پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

پاردایانها

موجود
800,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب رمان

کتاب پاردایانها اثر میشل زواگو ترجمه قدرت الله مجتهدی
توضیحات

رمان پاردایانها اثر میشل زواگو  چاپ انتشارات گوتنبرگ که این دوره ده جلدی میباشد.در قطع وزیری که جلد کتاب نخست در دهه شصت شومیز و در دهه هفتاد گالینگور شد.که نخست ترجمه قدرت الله مهتدی و سپس توسط ترجمه منوچهر مطیعی که هر دو مترجم بسیار بخوبی وظیفه ترجمه خود را انجام دادند.اما بیشتر ما در دهه شصت با ترجمه قدرت الله مجنهدی انتشارات میر گوتنبرگ خاطره داریم. و این محصول در حاصر نسخه نامبرده است.برای خرید کتاب با ترجمه منوچهر مطیعی روی خرید کتاب پاردایناها کلیک نمایید

پیرامون نویسنده کتاب پارداینها میشل زواکو  می بایست گفت  رمان نویس و روزنامه‌نگاری توانمد  از کشور فرانسه بود که در سال هزار و نهصد هجده چشم از جهان فروبست.او متولد سال هزار هشتصد شصت بود و نویسنده اثاری در زمینه تاریخی و داستانی و ماجرا جویانه بوده است..

موضوع رمان پاردایانها

قهرمان داستان پاردایانها، انسان بیگانه‌ای است که حس می‌کند بیهوده است، اما در عین حال به زیبایی‌های این جهان و به لذاتی که نامنتظر در هر قدم سر راه آدمی است، سخت دل بسته است و از این رو سعی می‌کند خود را بفریبد و کردار و رفتار خود را به گونه‌ای موجه جلوه دهد .

“دوپین” پیر که در دوران جوانیش یکی از سربازان جانباز و دلاور ارتش “لویی دوازدهم” و “فرانسوای اول” بود، به همراه دختر زیبا و دلفریبش، “ژان” در ملکِ “مارژنسی” که در زمان “لویی دوازدهم” به او واگذار شده بود، زندگی می کرد. این ملک در وسط املاک “آن دو مونمورانسی”، یکی از سردارانِ “هانری دوم” و حاکم “مونمورانسی” قرار داشت و  مدعی شده بود این ملک به صورت غیر قانونی به او تفویض شده و از طریق پارلمان پاریس درصدد تصاحب آنجا بود.

از طرفی “فرانسوا دو مونمورانسی”، پسر سردار دیوانه وار عاشق ژان بود و ژان هم او را دوست می داشت و این عشق باعث بوجود آمدن دشمنی میان فرانسوا و برادر دیگرش “هانری” شده بود تا جایی که در یکی از شبهایی که فرانسوا و ژان با هم به سر قرار می روند، هانری مخفیانه به ملک مارژنسی می رود و به دوپین پیر می گوید که دخترش و برادر او با یکدیگر روابط نامشروع دارند. حال دوپین پیر از اطلاع چنین ماجرایی دگرگون می شود. دختر نازنینش با پسر دشمن دیرین او رابطه داشته و او در بیخبری بود. فرانسوا و ژان خود را به خانه می رسانند و دوپین پیر که در بستر مرگ افتاده بود او را از خود می راند؛ اما فرانسوا به دوپین یقین می دهد که عاشقانه ژان را دوست دارد و می خواهد با او ازدواج کند و بی عدالتی هایی را که پدرش در حق آنها کرده، جبران کند. به اصرار دوپین پیر همان شب و در کلیسای کوچک مارژنسی، مراسم ازدواج ژان و فرانسوا توسط کشیش خانوادگیشان انجام می شود و بلافاصله بعد از این مراسم دوپین پیر از دنیا می رود.

فرانسوا با این قول که فردا صبح زود خود را به ژان می رساند، او را ترک کرده و به قصر برمی گردد و مطلع می شود در جنگی که میان فرانسه و اسپانیا درگرفته، پدرش او را بعنوان فرمانده سپاه فرانسه انتخاب کرده است و او باید سریعا عازم میدان جنگ شود. فرانسوا بیخبر از عشق سوزان هانری به ژان، ماجرای ازدواجش با ژان و مرگ دوپین پیر را به او بازگو می نماید و از او می خواهد تا زمان بازگشتش از جنگ، ژان به امانت نزد او باشد و از او مراقبت نماید؛ و اگر او در جنگ کشته شد، پدرشان را از این راز آگاه کند و ثروت و هر چیز دیگر که از او باقی مانده، به ژان بدهند تا مجبور نباشد در فقر زندگی کند. هانری سوگند یاد می کند که چنین کند و فرانسوا برخلاف میل باطنی خود پا در رکاب می گذارد و در راس دو هزار سوار جنگجو و شجاع برای جنگ با “شارلکن” روانه “تروان” می شود. هانری نیز به دستور پدرش می بایست در قصر می ماند و آنجا را برای دفاع آماده می کرد.

پس از رفتن فرانسوا، هانری به مارژنسی و نزد ژان می رود و با گفتن اینکه فرانسوا او را ترک کرده و به استقبال مرگ رفته است، دوباره به ژان اظهار علاقه می نماید. ژان او را نمی پذیرد و هانری تصمیم می گیرد با بیرون کردن او از ملک مارژنسی او را وادار به انجام این کار بکند؛ اما ژان ملک را ترک کرده و به خانه محقر دهقانی دایه اش می رود و آنجا به انتظار فرانسوا، عشق حقیقی اش می نشیند. چند ماه بعد نیز دخترش لوئیز را در آنجا به دنیا می آورد که باعث خوشحالی فراوان او می شود و  درد انتظار را تا حد زیادی برایش تقلیل می دهد.

یکسال از رفتن فرانسوا به میدان جنگ می گذرد و هیچ اطلاعی از او حاصل نمی شود. همه به جز ژان یقین حاصل کرده بودند که فرانسوا در میدان جنگ کشته شده است. اما روزی به هانری خبر می رسد که فرانسوا که در طی این مدت در اسارت دشمن بوده، ازاد شده است و به سمت مونمورانسی در حرکت است. هانری که دیگر امیدی برای رسیدن به ژان برایش نمانده بود، تصمیم می گیرد با نقشه ای برای بدنام جلوه دادن ژان، برادرش را نیز از رسیدن به او محروم کند و بگذارد او نیز در تب این عشق بسوزد.

هانری تصمیم می گیرد با دزدیدن و گروگان گرفتن دختر ژان (لوئیز)، او را مجبور کند در حضور برادرش به دروغ به بدنامی خود اعتراف کند و فرانسوا را از خود براند. هانری برای انجام این نقشه شوم به شخصی مطمئن نیاز داشت و این شخص کسی نبود جز خدمتکاری که پدرش به او بخشیده بود: “شوالیه پاردایان” …

قسمتی از متن کتاب 

خانه کوتاهی بود همسطح زمین و ظاهر چندان دلپسندی نداشت نزدیک پنجره باز اطاق پیرمردی سفید موی ک به جنگجویان زمان فرانسوای اول شباهت داشت روی صندلی راحتی آرامیده بود.

او نگاه خسته و افسرده خود را به تپه خاکستری رنگی که خانه اعیانی و قصر (مونمورانسی) روی آن قد بر افراشته و بر آن سایه افکنده بود دوخته و خیره خیره به آن می نگریست .بعد دیدکانش از آن سمت به جهت دیگری متوچه شده آهی دردناک که از غمهای ذرونش سر چشمه می گرفت سینه او را پر کرد و آنگاه پرسید

-دخترم …کجاست دخترم؟ …

مستخدمه ای که اطاق را مرتب می کرد جواب داد:

-مادموازل برای چیدن گل یخ به جنگل رفته است.

آثار عطوفت و و مهربانی غیر قابل وصفی پیشانی و چهرع پیر مرد را روشن کرد و در حالیکه لبخندی بر لبهایش ظاهر شده بود گفت :

-بله صحیح است … بهار فرا رسیده است و جهان معطر شده است… برای خرید کتاب پاردایانها در ده جلد از فروشگاه اینترنتی کتاب مطابق روش خرید کتاب در کارا کتاب اقدام نمایید

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.