كتاب با پیر بلخ اثر محمد جعفر مصفا
"در این کتاب کمیاب امده است که رابطۀ ما با مثنوی رابطهای است خشک و بیمحتوا، رابطهای در سطح الفاظ و ادبيات، حال آنکه مثنوی پيامی بس عميق در خود نهفته دارد، پيامی که شرح رنج و اسارت آدمی و غربت او از موطن اصلی خويش است. پيام مثنوی هشداری است به انسانی که خود را در تار يک هستی مجازی از الفاظ و صورتها پيچانده و عمر خود را در ترس و رنج و تضاد میگذراند.
پيام مثنوی فريادی است برای بيداری و خروج از حصار نقشها، و برگشت به "بحر جان" به هستی فراسوی مجازها و پندارها، به "باغ سبز عشق"، آنجا که همه وجد و سرور است و نشانی از ترس و دلهرههای اين هستی مجازی نيست.
مثنوی ما را با شرح رنجهای خويش در ياس و نوميدی رها نمیکند، با صدها اشاره و تمثيل نويد میدهد که میتوان ترک غربت کرد و به نيستان اصيل خويش بازگشت.
کجاست اين بحر جان و اين باغ سبز عشق؟ میگويد در خودت، اما هرچه بيشتر به جستجويش بروی از آن دورتر میافتی. تو گوهری هستی در بطن دريای وحدت، و صدف پندار است که تو را از اين دريا جدا ساخته است."
گفتـن آن "کـو؟" حجابـش میشـود ابـر تــاب آفـتـابـــش میشــــود
تو ببند آن چشم و خود تسليم کن خويشتن بينی در آن شهر کهن