کتاب قصه ها و افسانه های ارمنی نوشته هوهانس تومانیان - فازاروس آقایان - سورن آیوازیان
...در روزگاران قديم مرد فقيري به اسم «پانوس» زندگي ميكرد. او مرد مهرباني بود؛ اما هركاري به دست ميگرفت با بدشناسي مواجه ميشد. براي همين مردم اسم او را پانوس بدشانس گذاشته بودند. او روزي با گاري و گاوها و تبرش براي قطع درخت به جنگل رفت. گاري و گاوها را زير درخت نگاه داشت، درخت قطعشده روي گاري و گاوها افتاد، گاري شكست و گاوها از بين رفتند، پاموس مات و متحير ماند. با تبر به راه افتاد. او كنار درياچه خواست مرغابي وحشي شكار كند كه تبرش داخل درياچه افتاد. او لباسهايش را درآورد و براي آوردن تبر به عمق درياچه رفت. مرد رهگذري لباسهاي او را برداشت و با خود برد. پانوس تبر خود را پيدا نكرد، ناچار از درياچه بيرون آمد؛ اما با وقايع بدتري روبهرو شد.