دانلود کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز اثر رضا براهنی

 

 در را محکم می کوبیدند با مشت یا شاید با سنگ با دستهای محکم در را می کوبیدند.پدرم و مادرم و برادرهایم سراسیمه بیدار شده بودند و نمی دانستند چه باید بکنند.ما همه در یک اتاق می خوابیدیم.
پنجره باز بود.به روی پاره گلیمی.ما همه در کنار هم می خوابیدیم.و آن شب موقعی که محکم در زدند با مشت یا شاید با سنگ پدرم ناگهان از خواب پرید.تو تاریکی هیکل درشت لخت عصیانش را می توانستی ببینی که روی گلیم نشسته منتظر است تا در دوباره محکم کوبیده شود. و موقعی که صدای در مجددا برخاست پدرم بلند شد در همان زیر جامعه پایین تنه اش دست دراز کرد و از طاقچه فانوس را که شیشه اش برق می زند در تاریکی برداشت و روشنش کرد و فانوس که نور گرفت صورت زمخت و چشم های ابی و دماغ کشیده اش را دیدم.
پس از لحظه ای دوباره در را محکم کوبیدند باز هم با مشت یا اشید با سنگ و یا شاید با دست هایی به قدرت سنگ.
پدرم فانوس به دست از اتاق بیرون دویدئ تمام حیاط را دوید در را باز کرد و ما برادرها و مادرم کنار پنجره امدیم تا ببینیم دم در کیست که نخست ندیدیم و بعد پدرم فانوس را بلند کرد و در برابر صورت کسی که در را کوبیده بود نگاه داشت و ما صورت اورا دیدیم

انچه که مطالعه کردید نمونه ای از وصف و متن نویسی بسیار جذاب رضا براهنی در رمان روزگار دوزخی آقای ایاز بود.

 

 

 برای خرید کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز اثر رضا براهنی نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید . برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید

 

 

 

دانلود کتاب روزگار دوزخی آقای ایاز