کتاب کهن دیارا نوشته فرح دیبا

نقد کتاب کهن دیارا

 


خاطرات فرح دیبا در باره نقش وي در دستگاه و دربار پهلوي از يک زاويه منحصر به فرد است؛ زيرا وي بانوي اين دربار بوده، بانويي که قدرت چشمگيري داشته و با حضور خود و اقوامش در دستگاه پهلوي، آن هم پس از دو شکست پهلوي از همسرداري، خط ده بسياري از مسائل و جريانها بوده است. مي دانيم فرح به روشنفکري شهرت داشته و در اين باره گاه اوضاع چنان پيش رفته است که گويي پهلوي در اين اواخر تصورش بر آن بوده که او هم نقشي در اين اوضاع آشفته دارد.
اکنون، خاطرات وي در دسترس ماست و مي توانيم از ديد اين بانو که از استوار کنندگان دولت پهلوي آن هم از زاويه نگاه هاي روشنفکرانه خود بوده، حوادث اين دوران را دنبال کنيم.

برای مطالعه نقد کتاب کهن دیارا به ادامه مطالب مراجعه نمایید.لازم به ذکر است کارا کتاب مطابق مقررات وزرات ارشاد و فرهنگ اسلامی انجام و ظیفه می نماید

{tortags,251,5}

 


در اين زمينه، نبايد ترديد کنيم که وي در صدد دفاع از دستگاه پهلوي و خودش است و در اين باره تمام تلاش خود را به کار مي برد تا نشان دهد در دوره پهلوي ايران که يک ويرانه بوده آبادش کرده اند. بنابرين مي کوشد تا به صورت عادي، مروري بر تغييرات صوري ايجاد شده داشته باشد و صد البته که ناگفته هايش هزار هزار بار بيش از گفته هايش است که به هر حال، در يک دوره سي و اندي ساله يا مثلا پنجاه ساله آن هم در دنياي جديد، قاعدتا بايد تغييراتي داده مي شده است. تصوير ايران از نظر وي چنان است که پهلوي همه اش در انديشه آباداني اين کشور بوده و پس از رفتن آنان، همه چيز رو به انحطاط رفته است.
ناگفته پيداست که از ديد يک مورخ يا علاقه مند به تاريخ، اين اثر هم يک روايت است، روايتي از درون، رسمي و با تمامي ملاحظات لازم براي توجيه کردن هر آنچه که رخ داده است.
عنوان کتاب يعني کهن ديارا از شعر نادرپور است که «کهن ديارا، ديار يارا، دل از تو کندم، ولي ندانم که گر گريزم، کجا گريزم و گر بمانم کجا بمانم».
پاسخ اين شعر از طرف خانم ديبا روشن است، بايد به همان جايي گريخت که 37 سال،  و دست کم از 28 مرداد به اين سو، با تمام وجود از شما حمايت کرده و اکنون هم ثروت ميلياردي شما را پاسباني مي کند در حالي که ثروت ملت ايران را بلوکه کرده و قريب 28 سال است که اجازه استفاده از آنها را به ملت ايران نمي دهد.
کتاب کهن ديارا در قدم نخست زندگي نامه خود فرح ديبا و سير تحصيل و آشنايي او با دربار پهلوي و ورود او به دربار و نقش او در تحولات و در ادامه تأکيد بر نوسازي ايران و نقش ايشان در اين روند است. سرکار ديبا، رياست دهها سازمان را بر عهده داشته که فهرست آن در ضميمه 4 کتاب آمده و شامل 35 سازمان و تشکل و شوري مي شود.
فهرست 15 دکتراي افتخاري هم از دانشگاه هاي مختلف در ضميمه 6 کتاب آمده و اين علاوه بر نشان هاي ديگر است که در ادامه همان ضميمه درج شده است.
در صفحات زيادي از اين کتاب نام امام خميني آمده که با توجه به فهرست اعلام مي توان گفت که بيشترين اسمي است که در اين کتاب تکرار شده است.
متأسفانه سادگي و فريبکاري و تزوير از سراسر اين کتاب هويداست و صد البته امکان آن بود که وي منصفانه تر به شرح وقايع تاريخي بپردازد و تلاش کند تا نشان دهد ايراد اصلي کار در کجا بود که رژيم پهلوي نتوانست قدرت را حفظ کند و مجبور شد تا مفتضحانه از اين کشور بگريزد.
با مطالعه کتاب به راحتي قابل درک بود که بسياري از اين ادعاها خالي از واقعيت است و به خصوص در اين کتاب اغلاط تاريخي فاحشي هم وجود دارد. خوشبختانه خانمي به نام فريبا مرزبان در باره اين اثر نقدي نوشته است که حاوي شرح اين نوع اغلاط است. براي استفاده بيشتر خوانندگان، آن نقد را در همين جا ارائه مي کنيم.
********
نقدکتاب کهن ديارا، نوشته: فرح پهلوي/ فريبا مرزبان
آيا اين کتاب مبتني بر مستندات تاريخي است؟
در اين کتاب، نگار نده اوضاع و حوادث را چنان به نفع دربار منحوس پهلوي به تصوير کشيده که با بي شرمي مردم را مديون سلطنت دانسته است، سلطنتي که آشکارا در طول حيات ننگين خود به کرات با قهر انقلابي توده ها مواجه بوده و به سرانجامي رسيد که طي آن مردم پادشاه را از اريکه قدرت به زير افکنده و از کشور بيرون انداختند. نگارنده کتاب يکسره به تحريف وقايع پرداخته و مذبوحانه براي تبرئه خود از تاريخ تلاش کرده است. روزنامه نيويورک تايمز نيز در اين خصوص در نقدي بر کتاب عشق پايدار فرح ديبا نوشت: وي بقدري دچار خشم است که در کتاب خود به جاي روشنگري، حقايق را تحريف کرده است!
گر چه در اين مقاله به زندگي خصوصي فرح پهلوي پرداخته نمي شود، اما اين به معناي بري بودن وي از مشارکت در روابط نا معقول و فاسد در دربار پهلوي نيست. او سعي کرده تا همه چيز را به نفع سلطنت پهلوي تمام کند و در اين راه از بزرگ نمايي کارهايي که انجام داده دريغ نکرده است.
کتاب داراي نواقص عديده اي است. از نظر ادعاهاي اقتصادي، سياسي، فرهنگي، تاريخي، و وقايع نگاري اشکالات اساسي ديده مي شود، اشکالاتي که به اندازه يک کتاب بحث، نقد و بررسي و پاسخ گويي لازم دارد و طبيعتاً در حوصله اين مقاله نمي گنجد.
در اين بررسي، ابتدا مطلبي از کتاب آورده شده و سپس مورد نقد قرار گرفته است.
***
"در بهار سال ۱۳۳۹ بود که فرصتي دست داد تا من به ديدار پادشاه نائل آيم."(ص ٧٢)
"قرار بر اين شد که نامزدي من با محمد رضا پهلوي پادشاه ايران در ٣٠ آبان ١٣٣٨ يعني يک ماه پس از تصميم به ازدواجمان اعلام شود." (ص ۸٩)
اشتباهات فراوان در ذکر تاريخ ها در کتاب، اولين –وشايد مهمترين- نکته قابل اعتنا است که نگارنده با بي توجهي و ناآگاهي از کنار آنها گذشته است. بر اساس اظهارات فوق، ديدار پادشاه با ايشان يک سال پس از نامزدي آنها اتفاق افتاده است؟!!
"مراسم ازدواج يک ماه ديگر در روز ۲٩آذر ماه۱۳۳۹ مطابق با ۲۱ دسامبر ۱۹۵۹ برگزار خواهد شد."(ص ۹٥)
"سرانجام در ٢٩ اسفند ۱۳۳۹ شب عيد نوروز سخنگوي دربار اين خبر خوش را به مردم اعلام کرد. ما طبق رسم ايراني سه ماه براي اعلام اين بارداري تأمل کرده بوديم."( ص ١٠٧ )
"رضا قبل از ظهر نهم آبانماه ۱۳۳۹ به دنيا آمد. (ص ۱۰۸)
چطور ممکن است در آذرماه ۱۳۳۹ مراسم ازدواج برگزار و در اسفند همان سال خبر بارداري ايشان اعلام شود، حال آن که تاريخ تولد فرزند وي آبان ماه۱۳۳۹ بوده است؟ اما اشتباهات تاريخي ديگر:
"ما تهران را روز ۲۶ دي ماه ۱۳۵۸ در هوايي سرد و يخ زده ترک گفتيم."(ص ۲۹۱)
"روز دوم دي ماه۱۳۵۸ ، يعني فقط شش روز بعد از ورودمان به مصر، به سوي مراکش پرواز کرديم."(ص ۲۹۶)
روز ۲۶دي ماه، ترک تهران و روز دوم همان ماه ورود به مصر !!!! عجيب تر آن که اين اتفاقات از ديد نگارنده يکسال پس از برقراري رژيم جمهوري اسلامي رخ داده است !!!
"روز ۲۹ بهمن شوراي عالي ارتش بيطرفي خود را اعلام داشت و آشوب طلبان به آساني توانستند وارد سربازخانه ها شده، سلاح ها را غارت کنند و سربازاني که در مدت يکسال تحت فشار بسيار قرار گرفته بودند ترک خدمت کنند."(ص ۲۹٨ )
اعلام بي طرفي ارتش در روز ۲۲ بهمن۱۳۵۷ بود که طي آن ابتدا نيروي هوايي و سپس نيروي زميني و ناوگان دريايي به مردم و انقلاب پيوستند. اين روز، نجات و آزادي سربازان در بند و حبس را در پي داشت، سربازاني که به جرم نگشودن آتش به روي مردمِ مخالف سلطنت، در زندان به سر مي بردند.

***
"پادشاه نمي تواند تخت و تاجش را به بهاي خون هموطنانش حفظ کند. شايد يک ديکتاتور بتواند چنين عملي انجام دهد اما اين کار در شان يک پادشاه نيست." (ص ۱٥)
براي تعريف گوشه اي از ديکتاتوري مسلم شاه ايران، به گزارش هيئت اعزامي سازمان صليب سرخ جهاني به ايران در تير ماه سال۱۳۵۵ و بازديد آن از زندانهاي ايران رجوع مي کنيم. بر اساس گزارش هيئت، از هر سه نفر زنداني سياسي يک نفر تحت شکنجه قرار گرفته بود. در مشاهدات نمايندگان صليب سرخ آمده است: با وجودي که ماهها از شکنجه زندانيان گذشته است اما آثار شکنجه بر جسم زندانيان ديده مي شود.
مجازات اعدام، سهل ترين راه حل براي پاره اي از حکومت هاست. در رژيم پهلوي مجازات گران فروشي اعدام بود و مخالفين و فعالان سياسي يا به حبس گرفتار مي آمدند يا به جوخه اعدام سپرده مي شدند. اين معنايش ديکتاتوري است!!!
برکسي پوشيده نيست که سلطنت براي نجات خود مرتب مسئولين مملکتي را تغيير مي داد تا شايد بتواند از تشنجات و نا آرامي ها بکاهد. حکومتي که در آن نخست وزير از ميان فرماندهان ارتش تعيين شود و دولت نظامي بر سر کارآيد، حکومت ديکتاتوري است!
***
"ما با سر بلندي و با اعتقاد به اين که بدون وقفه به مملکت خدمت کرده ايم. ايران را ترک مي کرديم و اگر اشتباهاتي در کارمان بود، لااقل همواره جز به منافع عمومي نيانديشيده بوديم." (ص ۱۶)
پادشاهي ديکتاتور که همواره به منافع عمومي مي انديشيد!! يک "ديکتاتور مردمي!!"
نويسنده به "اشتباهات" اشاره مي کند، حال آن که دستگاه سلطنت به شدت طالب قدرت بود تا به مردم حکومت کند. آيا تورم هفتاد درصد موجب سربلندي است؟ مجله تايمز در باره ايران در ۸ آبان ۱۳٥۴ طي مقاله اي نوشت: ۴۰ در صد ثروت کشور متعلق به تنها۱۰در صد جمعيت است. اين مبين بيعدالتي محض در حکومت نامردمي پهلوي است!!!
***
نويسنده در کتاب خود اظهارکرده که به هنگام ترک ايران، از اموال و دارايي هاي خود چشم پوشي کرده است.
"با توجه به امکان غارت يا بد انديشي ها، از مأمورين تلويزيون خواستم از داخل کاخ فيلمبرداري کنند و هم چنين از روزنامه نويسان ايراني و خارجي براي بازديد از کاخ ها دعوت کردم." (ص ۱٧)
شلينو نيز در نقد خود در بخش" بررسي کتاب" در نيويورک تايمز مورخ پنجم مه ۲۰۰۴در اين رابطه مي نويسد: "فرح در باره خروج خود از ايران مي گويد، من همه چيز را در ايران جا گذاشته ام."
آيا نويسنده ادعا مي کند که دست خالي ايران را ترک کرد؟ از پولهاي نقد خود، که تماماً به ملت ايران تعلق دارد، هم چشم پوشي کرد؟ هزينه هاي سرسام آور بيمارستان پادشاه و سفرهاي پياپي ايشان و خانواده و هواپيماهاي اختصاصي با کدام بودجه تأمين شده است؟ بر اساس جرايد منتشره انگليس، ليلا فرزند کوچک ايشان در هتلي اقامت داشت که شبي ۴۵۰ پوند هزينه آن بود. چگونه و چه کسي هزينه هاي سنگين زندگي او را، که ظاهراً مشکلات روحي هم داشته، پرداخت مي کرده است؟ هزينه هاي اعتياد و ريخت و پاش هاي او و ديگر اعضاء خانواده هم که جاي خود دارد! از نويسنده سئوال مي شود که تا کنون چگونه زندگي و امرار معاش کرده است؟
خانم شلينو در ادامه مي نويسد: البته در اين مورد که چگونه او و خانواده اش توانسته اند اين همه سال امرار معاش کنند سخني اظهار نداشته است.گفته مي شود پسرش رضا به خاطر سوء مديريت مشاور مالي خود، حدود بيست و پنج ميليون دلار از ثروت خانواده را به باد داده است.
***
"طي قرنها، ما شاهد پديد آمدن سلسله هاي جديد هستيم و هر يک از اين پادشاهان استقلال را به اين کشور بر مي گردانند."(ص ۴۵)
آيا تاريخ به وضوح نشان نداده است که تمام سلسله هاي پادشاهي جز به وسيله کودتا بر عليه سلطنت قبلي بر سر کار نيامده اند!!! پرسش اينجاست: اگر پادشاهان استقلال را به مملکت مي آوردند، پس چرا استقلال و قدرت حکومت پيشين را از بين مي بردند؟ نگارنده خوب مي داند که برقراري سلسله پهلوي با کودتا شکل گرفت.
خبرنگار نيويورک تايمز مي نويسد: "فرح اين حقيقت را که سازمان مرکزي آمريکا (سيا) شاه را در سال هزار و سيصد و سي دو به سلطنت برگرداند حذف کرده و نوشته است: شاه با استقبال فراوان بازگشت.
ثريا اسفندياري در رابطه با کودتاي ۱۳۳۲ مي نويسد:
"کمونيست ها، طرفداران مصدق و حتي مذهبيون در خيابان عليه شاه شعارهاي کينه توزانه مي دادند و اين نويد فرح بخشي براي آينده مملکت نبود. معهذا اميد تازه اي در دل محمدرضا شکفته است. او ديگر تنها نيست. ايرانيان وفادار به او هنوز هستند، در ميان روحانيون، در ارتش، حتي در مجلس.آيت الله بهبهاني موفق شده است هزاران نفر از طرفداران خود را به طرفداران شاه اضافه کند در شهر به تظاهرات پرداخته اند استقبال با شکوهي در فرودگاه مهر آباد از شاه بعمل آمد و در آن تمام نمايندگان از جمله آيت اله کاشاني شرکت داشتند.کودتا از نظر مالي توسط سازمان سيا حمايت شد. در بيست و هشتم مرداد ١٠/٠٠٠/٠٠٠دلار خرج کرده بود."(کاخ تنهايي ص ۱۸۳)
***
"در ايران فقط پادشاهان مشروعيت دارند."(ص ۵۵)
از نظريه قاطعانه نويسنده مي توان چنين استنباط کرد که کليه حکومت هاي غير سلطنتي حاکم در دنيا نامشروع اند. بر کسي پوشيده نيست که احساس بيگانگي بين رژيم و مردم رو به فزوني بود. حکومتي که مبتني بر آراء مردم نبود. شاه صرفاً آنچه خود صلاح مي ديد عمل مي کرد. او همه اهرمهاي قدرت را در دست داشت. هم حکومت مي کرد و هم سلطنت. مشروعيت عنوان شده از سوي نويسنده آنقدر خودخواهانه و بيشرمانه است که گويي کمترين آگاهي از حقايق تاريخي ندارد و نمي داند که چگونه پادشاهان ايران با عقد قراردادهاي ننگين، هر زمان تکه اي از کشور را از دست داده و ثروت عمومي را نابود ساختند. از آن جمله است، امضاي معاهده ۱۸۷۵ پاريس بين ايران و انگليس، که به موجب آن ايران از کليه حقوق خود بر هرات و افغانستان چشم پوشيد و طي توافق از بحرين هم صرف نظر کرد. قرارداد ترکمن چاي و عهد نامه گلستان که طي آن بخشهاي عمده اي از آذربايجان و ديگر مناطق را از دست داديم
در نتيجه ضعف حکومت داريوش سوم هخامنشي، اسکندر مقدوني با سپاهي اندک لشکر ايران را تار و مار کرد. تيمور لنگ با حمله خود خرابي بسيار به بار آورد. او حتي کتابخانه هاي ايرانيان را هم به آتش کشيد. مغولها نيز به کشت و کشتار مردم ايران دست زدند و اموال عمومي را تخريب يا غارت کردند. همين طور حمله اعراب به ايران در زمان پادشاهي بي کفايت يزدگرد سوم، که مملکت را به چنان آشوب و يراني رساندند که تاريخ از ذکر آن شرمگين است.

***
"رضاه شاه يک انقلاب صنعتي و فرهنگي بدون خونريزي براي ايران انجام داد."(ص ۴۶)
نويسنده مي بايست پيش از اظهار نظر خود مبني بر صنعتي شدن ايران، تحولات صنعتي در سطح بين المللي و پيشرفت حاصل از انقلابات صنعتي در دنيا را در نظر داشته باشد. رضا شاه خواه ناخواه مجبور به پذيرش يک سري برنامه هاي صنعتي، از جمله طرح راه آهن سراسري، بود. مي دانيم که کشور ما به نوعي با جنگ جهاني درگير بود. انگليس جنوب را داشت و آلمان شمال را قبضه کرده بود. در زمان جنگ طرح راه آهن ايران پذيرفته شد تا نيروهاي متفقين درجنوب و متحدين در شمال مهمات و نيروهاي انساني را سريعتر و بيشتر جابه جا کنند. اگر نياز مبرم انگليس و آلمان به ساخت و بهره برداري از خط آهن نبود، يقيناً راه آهن ايران در آن سالها ساخته نمي شد.
بر اساس ادعاي نويسنده، انقلاب صنعتي و فرهنگي در ايران بدون خونريزي بوده است. اين ادعا کاملاً بي اساس است. آيا پدر محمد رضا که زمين هاي مردم را با زور ارتش غصب کرد و حکم به دستگيري زنان و خانواده هاي مخالف با بي حجابي داد، نکوشيد تا با ضرب و شتم مردم بي گناه و ايجاد خونريزي فراوان، تحول در کشور ايجاد کند؟ اعترافات ثريا اسفندياري، همسر سابق محمدرضا پهلوي، بيانگر اين حقيقت است:
"رضا شاه ايلات و قبايل را براي غصب زمين هايشان کشتار کرد، بختياري ها را بر چيد، بختياريهايي که من از ميان آنها بودم." (کاخ تنهايي ص۷۹)
در دوره رضا شاه سرتيپ فضل اله زاهدي که در زمان جنگ جهاني دوم فرماندار نظامي اصفهان بود، بختياري ها و ترکمن ها را سرکوب کرد تا منابع زير زميني شان در تصرف اربابان حکومت قرار گيرد. زمين هايي که در گذشته توسط رضا شاه غصب شده بود متعاقباً جزو اموال محمدرضا شاه در آمد. طبقه حاکمه بر ايران چنان رفتار مي کرد که گويي قوم فاتحي بودند که بر کشوري مغلوب حکومت مي کردند.
***
"محمدرضا مي گفت من بودجه نظامي مملکتم را تأمين مي کنم حتي اگر به قيمت گرسنگي مردم باشد."( خاطرات علم، ص ۲۱۴)
حقيقت ناگواري است. حکومت، بانکها و خزانه هاي شرکت هاي خارجي را به قيمت گرسنگي مردم پر مي کرد. براي دستگاه، صنايع و تجهيزات نظامي ارجح بر ساخت بيمارستان و مدارس و مسکن براي مردم بود. با استفاده از بودجه کشور، با ارتشهاي غاصب کشورهاي ديگر همکاري مي کرد تا مردم ويتنام، افغانستان، عراق، مراکش، عمان، پاکستان، پوريتاريا و يونان را سرکوب و از هرگونه دستيابي آنان به آزادي و دموکراسي جلوگيري کند. در نتيجه توافق ميان پادشاه ايران و ملک حسن پادشاه مراکش نصيري رئيس ساواک، اداره ضد امنيت و آموزش عناصر سرکوب مردم را در کشور مراکش تشکيل داد و راه اندازي کرد.
"ارتشبد نصيري را براي سروسامان دادن و کمک به پادشاه مراکش به آن کشور فرستادند." (خاطرات علم ص ۴۶۵).
"۱۹ ارديبهشت. آمريکا قصد دارد آبهاي ويتنام شمالي را مين گذاري کند، عمليات بمباران را از سر بگيرند و گفتگوهاي صلح پاريس را قطع کند. روزنامه ها قصد دارند عمليات آمريکا در ويتنام را محکوم کنند. دستور داده شده جلوي چاپ آن بهر شکل گرفته شود." (خاطرات علم ص ۳۳۴)
***
حيف و ميل ثروت مملکت توسط دربار، بيرحمانه ترين رويدادي است که تاريخ هميشه با ننگي از آن ياد خواهد کرد. گوشه اي از آمار ناگوار در اين رابطه را علم افشا مي کند:
"پرداخت مستمري ماهيانه ۱۰/۰۰۰ دلار به پادشاه افغانستان از محل بودجه سري دولت. پرداخت ۱۰/۰۰۰ دلار براي خريد ليموزين پادشاه افغانستان. پرداخت مستمري ماهيانه ۱۰/۰۰۰دلار به پاشاه ساقط شده يونان. پرداخت ۴۰۰/۰۰۰ و ۱۰۰/۰۰۰ دلار به پادشاه سابق آلباني."
پرداختها و هزينه ها در صورتي بود که بخش اعظم مناطق کشور در محروميت اقتصادي و امکانات رفاهي به سر مي بردند. از هر بيست و پنج دهکده فقط يکي برق دارد. يک درصد از دهکده ها از آب تميز لوله کشي استفاده مي کنند. در بيشتر مناطق از آب چاه ها و قنوات استفاده مي شد.
"توليد نفت خام ما از ۷۳ تن در سال ۱۳۴۲ به ۳۰۲ ميليون تن در سال ۱۳۵۳رسيده بود. ايران در همه زمينه ها رو به پيشرفت بود. توسعه آموزش چشمگير بود: تعداد با سوادان از ۲۵ تا ۳۰درصد در سال ۱۳۴۱، به ۵۵ تا ۶۰ درصد و تعداد مدارس از ۷۹۰۰ به ۲۱۹۰رسيده بود."(ص۲۴۳)
بسياري از آمارها مانند ادعاهاي نويسنده غير واقعي است. علم اظهارات متفاوتي دارد.
"سه سال پيش اعلام کرديم که تا ده سال ديگر بي سوادي را در ايران ريشه کن مي کنيم، اما طبق آمار فعلي در پايان اين ده سال، ايران دو برابر بي سواد خواهد داشت سال تحصيلي۴۹ -۴۸."(خاطرات علم ص ۱۷۰)
"تغيير هزينه ساخت پروژه هاي مختلف از ارقام واقعي بسيار بالاتر و متفاوت با برآورد هزينه هاي پيش بيني شده بود. ۱۳/۰۰۰/۰۰۰ دلار به ۲۰/۰۰۰/۰۰۰ بالا رفتن." (خاطرات علم ص۲۵۱).
دو برابر شدن هزينه ساخت پروژه هاي مختلف جز از فساد اداري و نا کارآمدي دولت نبود.
"مدير عامل سازمان برنامه و بودجه، دولت در اصل ۲۵/۰۰۰/۰۰۰دلار از بودجه سال آينده را به توسعه دانشگاه اختصاص داده بود. اما حالا معلوم مي شود که فقط ۹/۰۰۰/۰۰۰دلار موجود است. در عوض سرمايه گذاري نظامي ۳۰۰ درصد افزايش داشته و هزينه هاي فعلي دو برابر شود که جمعاً بالغ بر ۵۰۰/۰۰۰/۰۰۰ دلار از بودجه مي شود."(خاطرات علم ص ۴۴۴)
گزارش مدير عامل سازمان برنامه و بودجه نمونه اي است از برنامه ريزي نا صحيح اقتصادي و جدي نبودن طرحها و برنامه هاي آموزشي بر خلاف ادعاي مسئو لان تراز اول مملکت.
"اين موضوع در حالي است که در آمد نفتي کشور از ۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ به ۲۲/۰۰۰/۰۰۰/۰۰۰ دلار افزايش براي يک سال مالي يافته."( خاطرات علم ص۵۷۱)
دولت براي توجه به آموزش با کمبود بودجه مواجه مي شده است در صورتيکه درآمد ارزي کشور بطور مرتب در پيشرفت بود. يکي از دلايل خروج جوانان از کشورکمبود امکانات آموزشي بود.
"آبادان که در آن زمان يکي از بزرگترين پالايشگاههاي جهان به شمار مي رفت، از جمله افتخارات اقتصاد جوان ايران بود. من از بازديد تاًسيسات و ديدار هزاران کارگر و مهندسي که براي پيشرفت مملکت کار مي کردند، خوشحال بودم. در اين سفر دشواري زندگي مردم در بعضي از محلات آبادان مرا تحت تاًثير قرار داد و اين مطلب را در ديدار با گروهي از زنان در ميان گذاشتم. با بازديد از محلات کارگري احساس کردم که اين خانواده ها نيازمند توجه و همدردي بيشتري هستند." (ص ۱۰۶)
چرا رژيم پهلوي به فکر فروش هرچه بيشتر نفت توليد شده در آبادان بود اما هرگز به فکر کشيدن يک لوله گاز براي ساکنين اين شهر و يا منطقه خوزستان نبود؟ اين در حالي بود که مردم، به ويژه زنان، براي تهيه گاز مورد نياز خود مجبور بودندکپسول هاي سنگين گاز را بر روي شانه هاي خود حمل کنند. واقعيتي که براي تاريخ ناگوار و براي حکومت پهلوي خجالت آور است.

***
"در آن زمان تعداد زيادي از دانشجويان ايراني در آمريکا به سر مي بردند و با اين که بسياري از آنها بورسيه دولت بودند، به مخالفين سلطنت پيوسته و تظاهراتي راه انداخته بودند. من از تظاهرات و شعارهاي عليه شاه طي اين سفر خاطره اي تلخ دارم. آنها در همه جا حضور داشتند، حتي گاه در چند متري ما، بطوري که همسرم مجبور بود با صداي بلند صحبت کند. ما از صبح تا شام صداي فريادشان را، حتي در زير پنجره محل اقامتمان، مي شنيديم." (ص ۱۱۷)
در هيچ کجاي قانون نيامده اگر دانشجو بورسيه است پس حق اعتراض ندارد. يکي از دلائل اصلي خروج جوانان از کشور، ناراضي بودن آنها از سياست هاي حاکم بر جامعه مي باشد. لازم به تذکر است که بسياري از جوانان ادامه تحصيل در خارج از ايران را بر مي گزيدند تا بتوانند در فضايي باز به فعاليت سياسي به پردازند. در حقيقت آنها به دنبال محيط و فرصتي بودند تا مخالفت با رژيم را علني سازند. در اصل، درس خواندن در خارج، بهانه اي بود براي فرار از ديکتاتوري حاکم بر ايران. خود شما به هنگام دانشجويي در فرانسه به هواداران حزب توده پيوستيد و اقدام به فعاليت کرديد (حالايکسره کمونيست را مرتجع و سرخ مي ناميد و مجموع مخالفان پهلوي را محکوم مي کنيد).
"دائماً مجبور بودم اضطرابم را خصوصاً در حضور خبرنگاران پنهان کنم، اما در دلم طوفاني بر پا بود. من اعتراضات دانشجويان را مي شنيدم. بديهي است راهي دراز در پيش داشتيم ولي اقدامات بسياري نيز انجام گرفته بود.(ص ۱۱۷)
حکومت وقت اگر حقوق بشر را رعايت مي کرد و اگر محمدرضا اعلام نمي کرد که به دموکراسي احتياج ندارد، نگارنده هيچ وقت در حضور خبرنگاران مضطرب نمي شد و از ديکتاتوري مردمي! خود و پادشاه به نحو احسن دفاع مي کرد.

***
"از پادشاه خواستم زميني از املاک شخصي خود را براي اين کار در اختيار ما بگذارد و او پذيرفت. بدين ترتيب توانستيم در منطقه گرگان دهي با جمعيتي بيش از هزار نفر از بيماران شفا يافته از جزام بوجود آوريم. (ص ۱۴۰)
انجام اين قبيل خدمات جزء وظايف مسلم هر پادشاه است. به گونه اي نوشته ايد که گويا پادشاه و ديگران در مورد بيماران فراتر از مسئوليت خود عمل کرده و سخاوت به خرج داده اند! پادشاه زمين ها و ثروتش را چگونه بدست آورده بود؟ محمد رضا اظهار مي دارد:
"مگر پهلوي از کجا آغاز کرد؟ پدرم يک سرباز ساده دهاتي بود و در خانواده گمنامي در سوادکوه متولد شده بود. (خاطرات علم ص ۲۲۸)
بنابراين، رضا خان ميرپنج هنگامي که به قدرت رسيد ثروت يا اندوخته اي به همراه نياورده بود. اما در خاطرات علم مي يابيم:
"متجاوز از ۲۰/۰۰۰/۰۰۰ دلارکه اکنون معادل ۱۰۰/۰۰۰/۰۰۰ دلاراست ازپدر ارث برد."(۵۰-۱۳۴۹)
***
"بعضي از نويسندگان داخلي داراي عقايد سياسي اي بودند که با افکار ما نزديکي نداشت و در اين کتابها ابراز مي کردند. نويسندگاني که احتمالاً به گروههاي چپ وابسته بودند. اين مشکل در مورد کتابي بنام" ماهي سياه کوچولو"که پيامي روشن و صريح داشت بوجود آمد. اين کتاب از ماهي کوچکي حکايت مي کرد که با پشتکاري فراوان مخالف جريان آب شنا مي کرد. سازمان پرورش فکري کودکان و نوجوانان در انتشار اين کتاب ترديد داشت چرا که نمي توانست پشتيبان پيام اين کتاب باشد. ترديد در چاپ کتاب موجب شد که ماهي سياه کوچولو نماد مقاومت و مقابله با نهاد موجود باشد. تا آنجا که به دروغ شايع شد مرگ نويسنده کار ساواک بوده است."(ص۱۴۵)
علاقه مندان به مطالعه آثار صمد بهرنگي، نويسنده کتاب ماهي سياه کوچولو، به وضوح مي دانستند که کسي جز مامورين ساواک صمد را از بين نبردند. آيا داستان ماهي سياه کوچولو، که در آن يک ماهي برخلاف جهت جريان آب شنا مي کند، مي بايست منجر به مرگ نويسنده شود؟ با انتشار کتاب صمد، ساواک تلاش کرد تا ذهن مردم را از نقشه شومي که در مورد او داشت دور کند و مرگ او را طبيعي جلوه دهد.
***
"روحانيون مرا به خاطر خدمات اجتماعي ام ستايش کرده و با نوعي خوشرويي که به نظرم صادقانه مي آمد، از من استقبال کردند. آنها از علاقه من به زيارت اماکن مقدس با خبر بودند و بيشتر در زمينه تعمير زيارتگاه ها از من کمک مي گرفتند. اين دقايق برايم پر ارزش بود. پاسخي بود به کار بي وقفه و گاه سخت و بدون پاداشي که همسرم در تهران انجام مي داد و شاهدي بر اين مطلب که هر يک از ابتکارهاي دولت سر انجام به هدف مي رسد چرا که مردم به پادشاه خود اعتقاد داشتند."(ص ۱۶۵)
منظور شما از روحانيون، کدام قشر از روحانيت است؟ آخوندهاي ساواکي و وابسته و حقوق بگيران دربار؟ پر واضح است که بخش عمده اي از روحانيت با شما در ستيز نبودند. سلطنت پهلوي تلاش بسيار در جذب حمايت آخوندها مي کرد که نمونه بارز آن تهيه ضريح و گنبد طلاي امامان و امامزاده ها بود. پادشاه در اين راه، حتي از روحانيت ايران پيشي گرفت و علاوه بر ساخت اماکن مذهبي، براي حرم علي در شهر نجف نيز يک در تمام طلا با ذکر جمله اي کنده کاري شده بر روي آن تحت عنوان "پهلوي بنده درگاه علي" هديه کرد. تمام اين ظاهرسازي ها صرفاً به اين خاطر بود که گفته شود شاهنشاه و خاندان او از مسلمانان معتقد هستند! نگارنده مرتباً به بازديد اماکن مذهبي مي رفت و محمد رضا خود را کمر بسته امام رضا و امام زمان معرفي مي کرد! اگر مذهب توسط شاه ارتجاع سياه تلقي مي شد، پس چرا او با رفتارهاي متظاهرانه اش اذهان عمومي را منحرف مي کرد؟ آيا تمام اين بازي ها براي مقابله با کمونيزم نبود؟
عکسهاي نويسنده و محمدرضا در حال زيارت و کمر بستگي در راستاي همين هدف در جرايد مختلف به چاپ مي رسيد. در نتيجه پيوند ديرينه اي که ميان آخوندها و سلطنت طلبان وجود داشت، عليرغم ابراز اختلافات ظاهري، هيچ وقت هيچ کدام يکديگر را دشمن خود نمي دانستند. ...
***
"در سال ۱۳۵۲ رضا و من در حين شرکت در فستيوال فيلم کودکان، از خطر ربوده شدن نجات پيدا کرديم. ده نفري بازداشت شدند و معلوم شد که اين توطئه توسط يکي از گروههاي چپ افراطي طرح ريزي شده بود."(ص۱۸۵)
نويسنده از هر موضوع کوچک به درشتي ياد کرده است. جاي تعجب است که چگونه از مسئله اي به اين مهمي به سرعت گذشته است. عباس سماکار در کتاب "من يک شورشي هستم" بوضوح طرح اين ربودن و علت آن را شرح داده است. انجام اين عمل در واقع نوعي گروگان گيري براي آزادي تعداي از زندانيان سياسي بوده و ابداً کسي قصد آسيب رساندن به هيچ کس را در سر نداشته است. لازم به ذکر است که نقشه گروگان گيري فقط در حد گفتگو ميان چند نفر از مخالفين حکومت جريان داشته است. از آنجا که ساواک به طور مرتب در پي دستگيري با دليل و بي دليل افراد بود، خسرو گلسرخي و کرامت دانشيان را با طراحي توطئه، به جوخه اعدام سپرد، حال آن که خسرو گلسرخي به دليل نوشتن يک مقاله از شش ماه قبل در حبس به سر مي برد. سلطنت از شهامت او مي ترسيد. او آزاد نبود تا کمترين دخالتي در ماجراي آدم ربايي داشته و از دسيسه و توطئه ساواک مطلع باشد. خانم فرح، مرز بين قهرمان و ضد قهرمان يک لحظه است. بدينسان بود که خسرو گلسرخي و کرامت دانشيان براي هميشه نامشان جاودان شد، در صورتيکه مردم سربلند ايران، پهلوي و ايادي شان را با خاري از کشور بيرون راندند تا براي هميشه در زباله دان تاريخ مدفون سازند. در باره استبداد حاکم در ايران شواهد و مطالب زيادي وجود دارد. در ۲۳ خرداد ۱۳۵۰ روزنامه واشنگتن پست در مقاله اي ادعا کرده بود که تروريسم در ايران صرفاً نتيجه حکومت خودکامه شاه است.
***
"در نظر او هدف اصلي از برگزاري جشن هاي شاهنشاهي ايران، گردآوري ملت بر گرد محور هويت ملي و غرور بازيافته بعد از دو قرن فقر و خفت بود. فقط صحبت در باره اين جنبه از هزينه ها واقعاً بي انصافي بود. بيشتر اين هزينه ها براي ايجاد تاسيساتي به مصرف مي رسيد که پس از اتمام جشن ها در اين مملکت باقي مي ماند: دو هزار و پانصد مدرسه، برق روستاها، ميهمانخانه ها، جاده هاي آسفالت شده و ..."(ص ۲۰۸)
لباس سلطنتي را لاون تهيه و غذايش را ماکسيم آماده کرد. اين در حالي بود که مردم هنوز نيازمند نان و مدرسه بودند! آيا اين جشنها با حضور اقشار مختلف و با رضايت خاطر مردم صورت مي گرفت؟ آيا پولهاي واقعي که در اين مراسم هزينه شد، پس از هزينه کردن براي ساخت مدرسه و آسفالت خيابانها بود؟ سلطنت از بودجه دولت پرداخت مي کرد و نتيجه آن چيزي جز فقر در سطح اکثريت جامعه نبود.
"چادرهايي که در محل برگزاري جشنهاي تخت جمشيد به مناسبت دو هزار و پانصدمين سال شاهنشاهي در ايران يک مليون دلار هزينه برداشت."(خاطرات علم ۲۲۴)
آيا بهتر نبود اين مبلغ صرف بازسازي و ايمني سازي شهرهاي زلزله زده در حومه شيراز مي شد تا بطور مرتب اهالي و ساکنين اطراف آباده در خطر مرگ و نيستي نباشند؟
"براي تهيه هدايايي براي مدعوين، کميته تصميم گرفت قالي هايي که بر روي آنها چهره روساي دول بافته شده به هنرمندان آذربايجاني سفارش شود. علاوه بر اين قرار شد به هر يک از ميهمانان يک نسخه از لوحه کوروش کبير که متن آن اولين اعلاميه حقوق بشرناميده مي شود هديه شود.کوروش در اين متن غارت را ممنوع اعلام مي کند، به آزادي زندانيان و بازسازي خانه هاي آنها فرمان مي دهد. احترام به خدايان را توصيه مي کند و بالقوه برده داري، برابري همه انسانها را اعلام مي نمايد."(ص ۲۱۲)
سفارش فرش با چهره حکام و ديگر سلاطين؟ محل تامين اين قبيل مخارج آيا به جز از خزانه کشور بود؟ هرگز سلطنت در فکر ساکنين مناطق کوره پزخانه، مناطق زلزله خيز و اقشار محروم بود و آيا مي دانست که همه مردم نيازمند فرش براي زندگي هستند؟ آيا هيچ انديشيده بود که چند درصد از مردم ايران روي حصير مي آرمند؟
نويسنده در کتاب خود از صرف هزينه هاي هنگفت خانواده پهلوي و برگزاري جشنهاي شاهنشاهي دفاع مي کند. پرسش من اين است: سلطنتي که مدعي الگوبرداري از بيانيه حقوق بشر کورش بود، آيا به واقع آن را رعايت کرد؟ تاريخ سلطنت محمدرضا اذعان دارد که هر کس در آن دوران خفقان دم از دموکراسي و برابري زد يا در زير شکنجه از ميان رفت يا به جوخه اعدام سپرده شد.
خانم شلينو نيز در نيويورک تايمز يادآور مي شود که فرح از جشن هاي اسراف آميز دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي در تخت جمشيد در سال ۱۳۵۰ دفاع مي کند، جشنهايي که، طبق تخمين آن زمان، بيش از دويست ميليون دلار هزينه برداشته است.
***
"در ۲۲ مهر تولد شهبانو را جشن گرفتيم. بهترين آشپز را شخصاً دعوت کردم که از ماکسيم پاريس به همين منظور آمده بود. غذاهايي که عرضه کردم حقيقتاً فوق العاده بود. براي اين جشن مبلغي در حدود ۴۰/۰۰۰ دلار خرج کردم. (خاطرات علم ص ۲۷۰)
بر اساس جرايد همان موقع، فقط کيک تولد ۲۰۰ دلار هزينه در بر داشته بود. آيا سرمايه و ثروت دولت تماماً در دست خاندان سلطنت يا مسئولين رده بالا نبود؟
***
"پادشاه مايل بود که کشور بعد از جبران عقب ماندگي هاي اقتصادي بسوي دموکراسي پيش برود و در نظر من مهم ترين انگيزه براي رسيدن به دموکراسي توجه به مفاهيم فرهنگي بود." (ص ۲۱۹)
نظرات شاه طرد شده از ايران را مجدد نقل مي کنم تا اگر در طول سالها فراموش کرده ايد يکبار ديگر براي شما يادآوري شود:
"خدا را شکر که در ايران ما نه احتياج به دمکراسي داريم و نه لزومي دارد که از آن رنج ببريم."(خاطرات اعلم ص۳۴۹)
"دمکراسي براي اروپا چه کرده است.؟"(خاطرات علم ص ۳۲۵)
"دو روزنامه کيهان و اطلاعات در اظهارنظرشان در باره پيام شاه به مناسبت روز مشروطيت، نوشتند: بايد به تدريج روش دموکراسي غربي را برگزينيم. به دستور شاه صاحبان هر دو روزنامه را فرا خواندند و به آنها گفته شد مقالات ديگري بنويسند و تأکيد کنند تا زماني که دموکراسي نتيجه اش تشويق اقليتي به خيانت و ظلم است ما به هيچ وجه تمايلي به گزينش دموکراسي غربي نداريم. (خاطرات علم ص ۳۳۶)
بيان اينکه محمدرضا در انديشه دموکراسي بوده است اساساً حرف بي ربطي است و گرنه چطور مي شود که ايشان در دوران سلطنت طولاني خود مخالف سرسخت دموکراسي بود و از شنيدن نام آن به شدت برآشفته مي شد؟ درکتاب، يکباره پادشاه خيرخواه و عامه پسند و دموکرات منش معرفي شده است!!! شاه نه مي توانست فکر و مشارکت دموکراتيک مردم در تصميم گيري هاي سياسي را بپذيرد و نه اين که وجود هيچ سياستمداري را که در ميان مردم محبوبيت داشته باشد تحمل کند.
***
نويسنده ادعا مي کند:
" ميبايستي از يک سوي به هنرمندان ايراني کمک کرد، بر کار آنها ارج نهاد و آنها را به ايرانيان و خارجيان شناساند و از سوي ديگر مرزهاي ايران را به روي هنرمندان کشورهاي ديگر گشود. فستيوال شيراز محلي شده بود براي ابراز عقايد مختلف سياسي. بدين ترتيب که بعضي از گروه هاي خارجي علناً و به صورتي تحريک آميز مخالفت خود را با پادشاه نشان داده، آزادي بيشتري براي مردم ايران طلب مي کردند."(ص ۲۱۹)
با توجه به آنچه رژيم پهلوي در حق هنرمندان ايراني روا داشت چنين برداشت مي شود که دست اندرکاران نظام اگر چه از برگزاري و موضوع بعضي از کارهاي هنري ديگر کشورها ناخشنود و با آنها مخالف بودند، اما از اجراي آنها هم جلوگيري بعمل نمي آوردند. آيا اين توجه و رويه در مورد هنرمندان ايراني هم اعمال مي شد؟ قطعاً خير! تحمل نظر و اجراي نمايشي که در آن واژه آزادي يا حق يا دموکراسي استفاده شود با فرهنگ ديکتاتوري در تضاد بود. به همين دليل، بدون شک ساواک، اين سگ هار و زنجيري، از هرگونه کار هنري که در آن از چنين مفاهيمي سود مي جست به طور خصمانه ممانعت به عمل مي آورد و براي دست اندرکاران آن مشکلات جدي و خطرناکي فراهم مي کرد. براي نمونه، در سال ۱۳۵۱، در شب دوم نمايش چهره هاي سيمون ماشار، از اجراي نمايش ممانعت به عمل آوردند و کارگردان آن، سعيد سلطان پور، را دستگير و زنداني کردند. سعيد سلطان پور، که از کارگردانان مدافع دموکراسي بود بارها دستگير شد و در کميته ضد خرابکاري ساواک و شهرباني به شدت تحت شکنجه قرار گرفت. مگر اجراي نمايش چهره هاي سيمون ماشار حاوي چه پيامي بود که با او اين چنين عمل شد؟ (سعيد سلطانپور در خردادماه ۱۳۶۰ به دست رژيم ضد خلق جمهوري اسلامي به جوخه اعدام سپرده شد). رژيم قادر نبود تا به دستگيري هنرمندان بين المللي که آثار مشابه در ايران عرضه مي کردند کمترين تعرضي روا دارد، حال آن که تيغ ستم خود را فقط به سوي هنرمندان صادق ايراني نشانه رفته بود. نويسنده ادعا کرده که شيراز مرکز برگزاري و تبادل فرهنگها بود. همينطور اشاره شده:
"يک وزير سابق، با تلخي و ترس و نوعي خشونت از من ايراد گرفت که با تبديل شيراز از مکاني فرهنگي به مکان فسق و فجور، به خشم روحانيون کمک کرده ام. من در جواب گفتم: آقاي وزير، آيا اين تنها کاريست که در طول بيست سال انجام داده ام؟ قوياً ايشان از ترس پاسخ ديگري نداده اند." (ص ۲۷۱)
انجام هر عمل به اسم کار فرهنگي که در حقيقت کمک به از بين بردن فرهنگ مي شد به اندازه اي بود که برخي از کارکنان و درباريان که مطيع اوامر سلطنت بودند لب به اعتراض و شکايت گشودند. نويسنده، با حفظ تربيتي که در دربار شده بود، براي آن افراد واژه ترس را به کار برده و نوشته است:"ايشان از ترس پاسخ ديگري نداد!" قدرت مطلقه سلطنت و ساواک ترس را در دل وزير و سفير هم ايجاد کرده بود! ما هم همين را سالها به زبان آورديم.
***
در اين رابطه که ساواک کتابخانه هاي تعدادي از انجمن هاي دانشجويي در محدوده دانشگاه تهران رابا اين ادعا که کتابها مخربند توقيف کرد، علم مي نويسد:
"بعضي از مامورين ساواک متاسفانه از قدرت خود سوء استفاده کرده، کارهايي انجام مي دادند که قابل بخشش نبود. آيا آنها متوجه کار خود بودند؟ متاسفانه بايد گفت که آنها با انجام اين حرکات نا شايست خود، شايد هم بدون قصد، به مقام سلطنت زيان مي رساندند. اما بايد صادقانه گفت که بسياري از مامورين ساواک، به امنيت و ثبات مملکت کمک کردند. (خاطرات علم)
"شاه در مصاحبه تلويزيوني با ديويد فراست در باره ساواک گفت: آنها آنچه را که به نفع مملکت مي پنداشتند، انجام دادند، البته ممکن است اشتباهاتي هم داشته باشد.(ص۳۴۳)
***
"بهيچ وجه نمي توانستم تصور کنم که چگونه يک ملا مي تواند در نظر آنان سمبل آزادي و تجدد باشد..". (ص ۲۶۴)
شاه چنان بلايي به سر مردم آورده بود که مردم هرکس ديگر را به جاي او ترجيح مي دادند، حتي بدتر از خميني، که او هم براي مردم فقط وعده و وعيد توخالي داشت.
***
"در هفته هاي اخير و عليرغم حکومت نظامي، هر شب تظاهر کنندگان بر بام هاي شهر به مقابله با ارتش پرداخته بودند و فريادهاي کينه توزانه آنان تا کاخ مي رسيد."(ص ۲۸۲)
شما به طور روزمره شاهد بوديد که حکومت چه بر سر مردم آورده بود. تظاهرات عمومي و مخالفتها جنبه شخصي نداشت به همين دليل ارتش نتوانست با توپ و تانک در اراده ملت خللي به وجود آورد.
***
در مورد جنايت خونين ميدان ژاله به دست گوريلهاي حکومت، نويسنده در کتاب و در مصاحبه با مارک ايروينگ خبرنگار روزنامه تايمز لندن در ۲۸ فوريه ۲۰۰۴ اين چنين گفته است:
"تيراندازي از سوي نظاميان نبوده بلکه انقلابيوني که لباس نظامي بر تن کرده بودند تير اندازي کردند. خوني که در عکسها نشان داده شد خون گوسفند بود و رسانه هاي گروهي هم تحت نفوذ مخالفان حکومت بودند به اين ماجرا دامن زدند."( ص ۲۶۸-۲۷۵)
نويسنده گوسفند را به جاي مردم گذاشته و خون ريخته شده مردم بيگناه را خون گوسفند تلقي مي کند؟ آيا جنازه هاي مانده بر روي دستها و در بيمارستانها مانده را هم منکر مي شود؟ ايشان عکسهاي چاپ شده در خصوص جنايات پهلوي را کار روزنامه نگاراني مي داند که در همه حکومت ها زندگي شان در خطر حتمي است؟ نخست وزير ازهاري صداي مردم شاکي را نوار مي پنداشت، خانم فرح مردم را گوسفند مي نامد و بي جهت نيست که مسئول سکوت و خفقان وزير اطلاعات، داريوش همايون که پس از شخص اول مملکت مسئول جنايات سياسي است، مردم را بي شعور مي نامد و در جواب کساني که اعتقاد دارند "هيچ کس آزادي را به ما نخواهد داد مگر اينکه خود با دست توانايمان بگيريم و هيچ کس دموکراسي را به ما تقديم نخواهد کرد مگر با فداکاري و جانفشاني نيروها و مردم آزاديخواه و هيچ کس حق ما را نخواهد داد مگر آن که خود بگيريم حتي اگر جانمان را در اين راه بگذاريم،" با گستاخي جواب مي دهد: "به اين مردم بگوييد بروند شعور پيدا کنند! بروند شعور بخرند، شعور بخرند"!!! (نقش اقوام ايراني در استقرار دمکراسي. مرکز لهستاني هاي لندن ۱۶/۵/۲۰۰۴)
"ارتش در ميدان ژاله در انتظار تظاهر کنندگان بود، دستورهاي دقيقي از تيمسار اويسي دريافت کرده بود. تيراندازان انقلابي که با لباس مبدل در ميان مردم و يا بر فراز بام ها در کمين بودند، بسوي سربازان شليک کردند و آنها نيز ناگزير پاسخ دادند. در اين برخوردها ۱۲۱ نفر از ميان تظاهر کنندگان و ۷۰ نفر سرباز کشته شد." (ص ۲۷۵)
نيروهاي انقلابي چگونه شکل مي گيرند و دست به انقلاب مي زنند؟ طبيعي است اين افراد که زندگي خود را وقف مبارزه براي از بين بردن حکومتهاي ضد خلق مي کنند، هرگز خود اقدام به کشتار مردم بي گناه نمي کنند. نويسنده خود آنها را انقلابي معرفي مي کند. بارها ديده يا شنيده شده که وقتي مخالفين حکومت به هنگام درگير شدن با عناصر سرکوب در خيابانها و مراکزعمومي خود را تسليم کرده اند، با وجود آگاهي از مرگ حتمي خود هرگز حاضر نشده اند کاري کنند که مردم را به خطر اندازند.

***
"پادشاه در خاطرات خود مي نويسد بديهي است ا گر مقررات حکومت نظامي به دقت اجرا مي شد، ميبايست دادگاههاي نظامي تشکيل شود و متخلفين از مقررات به مجازات مرگ برسند. ولي در حقيقت اعلام حکومت نظامي جنبه اخطار داشت و سربازان فقط بروي آتش افروزان، غارتگران و گروههاي مسلح آتش گشودند و در هر حال مجموع اين تدابير آرامشي پديد نياورد." (ص ۲۷۶)
آيا مردم ناراضي که خواهان سرنگوني سلطنت بودند آتش افروز بوده اند؟ آيا مردمي که مي خواستند طعم دموکراسي را بچشند آتش افروز بودند که رگبار مسلسل سينه هايشان را دريد؟
اگر دانش آموزان از شرايط بد آموزش و پرورش در ايران سخن مي گفتند و از فضاي باز دفاع مي کردند آتش افروز بودند؟
***
"شاه تصميم گرفت با قلب و احساس خود با مردم صحبت کند زيرا تظاهر کنندگان ديگر گوش شنوايي براي گفته هاي منطقي نداشتند. پادشاه با احساس و خلوص نيت سخن گفت و حتي به بعضي از اشتباهات خود اشاره کرد و من در آن زمان يقين داشتم که سخنان او به دل مردم خواهد نشست. اما صحبت هاي او فوراً نشاني از ضعف او تلقي گرديد."(ص ۲۷۷)
آيا در طول ۵۳ سال حکومت مستبد پهلوي گوش شنوايي براي خواسته هاي به حق مردم بود؟ مگر از بين بردن فقر و يا گرفتن آزادي سياسي و امنيت از دهان کساني شنيده مي شد که خلوص نيت نداشتند تا رژيم مستبد پهلوي به آنها بها دهد؟ آيا مردم ما به زبان غير و خواسته هايشان را براي غير از کشور و مردم ايران مي خواستند؟ ***
در آن روزها صحبت از بازگشت آيت الله خميني بود. يکي از افسران همراه ما از پادشاه خواست تا دستور انهدام هواپيماي خميني قبل از رسيدن به تهران داده شود. همسرم با اين پيشنهاد مخالفت کرد. اين فکر تازه اي نبود و زماني هم که در تهران بوديم، افسران نيروي هوايي همين پيشنهاد را به او کرده بودند و مورد موافقت او قرار نگرفته بود."( ص ۲۹۷ )
ژيسکاردستن در کتاب خاطراتش مي نويسد: چهارم ژانويه ۱۳۵۷ (۱۹۷۹)
تشکيل جلسه در گوادلوپ والري ژيسکاردستن رئيس جمهور فرانسه، جيمي کارتر رئيس جمهور آمريکا، هلموت اشميت صدر اعظم آلمان، جيمز کالاهان نخست وزير انگليس دادند. در آن روز تصميم به تغيير نظام در ايران گرفته شد و آمريکا از منافعش از رابطه با ايران چشم پوشيد چون عمر سلطنت در ايران به سر آمده بود. آمريکا پيشنهاد تغيير حکومت ايران را مي داد و جيمز کالاهان همچون فرزند خوانده به دنبال نظرات جيمي کارتر مي دويد. من در تعجب بودم!
او همچنان مي نويسد: شاه پس از ورود خميني به پاريس دو بار تلفناً از رئيس جمهور فرانسه خواسته است که امکانات رفاهي و امنيتي و بهداشتي را براي خميني و خانواده اش تامين کنند. (چاپ اين مطلب در هفته نامه طوس در سال ۱۳۷۸ باعث تعطيلي آن از سوي قوه قضائيه ايران شد). مطلب فوق نقش آمريکا و انگليس را در رابطه با دولت پهلوي و خميني بيان ميکند، آمريکا با حمايت انگليس شرايط بازگشت خميني به ايران را فراهم کرده است همانطور که در کودتاهاي گذشته به نفع پادشاه چنين کرده بودند.
***
"پسرم به من مي گفت: باور کردني نيست که از امروز به فردا او تبديل به يک مستبد و ستمگر شده باشد. روزنامه نگاران خواستند به دنيا بقبولانند که او مانند يک ديکتاتور حکومت مي کند."(ص ۳۲۸)
در کشوري که به دستگاه مخوف ضد اطلاعات معروف به ساواک آن اختيار تام داده شده بود تا هرگونه که اراده مي کرد عمل کند و بر اين اساس جان تعداد بيشماري از زندانيان سياسي را در زير شکنجه هاي وحشتناک (نه براي گرفتن اقارير بلکه براي نوشتن توبه نامه) بگيرد، در کشوري که به دانش آموزان حق اظهار نظر و انتقاد به کمبودها و سيستم آموزشي موجود داده نمي شد و دانش آموزان مورد تعقيب اداره امنيت قرار مي گرفتند( که اينجانب خود آنرا تجربه کرده ام)، در کشوري که حکامش براي دوام حکومت حاضر به عقد هرگونه قرارداد و يا پذيرش زور بودند اما در داخل نفس مردم را بريده بودند و درکشوري که مردم آن نمي توانستند اظهار نارضايتي کنند، آيا کمترين نشانه اي از آزادي وجود داشت تا دموکراسي را تجربه کند؟ آيا اين همه، که جزيي است از مشکلات سلطنت پهلوي و در رأس آن محمدرضا، ديکتاتوري نبود؟ از ديد درباريان و ساواک مردم ايران از زن و مرد و بچه همه خرابکار بودند.
آيا اين کتاب مبتني بر مستندات تاريخي است؟ بلا ترديد خير!
يک نکته بسيار ظريف در اين کتاب وجود دارد که شايد دليل و انگيزه اصلي نگارش آن همين باشد: تلاشي پيگير - و قطعاً بي پايه- براي ابقاي سلطنت توسط پسرش رضا.
***
نويسنده معتقد است که همسر تاجدارش هيچ عمل ضد بشري مرتکب نشد، پس چه وحشتي از تشکيل يک دادگاه بين المللي داشته است؟ چرا از محاکمه همسر خود در وحشت بوده است؟
خانم فرح، شما در کتاب خود بطور مرتب دم از ثبات در منطقه زده ايد. ايجاد ثبات با چه شيوه اي؟ آيا حاضر هستيد همچون هر شهروند ديگري در ايران زندگي کنيد يا اينکه ايران را فقط با بودن در حاکميت مي خواهيد؟
آيا حاضر به مناظره در باره آنچه ادعا مي کنيد هستيد؟
۶ June ۲۰۰۴ – ١٧ خرداد ۱۳۸۳


کهن ديارا (خاطرات فرح پهلوي)
تاريخ چاپ: 2004 ناشر: فرزاد
 
 
 منبع كتابخانه تخصصي ايران واسلام