کتاب اخلاق محسنی اثر منثور کمال الدین حسن کاشفی، واعظ نامی سده نهم هجری می باشد که در باب اخلاق نوشته شده است. کتب مشهور دیگر او، روضه الشهدا می باشد که در نعت امامان و به ویژه امام حسین ع و ماجرای شهادت آن حضرت نوشته شده است. بسیاری معتقدند اصطلاح روضه خوانی از آن زمان رواج پیدا کرد که در مجالس، کتاب روضه الشهدا واعظ کاشفی خوانده می شد. از دیگر آثار کاشفی میتوان از انوار سهیلی، مواهب العلیه، مخزن الانشاه و فتوت نامه نام برد. کاشفی در سال 910 هجری از دنیا رفت. اخلاق محسنی شامل چهل باب می باشد و تالیف آن در سال 900 هجری به پایان رسید.

 

small akhlaq e mohsini mulla husain waaiz kashifi ebooks

 

ذکر دو حکایت از کتاب اخلاق محسنی:

آورده اند که درویشی در همسایگی توانگری خانه داشت. روزی کودکی از خانه ی توانگر به خانه ی درویش آمد؛ دید که آن درویش با عیال و اطفال خود طعام میخورد. آن کودک زمانی ایستاد و میل طعام داشت، کسی او را مردمی نکرد و گریان بازگشت و به خانه ی خود آمد. پدر و مادر از گریه ی او متالم شدند و سبب پرسیدند. گفت به خانه ی همسایه رفتم و ایشان طعام میخوردند مرا ندادند. پدرش فرمود تا طعامهای گوناگون حاضر کردند؛ او چنانچه طریقه ی کودکان بدخو باشد می گریست و می گفت: مرا از آن طعام که در خانه ی همسایه می خوردند می باید داد. پدر درماند و به در خانه ی همسایه آمد و او را بیرون طلبید و گفت: ای درویش! چرا باید که از تو به ما رنجی رسد؟ درویش گفت : حاشا که از من رنجی به شما رسد. توانگر گفت: رنجی از این بدتر چه باشد که پسر من به خانه ی تو آید، تو با کسان خود طعام بخوری و او را ندهی تا گریه کنان بازگردد و حالا به هیچ چیز آرام نمی گیرد و طعام شما می طلبد. درویش زمانی سر در پیش افگند و گفت: ای خواجه در ضمن این سری است. از من مپرس که پرده ی من دریده می شود. خواجه مبالغه کرد که سر خود را بازگوی. گفت: بدان که آن طعام که می خوردیم بر ما حلال بود و بر پسر شما حرام، نخواستیم که طعام حرام بدو بدهیم. خواجه گفت: سبحان الله! طعامی هست در شرع که بر یکی حلال باشد و بر دیگری حرام؟ درویش گفت: که در قرآن نخوانده ای که فمن اضطر فی مخمصه. هرکه درماند به بیچارگی و تنگدستی، مردار بر او حلال است و بر آنکه درمانده نباشد حرام؟ بدان که سه روز بود که عیال و اطفال من طعام نخورده بودند به هیچ نوع چاره ی آن نتوانستم کرد. امروز در فلان ویرانه درازگوشی مرده دیدم، قدری گوشت از وی ببریدم و طعامی پختیم و می خوردیم که کودک شما در آمد. صورت حال این بود که به سمع شما رسید.

تو را شب به عیش و طرب می رود
چه دانی که بر ما چه شب می رود

خواجه این بشنید، بسیار بگریست و گفت: وا ویلاه اگر حضرت خداوند تعالی در روز قیامت با من عتاب کند که در همسایگی تو چنین صورتی بود و تو از حال همسایه بی خبر بودی، چه جوابی دهم؟ پس دست درویش بگرفت و به خانه ی خود آورد و از نقد و متاعی که داشت یک نیمه به وی داد. شبانه حضرت رسالت صل الله علیه و آله و سلم را در واقعه دید که او را می گویند ای خواجه بدان شفقت که با همسایه کردی گناهانت آمرزیده شد و در مال تو برکت پدید آمد و فردا در بهشت همنشین من خواهی بود.

 

روزی حضرت روح الله می گذشت. ابلهی با وی دچار شد و از حضرت عیسی سخنی پرسید. بر سبیل تلطف جوابش باز داد و آن شخص مسلم نداشت و آغاز عربده سفاهت نهاد. چندان که او نفرین می کرد. عیسی تحسین می نمود.
عزیزی بدان جا رسید و گفت: ای روح الله چرا زبون این ناکس شده ای و هر چند او قهر می کند تو لطف می فرمایی و با آن که او جور و جفا پیش می برد تو مهر وفا بیش می نمایی. عیسی گفت ای رفیق موافق کل اناء یترشح بمافیه. از کوزه همان برون تراود که در اوست. از او آن صفت می زاید و از من این صورت می آید. من از او در غضب نمی شوم و او از من صاحب ادب می شود. من از سخن او جاهل نمی گردم و او از خلق و خوی من عاقل می گردد

برای خرید کتاب اخلاق محسنی اینجا کلیک نمایید