ثابتی را در کافه قناری چنین شرح میدهد : «پرویز ثابتی ، همان مقام امنیتی بود که در میزی تقریبا در وسط سالن بدون کت و کراوات با پیرهن آستین کوتاه نشسته بود و در کنارش مردی خوشسیما با قدی کوتاهتر. نگاه توام با لبخند ثابتی به من و دعوت برای نشستن در صندلی مقابل او فرصت نداد تا از حالت شوک بیرون بیایم. اصلا انتظار همچون کسی را نداشتم. نیمنگاه من به سالن متوجهام کرد که هر کس هر کسی ممکن بود، باشد. بیاختیار ضربان قلبم شدید شد. همیشه ثابتی را با ابروهای کمانی سیاه و مشکی دیده بودم و بنظرم رسید که موها و ابروی خود را کمرنگ کرده بود ، اما صدا و سیمایش جای شک باقی نمیگذاشت. مرد کوتاه قدتر کنار دستش را به عنوان آقای دادرس معرفی کرد که مسئول جلوگیری از طرح گروگانگیری بود و از همه جزئیات اطلاع داشت. در تمام مدت بدون یک کلمه تنها به من و ثابتی نگاه میکرد. مکالمه بین ما بسیار کوتاه بود. تا قرار اصلی وقت زیادی نبود. کمی از سابقه سیاسی و علت دستگیری و زندانی شدنم از من پرسید و آشنایی من با کرامت دانشیان. سویچ ماشینی را که قرار بود پیکان سفید رنگی باشد و در همان نزدیکی پارک شده بود را به من داد. قرار شد که من پس از پارک ماشین در فاصلهای تا همان نزدیکیها تا ساعت دو و پانزده دقیقه بایستم و بعد بروم». فطانت اعتقاد دارد «در زندگی همیشه لحظاتی هست که نمیشود جلو آمدنشان و حضورشان را گرفت و هر حادثهای علت یا علتهایی دارد که باید بررسی شوند». نویسنده خاطرات خود را از دوران نوجوانی مینویسد و آشنایی خود را با افرادی همچون محمدجواد باهنر و جلالالدین فارسی در دوران تحصیل در دبیرستان کمال را، نقطه ورود خود به فعالیتهای سیاسی میداند. وی همچنین از فعالیتهای چریکی و نقش خود در ماجرای هواپیماربایی میگوید. فطانت برای اولین بار در سال ۱۳۴۹ به جرم مشارکت در هواپیماربایی دستگیر و زندانی میشود و پس از آزادی سعی میکند به زندگی عادی بازگردد. فطانت عضو گروهی کوچک از بقایای «گروه فلسطین» بود که میخواستند از طریق هواپیماربایی اعضای زندانی «گروه فلسطین» و «گروه جزنی» را آزاد کنند ...