نمونه ای از نثر نصیحه الملوک و بیان چند حکایت:

ایزد تعالی ملک اسلام را از مملکت دنیا برخوردار کناد و آن گاه در آخرت، پادشاهی ای دهاد که پادشاهی روی زمین در وی حقیر و مختصر گردد که کار پادشاهی آخرت دارد که مملکت روی زمین از مشرق تا به مغرب بیش نیست و عمر آدمی در دنیا صد سال بیش نیست، در اغلب احوال و جمله روی زمین به نسبت با پادشاهی که ایزد تعالی در آخرت بدهد، کلوخی است و همه ولایت های زمین گرد و غبار آن کلوخ است. کلوخی و گرد کلوخی را چه قیمت باشد و صد سال عمر را در میان ازل و ابد و پادشاهی جاوید چه قدر که بدان شاد باید بود، همت بلند دار چنان که اقبال و دولت و نَسَبت بلند است و از خدای تعالی جز به پادشاهیِ جاویدان قناعت مکن و این بر همه جهانیان دشوار است و بر شما آسان که رسول صلی الله علیه و آله وسلم می فرماید که: یک روزه عدل از سلطانِ عادل فاضل تر از عبادت شصت ساله است.
چون ایزد سبحانه و تعالی تو را این ساز و آلت بداد که آن چه دیگری به شصت سال تواند کرد، تو به یک روز به جای توانی آورد، چه اقبال و دولت زیادتر از این و حالِ دنیا چنان که هست بدان تا در چشم تو مختصر گردد که بزرگان چنین گفته اند که: اگر دنیا کوزه زرّین بودی که نماندی و آخرت، کوزه سفالین که بماندی و عاقل کوزه سفالینِ باقی اختیار کردی، بر کوزه زرّینِ فانی.
در حالی که دنیا خود کوزه سفالینِ فانی است و آخرت، کوزه زرّینِ باقی. عاقل چگونه بود کسی که دنیا اختیار کند و این مَثلِ نیک را در اندیشه و پیش چشم می دارد.

 

«امیر» و «حسام» و «نظام» و هرچه بدین ماند، همه خطاب است و القاب و از جمله رسم و تکلّف است.
معنیِ امیر بدانستن و حقیقت وی طلب کردن مهم تر است.
هرکه ظاهر و باطنِ وی به معنیِ امیری آراسته است، امیر است گرچه هیچ کس وی را امیر نگوید و هرکه از این معنی عاطل است، اسیر است اگرچه همه جهان وی را امیر گویند.
معنیِ امیر آن بود که امرِ وی بر شکرِ وی روان بود و اول شکری که در ولایتِ آدمی کرده اند، شکرِ باطنِ وی است و این شکر باطن را اصفافِ بسیار است و رُؤسای ایشان سه اند: یکی شهوت، یکی غضب و دیگر حیله گری. این معانی را اگر از عالمِ شکل و صورت، کِسوتی پوشیدندی بسزا، یکی خنزیری بودی و دیگر کلبی (سگی) و دیگر شیطانی.
و خلق دو گروه اند: گروهی آنند که این هر سه را مقهور و مسخّر کرده اند و فرمان بر ایشان روان کرده اند.
این قوم امیران و پادشاهانند و گروهی آنند که کمرِ خدمتِ ایشان برسته اند و روز و شب در طاعت و متابعت ایشان ایستاده اند. این قوم اسیرانند و نابینایانِ این عالم باشند که امیر و پادشاه را گدا و مسکین و بیچاره گویند و اسیرِ فرومانده را امیر و پادشاه خوانند.

 

در خبر است که درختِ ایمان آب از طاعت خورَد و بیخِ وی از عدل و از دوام ذکرِ حق تعالی راسخ گردد. و چون این تربیت نیابد، در سکراتِ موت درافتد که بیخ ندارد. یک وصیت از من قبول کن: کلمه «لا اِله الاّ اللّه» همیشه در زیرِ زبان دار، چنان که کس نشنود و می گوی اگر در شکار باشی و اگر بر تخت و اگر در خلوت.
یک ساعت از این خالی مباش که ایمان بدین راسخ شود که اگر از عذابِ آخرت، خلاص یابی از سؤالِ قیامت خلاص نیابی.
اگر تو را در مقامِ سیاست بدارند و بگویند: بندگانِ خویش را و گویندگانِ «لا اله الا اللّه» را رعیّت تو کردیم و تو را بسی چند بدادیم به ملکی همه دل در ستورانِ خویش بستی تا هرکجا مرغزاری سبزتر بود، چراگاهِ ایشان ساختی و از بندگانِ ما غافل ماندی، چرا عزیزان ما را از ستورانِ خویش بازپس داشتی؟ و گفته بودیم که حرمت مؤمن به نزدیکِ ما بیش از کعبه است، از این سوال چه جواب داری؟