دانلود کتاب سفرنامه حاج سیاح به فرنگ

پیرامون کتاب بسیار خواندنی سفرنامه حاج سیاّح به فرنگ که می بایست اینجا عرض کنم با کتاب دیگر نویسنده که خاطرات حاج سیاح است متفاوت بوده است و برای نخستین مرتبه است که نشر  میگردد و به جرات باید یکی از برترین و با ارزشترین و پر محتواترین کتاب  ‏سفرنامه ‏ای  میباشد که طدر دویست سال گذشته بوسیله یک هموطن تالیف شده است


سفرنامه‏ ها یا بوسیله خارجیانی که به کشور ما آمده‏اند نوشته شده است (بیشتر از زمان صفویان به اینطرف)، یا توسطایرانیانی گه به فرنگستان سفر کرده‏اند (بیشتر در زمان قاجاریه).
گروه اول سیاستمداران، جاسوسان و مأمورین کشورهای استعمارگر (در رأس آنها انگلستان)، و تجار و سوداگران‏بوده‏اند که اغلب به دربار شاهان راه می‏یافتند و درباره خوی و منش شاهان، وچاپلوسی درباریان و اوضاع حرمسرای‏سلاطین، و نیز آداب و رسوم مردم عادی و شیوه زندگی تمام طبقات اجتماعی مطالعه می‏کردند.
بدیهی است جزئیات این مطالعات را به اطلاع دولتهای متبوع خود می‏رساندند وبر اساس این آگاهی‏ها مأمورین‏کارکشته وزارتخانه‏های مستعمرات پس از بررسی‏های دقیق و جامع برنامه‏های کوتاه مدّت و دراز مدت طرح‏می‏کردند؛ در نتیجه، آن آداب و رسومی را که در کشور ما نشان انسانیت و اصالت داشت و حافظ موجودیت ما و مانع‏اجرای مقاصد پلید استعمارگران می‏توانست باشد به لطایف الحیل مضمحل می‏ساختند ولی رفتار و منشهای ناهنجارو دور از انسانیت را تشدید می‏کردند و احیاناً مفاسدی نیز بر آن می‏افزودند و.....
دیدیم آوردند، آن بلائی را بر سر ایران و ایرانی که بر همگان عیان است و نه حاجت به بیان، و چون این مطلب ازحوصله بحث ما خارج است خوانندگان علاقه‏مند را برای آگاهی بیشتر به انواع سفرنامه‏هایی ارجاع می‏دهیم که‏شاردن‏ها و پیترودلاواله‏ها و شرلی‏ها و..... نوشته‏اند. 

 

برای خرید کتاب سفرنامه حاج سیاح به فرنگ نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید. و برای دانلود رایگان به ادامه مطلب مراجعه نمایید.

 

 

گروه دوم سفرنامه نویسان ایرانی هستند. آنان یا مأمورانی از جانب سلاطین بوده‏اند که به قصد خاصی یا انجام‏مأموریتی مبادرت به سفر کرده و بعضی از آنها شرح مسافرت خود را نوشته‏اند (مثل محمد حسن خان صنیع الدوله -پسر حاجب الدوله مشهور قاتل سنگدل امیر کبیر) یا متمکّن و هوسرانی که ثروت باد آورده خود را در فرنگستان صرف‏انواع فسق و فجور می‏کردند و آن وقت شرح شاهکارهای خود را به نام سفرنامه می‏نگاشتند و برای هموطنان از همه‏جا بی‏خبر خود سوقات می‏آوردند.
این نوشته‏ها و حتی نقل‏های شفاهی موجب می‏شد که از یک سو مردمان اصیل و مؤمن و خداشناس و خدا ترس‏ایران از اروپا و اروپائیان بیزار شوند و آن سرزمین را فقط مهد فساد و تباهی بینگارند و فرنگی را ((نجس)) بدانند وفرنگستان را دیار کفر.
از سوی دیگر گروهی از مردم هرزه و بی یند و بار در اشتیاق سفر به اروپا و استفاده از آن ((مزایا!)) برای فراهم ساختن‏امکان سفر به هر پستی و خیانت و دنائت و حتی وطن فروشی تن در می‏دادند.
در چنین روزگاری ودر چنین اوضاع و احوالی، جوانی طلبه و پرشور با دست تهی و با قبائی و عبائی، با رندی خاصی‏پای در وادی سیر و سیاحت می‏گذارد.
و در این راه از هیچ مانعی نمی‏هراسد. با فقر، گرسنگی و درماندگی مبارزه می‏کند و هیچگاه ایمان به خدای یگانه را ازدست نمی‏دهد. گاه بی موزه آنقدر طی طریق می‏کند که ناگزیر می‏شود برای درمان آبله در بیمارستان بستری شود وزمانی چند شبانه روز حتی لقمه‏ای نان خالی برای خوردن نداشته است و دل به مرگ می‏سپارد. گاه ناگزیر در کاهدان‏قهوه خانه‏ای بیتوته می‏کند و تا صبح با موشها و مارمولکها مأنوس می‏شود و.....
شرح حال سیاح
محمد علی سیاح (تولد 1245 مرگ 1304 هجری شمسی) نزدیک صد سال زندگی کرده، و بیست سال از عمر راخارج از ایران بوده است. سیاحتها کرده و به قول کامران میرزا پسر ناصر الدین شاه قاجار و حاکم تهران ((فلا دنیا را پاره‏کرده)) و دو سه سالی از تنگ و تبعید قجری طعمی چشیده و در چهل و دو سه سالگی به خاطر مادر پیر و به توصیه‏حاج ملا علی کنی، ازدواج کرده و فرزندانش، همایون و حمید و محسن هر کدام پس از وی مصدر اموری شده‏اند. و....خودش می‏نویسد:
(( این بنده، محمد علی ابن مرحوم آقا محمد رضا محلاتی که نواده مرحوم آقا محمد باقر هستم(1))).
حمید سیاح می‏نویسد:
((پدرم حاج محمد علی سیاح فرزند مرحوم حاج محمد رضا، در خانواده‏ای دوستدار علم و ادب بدنیا آمد و درعنفوان جوانی برای تحصیل علوم متداوله آن زمان به طهران و بعد با کمک مالی عموی خود به اعتاب مقدسه‏مسافرت نموده و از محضر دانشمندان و علمای عصر خویش بهره‏مند شد.(2)))
در خاطرات سیاح می‏خوانیم:
(([در هند] به ملاقات او [آقا خان محلاتی‏] رفتم... زیاده اظهار مهربانی نموده از حال جد و خانواده من بیانات کرد. درضمن گفت: جد تو که در تهران معروف بود و مسجدی هم ساخته، اول رفتن او به طهران، با اسبی که من برای او داده‏بودم به طهران رفت.(3)))
حاج سیاح چهل و اند ساله و هیجده سال جهان دیده، که در بمبئی به دیدار همشهری خود رئیس فرقه اسماعیلیه‏می‏رود، از این یادآوریِ آقا خان که می‏خواهد با او اظهار خصوصیت کند، در حضور عده‏ای از افراد و بعضاً محلاتی‏ها،کلافه و عصبی می‏شود و به تهاجم می‏گوید:
(( از شما بعضی عطایا گفته می‏شود. ولی شما اهل کرم و جود نیستید.
گفت: - من چنین ادعا ندارم. لکن چگونه؟
گفتم: برای اینکه شخص جواد کریم، سه صفت دارد که در شما نیست اول اینکه چیزی که با دست راست می‏دهددست چپ او مطلع نمی‏شود دویم اینکه عطای خود را فراموش می‏کند سیم اینکه داده خود را بزرگ نشمرده افتخارنمی‏نماید شما اگر اسبی به جد من تملیک کرده بودید می‏بایست فراموش فرمائید و این اظهارات علنی را نفرموده، به‏من منت نگذارید.(4)))
و به گفته وی از خانه آقا خان قهر کرده و دیگر هم کمتر گرد آن خانه می‏گردد. به وایسه‏های آشتی اعتنایی نمی‏کند. تاسرانجام روزی، برای امر مهمی به خانه آقا خان فرا خوانده می‏شود. آقا خان نامه مادرش را که از محلات رسیده به اومی‏دهد و می‏گوید:
((مادرت خیال می‏کند که علی آباد هم شهری است و شما از حرف شنوی دارید(5))).
سیاح از دیدن نامه مادر منقلب می‏شود. وعزم بازگشت به وطن می‏کند. بدون آنکه از آقا خان اوقور راهی بپذیرد. امّا درتمام را بازگشت از بمبئی تا محلات، آقا خان به مریدانش می‏سپارد که نه تنها حاج سیاح را، بلکه دو تن از همراهان اورا پذیرایی کنند.
در تمام هزار و دویست صفحه‏ای که خود سیاح نوشته، مطلبی از دو دهه اوان زندگیش نگفته است. تنها در این کتاب‏اشاره‏ای دارد به اینکه دستش شکسته و معیوب است وکار یدی نمی‏تواند بکند. اما کجا؟ و در چه حادثه‏ای؟ قضیه‏مسکوت است.
با تکیه به مجموعه اطلاعات موجود درباره او، به ویژه نوشته‏های سیاح و پسرش، به نظر می‏رسد که سیاح از کارزراعت و اشتغال پدر معاف بوده است. و او را برای تحصیل علوم متداول زمان، یعنی علوم حوزه‏ای و تحصیل فقه واصول، به طهران و سپس به عتبات، می‏فرستند، به کربلا و نجف.
تصویر سازی از جوانی سیاح‏
سیاح جثه‏اش جره نیست. در یک عکس یادگاری باقی مانده، که با میرزای رضای کرمانی(6) دارد، اندامش از میرزا رضانه کوتاه‏تر است و نه باریک‏تر. میرزا رضا جوانی است حدود سی سال. و او با نزدیک شصت سال عمر.
میرزا خدنگ نشسته و با چشمان به دوربین نگرنده‏اش، مدعی و مهاجم. و سیاح پشت را دو تا کرده وسر را به زیرانداخته و زنجیر در دست بیشتر به جلوه نمایش. و حالت تسلیم و حرف شنوی به خود گرفته است. و این دو، ناراضی‏از وضع موجود، اما با دو شیوه متفاوت.
سیاح روستا زاده‏ای است محلاتی. ساق و سالم ولی بی علاقه به کار کشت و زمین. پدر او را می‏فرستد دنبال تحصیل.و چون بنی مالی خودش کفاف نمی‏دهد، از برادر (عموی سیاح که مالکی است در مهاجران) کمک می‏طلبد و آنطورکه سیاح نوشته، برای تحصیل علوم متداول زمان تا کربلا و نجف هم می‏رود. چند سالی طلبگی می‏کند.
محمد علی سیاح در محرم سال 1276 هجری قمری (مطابق 1238 هجری شمسی) از حوزه تحصیل به محلات‏بازگشته، و شیوه معمولی طلبگی محرمی را به ارشاد اشتغال می‏یابد. و پدر را، به بلوغ و رسیدگی خویش دلگرم‏می‏کند. پس از اتمام محرم آنسال، از زبان خودش بشنوید:
((پنجم صفر یکهزار و دویست و هفتاد و شش مرحوم والد، ملا محمد رضا فرمودند که می‏باید بروی به مهاجران... نزدعموی خود ملا محمد صادق. اطاعت امر را، روانه گردیدم....(((7)
ظاهراً اخوین قرار گذاشته بودند تا عقد آسمانی دختر عمو و پسر عمو را، صورت عملی و زمینی بدهند. سیاح بیست‏و سه ساله که چند سالی طلبه بوده، به نظر پدر، تحصیلات قابل قبول و رضایت‏آمیزی داشته است. سیاح به جهت‏اندام و بلوغ بدنی، این آمادگی را داشته است که (( اطاعت امر پدر را روانه می‏گردد)) اما احوال عمو، با احوال پدرمتفاوت است. عمو، اعتقاد پدر را درباره سیاح ندارد. چه بسا سیاح را خام و نا پخته می‏بیند. و او را لایق دامادی‏خویش نمی‏بیند. اما به جهت حفظ ظاهر و مراودت برادرانه، تشخیص خود را پوشیده می‏دارد. زمستان در پیش رابهانه می‏کند، سیاح را می‏فرستد نزد دو تن مدرسی که می‏شناخته تا فقه و اصول یباموزد. خود سیاح می‏گوید:
((... بعد از ملاقات [با عمو] نهایت مهربانی فرمودند و از قرینه معلوم شد که خیال مواصلت دختر عمو برای این بنده‏داشتند. ولی چون زمستان سخت بود و انجام حرام مشکل می‏نمود، مرا مأمور فرمودند به خدمت آقایان جناب‏حاجی سید باقر و حاجی آقا محسن برای تحصیل فقه و اصول(8))).
سیاح جوان و ساده، امر عمو را اطاعت می‏کند و می‏رود دنبال تحصیل فقه و اصول که در عتبات خوانده بوده است وبه زعم عمو، کافی نبوده است. و به جای سه ماه زمستان هفت هشت ماه نزد اساتیدی که عمو توصیه کرده تلمذمی‏کند. تا ((هنگام مزاوجت)) فرا می‏رسد. و ((در ثانی او را طلب می‏کنند)) و او مجدداً از سلطان آباد اراک به‏مهاجران همدان می‏آید. و عمو را می‏بیند.
عمو چه قیافه‏ای داشته است و چه مسایلی و یا چه معاذیری و چه حرفهایی زده است، هیچکدام گزارش نشده است.خود سیاح به دو تعبیر از آن ملاقات یاد می‏کند. و آن دو تعیبر حاکی از آن است که عمو از عمو زاده خود چنان استقبال‏می‏کند که جوان بیست و سه ساله زن خواه و طالب اطاعت امر پدر و عمو، ترش می‏کند. و ((متحیرانه به فکر)) فرومی‏رود و ((لهذا شب سه شنبه 22 شوال همه شب متفکرانه بسر)) و (( طلیعه سحر)) برادرش ملا محمد باقر را بیدارمی‏کند می‏گوید: (( - برخیز که من می‏باید به این نزدیکی جایی بروم. و اینک رفتم(9))).
تعبیر حمید سیاح جای تأمّل است:
((... داشتن عیالی متمول و زندگی با خرج او، با طبع پدرم سازگار نبود و به همین جهت با توشه مختصری، بی خبر به‏قصد خارج شدن، از مملکت فرار کرده و.... (10)))
انگیزه سفر
محمد علی سیاح می‏نویسد:
((... به فکر رفتم که هرگاه این امر [ازدواج‏] واقع شود باید تمام عمر در اینجا [مهاجران؟ همدان؟ ایران؟] بگذرد. ازهمین جا و هیچ چیز با خبر نباشم.(11)))
پسرش می‏نویسد:
((با توشه مختصری، بی خبر به قصد خارج شدن، از مملکت فرار کرده و... (12)))
تعبیر حمید سیاح را بیشتر منطبق با واقع می‏دانم. تعبیر خود حاج سیاح از احوال جوانی‏اش (با توجه به اینکه این‏تعبیر را پس از چهل پنجاه سال پس از احوال عاطفی آن روزش نوشته است.) بیشتر یک توجیه است. یک تعلیل سهل‏انگارانه از احوال ایام بلوغ که چه بسا از خاطرش رفته است آن تب و تاب‏های بلوغ را. در حالی که حمید سیاح تعیبرش‏را، در فاصله نزدیکی با سنین بلوغ نوشت است.
انگیزه سیاح از سفر، فرار است. فرار از مهاجران همدان. فرار از سلطان آباد اراک. فرار از محلات. فرار از ایران. فرار ازطلبگی. فرار از پدر و عمو و برادر و.... فرار از فرهنگ بومی. ولی نه فرار از خود. هر فرار کننده از خودی، بلد است که‏چگونه خود را سر به نیست کند. سیاح بیست و سه ساله، از خود فرار نمی‏کند. دست بر قضا، چنان به خود باور داردو به خود مطمئن است که همه چیز را دست می‏اندازد. توجه شود به گفتگوهایی که در طول کتاب با افراد گوناگون‏دارد. دو سه چشمه از این گفتگوها را توجه کنید:
((شخصی ابراهیم نام [در همدان‏] از حالم پرسید که:
- برادر غریب می‏نمایی؟
گفتم: - بلی. [از منزلم پرسید]
گفتم: الآن این مسجد. قبل از این را فراموش کرده‏ام. از بعد هم خبر ندارم.(13)))
((شخصی سلام کرد [در تبریز] و پرسید شما اهل کدام بلد هستید و چه کاره‏اید؟
گفتم: - همین زمین و همین عبا و کارم بیهوده گردی.(14)
((شخص سیاحی دیدم [در ایتالیا] پرسید:
- از کدام بلدی و چکاره‏ای؟
گفتم: به شما چه مدخلیت دارد!(((15)
این پاسخ‏های سر بالا را حاج سیاح جوانی می‏دهد که از درس مشق و مدرسه ملول است و از اطرافیان و حتی‏خویشان و عمو مکدر، که چرا جواهر وجود نابغه او رادرک نکردند. و پشت در حجله عروسی با دختر عمو، او رایکدستی می‏گیرند، او که نباید مرگ موش بخورد. سیاح نمونه یک فرد به خود متکی است.
از قول میرزا رضای کرمانی درباره خودش می‏نویسد:
((سیاح می‏خواست شاه تراشی کند و خودش بیسمارک باشد.(16)))
یا چند بار در طول همین سیاحت نامه، لز قول افرادی، خود را معرفی می‏کند که نابغه است.
و از مردان بزرگ زمان خواهد شد و...
((... آمدم به قهوه خانه. دیدم شخصی به لباس اهل علم نشسته و به من متوجه است... جویای منزلم شد.. بعدبرخاسته خداحافظی گفته... به فاصله نیم ساعت دیدم آمد به منزلم و یک دانه انار هم آورد و گفت: - من این انار را ازدربند آوردم و به دلم گذشته بود که این قسمت مرد بزرگی باید باشد و قلبم راضی نشد به کسی بدهم تا حال که شما راسزاوار دیدم. و تعارف کرد. خیلی حیرت کردم.(17)))
مقصد و هدف‏
هدف کدام سیاحی از قبل مشخص بوده است که مقصد حاج سیاح روشن باشد؟
کریستف کلمب می‏خواست برود هند. رسید به آمریکا. مارکوپلوها قصدشان چه بود و به کجاها رسیدند؟ برادران‏شرلی چه نیتی داشتند و چه فکر می‏کردند و چه شد؟
در طول این کتاب خواهید دید که مشخص‏ترین مقصد سیاح فرار است. فرار از وضع موجود. از دامادی در یک‏روستای اراک. و تمام عمر را داماد سر خانه عمو ماندن و لابد پیشکار او شدن. پیرامون هدف از این سیاحت خود او به‏تعبیر گونه گون یاد می‏کند:
((به این ملک [بروکسل‏] آمده‏ام که پاره‏ای شهرها را تماشا کنم من چندین شهر یوروپ را دیدم و جزیی اطلاعاتی به هم‏رسانم که اگر اطفال در مدارس به نام و علم می‏دانند من به چشم دیده باشم و به پرسیدن پاره‏ای چیزها محترم‏باشم.(18)))
از محلات می‏اید همدان و بعد به تبریز، به تفلیس، استانبول، بلغار، مجارستان، اطریش، ایتالیا، موناکو، فرانسه،انگلیس، سویس، یونان، ترکیه، روسیه و... هر کجا که خوش آید. و اگر در طول سفر به هند هم می‏رود، برای برکت‏های‏تبعی دیدار آقاخان محلاتی، رئیس فرقه اسماعیلیه است. که در بازگشت به ایران، همواره زیر مواظبت‏های دوستداران‏او باشد. حتی مسعود میرزا ظل السلطان:
((وقت ورود به نواب شاهزاده ظل السلطان اطلاع داده بودند و چون آقاخان با او دوستی داشت به او نوشته مراسفارش کرده است و او به چند نفر سپرده بود ورود مرا اطلاع دهند.(((19)
به نظرم اولین انگیزه هر مسافر و سیاح، آن نیست که جایی ویا جاذبه‏ای او را به سمت خود بکشد. بلکه نخستین انگیزه‏آنست که نیرویی درونی او را از وضع موجود بگریزاند. و او جرأت خطر کردن را، در سرشت و ذات داشته باشد. وسیاح این را داشته است. چند سال طلبگی در تهران و عتبات، چشم او را سیر نکرده است.
وسیله ی سفر
امروز هر سفر کوتاهی، برای آدمی، موکول است به تدابیر و وسایلی. حاجی سیاح صد و سی چهل سال پیش مسافربوده است. در ایران، وسایل سفر، اینجا و آنجا، ارابه‏های مال کش هم بوده است. اما وسیله رایج چهار پاست.چهارپاداری، در حوزه امکانات افراد مالدارست. سیاح یک ریال پول دارد و یک جفت گیوه و یک عمامه و یک‏دستمال و.... یک دل گنده. یعنی پر جرأت.
سیاح در همان سن و سال بیست و اند سالگی باید سلوکی کرده باشد در رشد هر بذر و گیاه. تأملاتی داشته باشد درسیر و شتاب تخمه‏ای که از عالم تنگ و تاریک زیر خاک و بدون هیچ وسیله و ابزار، صرفاً با تکیه به سرنوشت خویش،حرکت می‏کند. و خاک را می‏شکافد. و سر از زمین بر می‏آورد و بی متکا، به سمت بالا و خورشید، با هزاران لرز و تاب،حرکت می‏کند. وسیله بنیادی سفر گیاه و حیوان و انسان جوشش درونی اوست.
حاجی سیاح هنوز به تفلیس نرسیده، یک قرانش تمام می‏شود. عمامه را دستمال دستمال می‏برد و بابت بهای قرص‏نانی می‏پردازد.
((و از وجه مخارج، تتمه هزار دینار بقدر خرجی یک روز داشتم، بعد از صرف آن جزیی، ناچار شده عمامه سر رادستمال مانند بریده در هر منزلی دستمالی می‏دادم بقدر احتیاج نان و دوغی گرفته شکر گویان می‏رفتم.(20)))
وسیله اساسی سیر و سفر حاجی سیاح، افزون بر دل گنده و آزاد از وسواس عاطفی که دارد، هیجده سال پدر و مادر وبرادر و هر آشنای دیگر را فراموش می‏کند، هوش بالاتر از متوسطی است که دارد. و استعداد آموختن زبان‏های تازه.شک نیست پشت کار سیاح، آموزنده است. همانطور که شک نیست سیاح از نوادر افرادی است که می‏توانند به هوای‏نفسانی خود مهار بزنند. چند روز گرسنگی بکشند، چند ماه در سختی و قید باشند، و.... لیاقت هایی که به برکت تن‏سالم، اما نا آشنا با زراعت و روستاگری، دارا شده است. تظاهری که سیاح به درویشی می‏کند ولی ناصر الدین شاه‏درویش او را نمی‏پذیرد و در ملاقات اولش با او:
((کسی که این قدر انگشت بکون دنیا کرده درویش نمی‏شود!(((21)
وعلاوه بر آن، خود سیاح خودش را لو می‏دهد. آدمی که به مسعود میرزای ظل السلطان، پسر بزرگ ناصر الدین شاه که‏به توصیه آقا خان محلاتی، مقدم او را گرامی می‏دارد و در اصفهان او راتر و خشک می‏کند تا به تهران که رسید، به‏جانبداری از او با کامران میرزا - برادر کوچک مسعود، امام ولی عهد - درافتد. (و دست بر قضا سیاح این رودست رامی‏خورد و خام ندانسته، وارد یک دسته بندی خانوادگی قدرتمند می‏شود که سرانجام به حبس می‏افتد و....)
سیاحی که ظل السلطان که سرگرم رنگ کردن اوست می‏گوید:
به پادشاهی عالم فرو نیارد سر اگر ز سِر قناعت خبر شود درویش!
به زودی راه و رسم مال دوستی و مال جمع کردن را می‏آموزد. و چند سالی که می‏گذرد و تجربیاتی که می‏آموزد، یادمی‏گیرد که دیگر نباید در جواب دلسوزی‏های مردم ((سر بالا)) گویی کرد و یا ((کلفت و کنایه)) زنی.
((مزاح گویی)) از تدابیر عمده سیاح است. خامی و نپختگی که پس از سه چهار سال اول سفر، تخفیف پیدا می‏کند، ازسیاح یک ((مزاح گو)) می‏سازد. هر جا به مقتضای محل، تعارفی می‏کند. این مزاح گویی‏ها را بکرات خواهید دید.یک بار، هنگام سوار شدن به یک کشتی در دریای سیاه، متوجه می‏شود که آخوندی به او توجه دارد. انگار توقع سلام‏داشته باشد. سیاح از سلام دریغ نمی‏کند. و آن پیرمرد را خوشحال می‏سازد. بعد یادش می‏آید که در کشتی بایدهمسفر او باشد. بد نیست که به ((جناب)) هم او را بنوازد. و به این بسنده نمی‏کند. به پیر مرد می‏گوید چرا تنها نمازمی‏گذارید. باید ((پیشنماز)) شوید و ما اقتدا کنیم. در کشتی، و روی دریا، آخوند را پیشنماز می‏کند و خودش و جمعی‏به او اقتدا می‏کنند. خودش می‏گوید:
((به رفیقم گفتم برادر ما باید انسانیت و مآل بینی را از این مردم بیاموزیم.(22)))
این گفته اوست در لندن. و اینکه انسانیت را از انگلیسی‏ها آموخت!. یک چشمه دیگر - در بلژیک - دست و پا می‏کندو به حضور پادشاه لئوپولد اول می‏رسد. پادشاه می‏پندارد نکند این یک مأمور مخفی شاه ایران باشد. سیاح او را بازی‏می‏دهد. و سرانجام وقتی شاه بلژیک می‏خواهد برایش یک نشان و حمایل بفرستد، او نمی‏پذیرد. اما وقتی شاه برایش‏پول می‏فرستد، محجوبانه سکوت می‏کند و حتی رسید هم می‏دهد. خودش می‏گوید:
(([الکساندر پترمان‏] گفت چون پادشاه دانست که شما در ولایاتی که رفته‏اید سکه همه جا را با خود دارید، لهذا یکهزارفرنک مرحمت فرموده‏اند که شما به رسم یادگار نگاهدارید. و من باید قبض وصول آن را برسانم. نوشته دادم. پنجاه‏طلای آن ولایت که هر یک بیست فرنک بود پیشم گذاشت و زیاده عذر خواهی کرد.(23)))
علم و اعتقاد
حاج سیاح با ارداه‏ای قابل تحسین به فراگیری زبان همّت می‏گمارد و پنج زبان: روسی، ترکی استانبولی، نمساوی(اطریشی)، فرانسوی و انگلیسی را می‏آموزد. با چند تن از پادشاهان آن عصر ملاقات می‏کند و.... به هر شهری که واردمی‏شود از مساجد، کلیساها، موزه‏ها، مدرسه‏ها، دارالفنونها، چاپخانه‏ها، کتابخانه‏ها، آثار باستانی و.... دیدن می‏کند.کارخانجات و نیز کلیه عوامل پیشرفت و ترقی کشورها را از نظر دور نمی‏دارد و در سفر نامه خود آنها را معرفی می‏کند.
با معیار صد و سی چهل سال پیش، سیاح اعجوبه ایست. مردم عامی در بازگشت ایران، بارها دوره‏اش می‏کنند و ازعجایب عالم ازو می‏پرسند. از آدمهایی که نصفشان آدم است و نصفشان ماهی. از شهر سگستان! از شهر عوران ولختان! وازین عجایب. اما افراد تحصیل کرده و با شعور هم، از او امتحان زبان می‏کنند. انواع موجودات خارجی را ظل‏السلطان خبر می‏کند و به سیاح می‏گوید با آنها حرف بزند. و سیاح ارمنی و انگلیسی و فرانسه حرف می‏زند. و برق ازظل السلطان می‏پرد! در ملاقات با ناصر الدین شاه نیز تکرار می‏شود. خودش می‏نویسد:
((فرمود: ((شنیدم زبانهای مختلف می‏دانی؟)) عرض کردم: ((به قدر حاجت که در مذاکرات و معاشرت مطلع نمانم))در این حال شخصی فرنگی وارد شد، شاه روی به او کرده امر کرد با من فرانسوی حرف زند، او به فرانسه احوال پرسیدجواب گفتم، تحسین و تصدیق کرد.(24)))
یک مسافری که البته به برکت استعداد زبان آموزی خود، اما از جمله به برکت جزوات راهنمایی که در سراسرایستگاههای راه‏آهن اروپا (که سیاح با لفظ آرامگاه از آنها یاد می‏کند) وجود دارد و سیاح می‏گیرد و یک دو شبه چند تالغت یاد می‏گیرد تا در بازار مطلع نماند. زبان دانی سیاح، ظاهراً از همین حدود نباید فراتر رفته باشد. به شهادت‏نوشته‏های خودش. اما همین هم در ایران آن وقت، گل می‏کند. سیاح آدم بی اعتقادی هم نیست. بارها خواهید دید که‏از نماز و وضو خواندن و گرفتنش یاد می‏کند.
حاجی سیاح با ویژگی که دارد در طی هیجده سال سیاحت غرب در حوزه مسایل سیاسی نیز شخص کاردانی‏می‏شود. بعد از سفر فرنگ در ایران به مناسبت شهرتی که کسب کرده است وارد حوزه مسایل حکومتی می‏شود که‏خود شرحش را داده است.
حاج سیاح و میرزا رضای کرمانی
حاجی سیاح میرزا رضا را می‏شناخته و با سوابق او آشنا بوده است. بعد از آمدن سید جمال الدین اسد آبادی به ایران‏این آشنایی بیشتر می‏شود تا ((هم سلولی)) با میرزا هم می‏رسد.
((گفتم: ((خادم شما کیست؟)) گفت [سید جمال‏]: ((عارف، بیروت است تنها میرزا رضاست)) گفتم: ((او هم از نمره‏اول دیوانگان است!(((25)
فعالیتهای سید جمال در ایران منجر به همکاری نزدیک حاجی سیاح و میرزا رضا کرمانی می‏شود و در این رهگذربیست و دو ماه در قزوین با هم در زندان بودند. اعتماد السلطنه درباره دستگیری حاجی سیاح می‏نویسد:
((حاج سیاح معروف که وقتی خیلی خدمت ظل السلطان مقرب بود آن (را) هم گرفته‏اند خانه نایب السلطنه محبوس‏است.(((26)
حاج سیاح دکان دو نبشی باز کرده بود که از یک طرف به دربار و ظل السلطان و از طرف دیگر به سید جمال و میرزارضا باز می‏شده است. یحیی دولت آبادی می‏نویسد:
((حاج میرزا محمد علی سیاح محلاتی که مردی دنیا دیده است و سری پر شور دارد و به سید جمال الدین هم علاقه‏دارد از روی احساسات عالی بواسطه روابطی که با رجال دولت از مخالف و موالف دارد توانسته است این حوزه رایاری نماید و غالباً رابط است میان اشخاص محترم.(((27)
در زندان شیوه حاجی سیاح مورد قبول میرزا رضا واقع نمی‏شود. خود سیاح می‏نویسد:
((میرزا رضا که ساکت نبود گاهی برای فراشان حرفهایی از وطن خواهی و ملت پرستی (که از سید جمال شنیده بود)می‏گفت و گاه من به او نصیحت می‏کردم که احتیاط را از دست نده لکن پروای زبان نداشت(((28)
میرزا رضا پس از طی کردن حبس آزاد و روانه اسلامبول می‏شود. حدود شش ماه در خدمت سید جمال بوده و تغییرلباس داده به طهران می‏آید و به حضرت عبد العظیم می‏رود در پی انجام مأموریت مهمی.
حاج سیاح از ورود میرزا خبر می‏شود و به دنبال ملاقاتی با او با توسل به حیله و نیرنگ از قصد او آگاه می‏شود. ونامه‏ای محرمانه و خصوصی به امین السلطان صدر اعظم می‏نویسد و او را از نیت میرزا مطلع می‏سازد. یحیی دولت‏آبادی می‏نویسد:
((حاجی سیاح محلاتی می‏گوید با احتیاط اینکه مبادا میرزا رضا اقدام به کاری کند که باز موجب گرفتاری من بگردد به‏امین السلطان می‏نویسم میرزا رضا به این شهر آمده مراقب او باشید اما او نخوانده و نشنیده گرفته به روی خودنمی‏آورد.(((29)
مهدیقلی هدایت می‏نویسد:
((حاجی سیاح سه روز قبل به اتابک می‏نویسد که میرزا رضا از اصحاب سید جمال در شهر است و خوش خیال‏نیست، آن پاکت سه روز بعد از واقعه از کیف امین السلطان بیرون آمد.(((30)
در بازجویی که از میرزا رضا پس از ترور شاه می‏شود، میرزا در پاسخ به این سؤال:
((س - در میان اشخاصی که دفعه اول به اسم هم خیالی و هم دستی شما بودند گویا حاج سیاح از همه پر ماده‏ترباشد.))
چنین پاسخ می‏دهد:
((ج - خیر حاج سیاح مرد مذبذب خود پرستی است. ابداً به مقصود ما کمک و خدمتی نکرد و او ضمناً آب گِل‏می‏کرد که برای ظل السلطان ماهی بگیرد و خیالش این بود بلکه ظل السلطان شاه بشود و امین الدوله صدر اعظم وخودش مکنتی پیدا کند. چنانچه حالا قریب شانزده هزار تومان در محلات املاک دارد. همان اوقات سه هزار تومان ازظل السلطان به اسم سید جمال الدین گرفت نهصد تومان به سید داد باقی را خودش خورد.(31)))
حاج سیاح را در سال 1327 پس از خلع محمد علیشاه از پادشاهی و نصب احمد شاه به سمت لله احمد شاه انتخاب‏کدند. که چند سالی در این سمت بود و بعد از دوره کوتاه خانه نشینی در پائیز سال 1304 شمسی فوت کرد.
شیوه سلوک و سبک سیاح
سیاح در طول سفر، یادداشت روزانه می‏نوشته است. و بارها در همین حالت، شناخته شده است که مرد مهمی است.و آدم نامداری خواهد شد. در طول هیجده سال سفر، یادداشت‏های روزانه‏اش را می‏نوشته است.
((از گردش در لوزان خسته گشته مشغول بودم به نوشتن روزنامه(((32)
و یا
((هنگام معاودت از قلعه مزبوره شخصی را دیدم در نهایت پیری و ضعف که روی کرسی نشسته بود، چون مرا دید که‏مدادی به دست دارم و چیزی می‏نگارم مرا به خود خوانده احوال پرسی نمود که از کجائی و چه کاره‏ای؟(((33)
این کتاب جلد اول یادداشتها یا خاطرات حاج سیاح می‏باشد و از سیاق نثر سیاح پیداست که این کتاب نخست نوشته‏است. زبان سیاح، در این کتاب، هنوز کهنه و کند است، به خلاف خاطرات که نثری امیانه و امروزی دارد.
قصد آم نیست که، سیاح سبک و سیاق ویژه‏ای داشته است. آن است که سیاح بیست و سه ساله، پس از هیجده سال‏دوری از حوزه زبان فارسی، به بسیاری از تحولات لغوی و تراشیدگی‏هایی که در زبان حاصل شده ناآشنا بوده است.امثال لغات زیر را، تنها در این کتاب می‏توانید ببینید. در ((خاطرات)) کمتر این تعبیرات بکار رفته است.
لغت کاربرد توسط سیاح / معادل امروزی فارسی آن / مقصود
1 آدمی / خداحافظ / علامت جدا شدن
2 آرامگاه / ایستگاه (راه آهن) / اشاره به ترمینال امروزی‏
3 آنطیق / عتیقه / اشیای قیمتی
4 باغچه / پارک یا باغ ملی / فضای سبز و مشجر شهر
5 پوسته / پست خانه - شعبه بانک / -
6 تختگاه / پایتخت / -
7 تذکره / بلیط ورودی / -
8 تیاتور / تیاتر = تماشاخانه / -
9 چنگک / چنگال (وقاشق) / -
10 روزنامه / یادداشت‏های روزانه / -
11 سیرگاه / سیرک / -
12 زنگ / ناقوس (کلیسا) / -
13 صندوق دیواری / قفسه کتاب / -
14 طعامخانه / رستوران / -
15 قهوه خانه / کافه / -
16 کرسی / نیمکت - صندلی / -
17 مبال / توالت / -
18 مدرسه / دانشکده / -
19 مجانیه / رایگان / -
20 مکتب خانه / مدرسه - دبستان / -
21 موضوع نمودن / ساختن - قرار دادن - احداث کردن / -

نسخ‏شناسی
خط سفرنامه نستعلیق شکسته منشیانه می‏باشد. از کاتب نامی برده نشده است. در ص 287 کتاب در حاشیه یک بیت‏از حافظ آمده به خط سفر نامه که ((حبیب الله)) نامی امضاء نموده است. کتاب با دو نوع حاشیه به دستمان رسیده‏است یک حاشیه محمد فرخ که نسخه متعلق به متابخانه او بوده است و خط دیگری از آن دکتر حمید سیاح می‏باشد.
اصل کتاب 23 * 32 می‏باشد و دارای 431 صفحه.
و هر صفحه دارای 14 خط.
علاوه بر امور مطبعی و صفحه آرائی، ویرایش این کتاب نیز در عهده همکارمان آقای کمال اجتماعی جندقی بود که بامحال کم، با دقت و حوصله و مراجعه به پاره‏ای منابع کوشش کرده است حتی الامکان مشکلات متن را کم کند وتوضیحات لازم را برای روشن شدن پاره‏ای مطالب در پاورقی بیاورد.
در خاتمه یادآور می‏شود که: متأسفانه نسخه موجود ناتمام و با سفر سوم حاج سیاح به فرانسه ختم می‏شود، چنانچه‏خانواده محترم آن مرحوم و یا دیگر مطلعین احتمالاً اطلاعی از بقیه این سفر نامه دارند ما را یاری دهند تا نسبت به‏تکمیل متن و طبع و انتشار آن اقدام شود.            
                            علی دهباشی
                       تهران - خرداد ماه 1363

 

 

 

دانلود کتاب سفرنامه حاج سیاح به فرنگ