پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

معرفی کتاب ادبی

 

الهی، نام تو، ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن کس که تو خواهی

مناجات نامه نثری آهنگین و مسجع و دلنشین از خواجه عبد الله انصاری، پیر هرات می باشد که در میانه نثر خویش، اشعاری از خود و یا دیگران را چاشنی نثر زیبای خود قرار داده است. بنابر آنچه خواجه گفته، در کودکی طبعی شاعرانه داشته است و در خردسالی شعر می گفته است. همچنین برپایه آنجه که جامی در نفحات الانس بیان داشته است، خواجه شش هزار بیت تازی داشته است. خواجه عبدالله اشعار زیادی به پارسی و تازی در دست داشته که امروزه روز در دست نیست. خواجه در تفسیر و حدیث نیز دستی داشته است و در زمان خویش از محضر عالمان زیادی بهره برده است. پس از بازگشت از سفر حج  به دیدار ابوالحسن خرقانی رفت و آشنایی با او، اثر زیادی بر روان و کلام خواجه عبدالله گذاشت . بعدتر به شهر خود بازگشت و به تربیت شاگرد مشغول گشت.

 

jomlat ansari f94

 

ملک الشعراب بهار در کتاب خود، پیر هرات را به عنوان نخستین شخصی که نثر مسجع دارد معرفی می کند. به گفته بهار، نثر مسجع از ابتدا در ایران رواج داشته لیکن بیشتر به صورت کلمات قصار بوده است و کتابی که تماما به نثر مسجع باشد، پیش از قرن ششم دیده نشده است. همچنین خواجه عبدالله انصاری نخستین کسی است که در میان نثر خویش، شعر می آورد. در کلام پیر هرات، جدا از واژگان کهن پارسی، نشانه هایی از لهجه ی هراتی عیان است و بسیاری از این واژگان امروزه در گفتار مردم این مناطق استفاده می شود. مانند: بستاخ = گستاخ ، برو = ابرو ، ته = تو ، جستن جوی = جست و جوی و...

آثار دیگر خواجه عبدالله انصاری هروی به زبان پارسی :
چهل و دو فصل ، صد میدان ، محبت نامه ، رساله زاد العارفین ، رساله ی سوال دل از جان ، طبقات الصوفیه .

 آثار خواجه به زبان تازی :
منازل السائرین ، اربعین فی الحدیث ، ذم الکلام ، علل المقامات ، کتاب القدریه .

خواجه عبدالله انصاری یا پیر هرات که لقب شیخ الاسلام داشت و شاگردان بسیاری در زادگاه خویش داشت، در پایان عمر خویش نابینا شد و در سال 481 هجری درگذشت و در گازرگاه در نزدیکی هرات تن را به خاک سپرد. امروزه آرامگاه او در همان محل پابرجا می باشد.

نویسنده
2531

آواز تیشه امشب از بیستون نیامد

شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد

نام شاعر محمدعلی و پدرش ابی طالب نام داشت و برپایه گفته های خودش، با شانزده واسطه به شیخ زاهد گیلانی، مراد شیخ صفی الدین اردبیلی می رسد. پدر حزین در جوانی از لاهیجان به پایتخت هنر ایران - اصفهان - مهاجرت می کند. حزین ریشه در سرزمین گیلان دارد لیکن متولد شهر بزرگ آن روزگاران - اصفهان - و پایتخت صفویان می باشد. شاعر بسیار زیاد شیفته اصفهان و زیبایی های آن شهر و مردمانش است و هیچگاه نتوانست دوری از دیار هنرپرور خویش را فراموش کند و با شهرهای هند انس و الفت گیرد. حزین در چهارسالگی آموختن را آغاز می کند. ابتدا قرآن را در محضر ملاشاه محمد شیرازی آموخت و سپس در مکتب ملک حسین قاری علم تجوید فرا گرفت. سپس در کلاس درس شیخ خلیل طالقانی ، زمان را به کسب دانش گذراند.

 

en5669

 

 

شاعر سالها نزد پدرش به آموختن گذراند و چندین کتاب را در این سالها نوشت و به پایان رساند. زمانی نیز به زادگاه پدری خویش سفر میکند و اقوام و عموی خویش را ملاقات می کند. حزین اشعار سوزناکی در شرح غم از دست دادن پدرش دارد. بعدها مادر خویش نیز از دست داد و این حوادث تاثیر غمناکی بر روان شاعر گذاشت و او را بسیار متاثر کرد. سالهای پایانی عمر حکومت صفوی و مرگ عزیزان شاعر و مهاجرت شاعر از اصفهان به شیراز، همه در کنار هم سنگینی عظیمی بر دوش شاعر انداخته بود و زمانه او را در خیزابه های غم و اندوه رها کرده بود. حزین در دوره بی ثبات و پایانی حکومت صفوی، به شهرهای مختلف سفر کرد و سرگردان و حیران، به اجبار دیار هند را برای مهاجرت انتخاب کرد. حزین هیچگاه نتوانست با طبیعت و فرهنگ شبه قاره، خود را همگام و همراه کند و از آنجا گله و شکایت فراوان می کرد. او پیشیمان از مهاجرت خویش ، آرزومند بازگشت به شهر و دیار خویش می بود. البته این آرزو هیچگاه به خود جامه عمل نپوشید و با به قدرت رسیدن نادرشاه، حزین علارغم میل خویش در شبه قاره ماندگار شد. 

در سال 1154 که شاعر در  شاه جهان آباد عمر را میگذرانید، تاریخ خویش را در زمانی کوتاه نوشت که شامل حوادث و احوال خویش در مدت 53 سال که از عمرش میگذشت بود. 53 سالی که بیشتر آن در رنج و بیماری و غم از دست دادن عزیزان و مهاجرت ها و اوضاع آشفته ی مملکت و نابودی حکومت صفوی بود. 

بعدها حزین دهلی را به بهانه بدی آب و هوا ترک گفت و در نهایت به بنارس رفت و تا پایان عمر خویش در آنجا ماندگار شد. علاوه بر دیوان شعر، حزین تذکره ای از دانشمندان و شاعران هم عصر خود تالیف کرد که امروزه روز به تذکره حزین شهرت دارد.

در نهایت امر، شاعر در سن 77 سالگی عمرس به پایان رسید و در هندوستان مرگ را در آغوش گرفت و در باغ خویش در بنارس به خاک سپرده شد. 

سخن حزین لاهیجی در دسته بندی سبک های شعری، در دسته سبک هندی قرار می گیرد. اگر چه به صورت دقیق تر میتوان او را حد واسطی میان سبک هندی و دوره بازگشت قلمداد کرد، یعنی فاصله میانی انقراض صفویان و آمدن فتحعلی شاه قاجار که از لحاظ شعری بسیار کم فروغ بوده است و از آن به عنوان برهه فترت شعر نغز یاد میگردد. در سبک هندی، بسیاری از شاعران پارسی گو به میل و رغبت خویش به سرزمین زیبای هندوستان مهاجرت می کردند و در دربار هنرپرور و هنردوست اکبرشاه، به شعر گفتن و اظهار هنرمندی خود می پرداختند لیکن حزین از آن شاعرانی بود که در آن زمان، هیچ رغبتی به ترک اصفهان نداشت و اگر ناگزیر به ترک ایران نبود، هرگز پا به سرزمین هند نمیگذاشت. 

غزلیات حزین حال و هوایی عاشقانه دارد. پدیده عشق در کلام حزین، عشق به مفهوم زمینی آن است بنابر آنچه که در دوران جوانی خویش تجربه کرده است. اگر چه درون مایه ای از مفاهیم عرفانی نیز در سخن او متجلی می باشد. حزین خود در باب دوران جوانی می نویسد:
و در آن ایام از حوادث و واردات غریبه جذبه ی حسنی و شیوه ی زیبا شمایلی بود که دل را شیفته ساخت:

بنمودمی نشانی ز جمال دوست لیکن
دو جهان به هم برآید، سر شور و شر ندارم

آثار شاعر :

شهرت شعرهای حزین باعث شده است که دیگر نوشته های شاعر ناشناس بماند درحالیکه آثار بسیار زیادی ازو بجا مانده است. دکتر شفیعی کدکنی از 54 اثر او نام می برد و استاد صاحبکار از 200 اثر نام می برد. این گستردگی آثار حزین لاهیجی، آن زمان عجیب می نماید که در تاریخ زندگی او، رنج و بیماری ها و مشقت ها و مهاجرت های فراوان، شاخصه اصلی عمر او بوده است.

 

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده صید و صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها با داغ او چو لاله
در خون نشسته و او چون باد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
روزی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دمن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم بر باد رفته باشد

پر شور از حزین است امروز کوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

نویسنده
1061

کلیله و دمنه یا کلیله و دمنه بهرامشاهی، از نثرهای زیبا ، دلنشین و شاهکار ادب پارسی می باشد. کلیله و دمنه در اصل از دل فرهنگ و اندیشه سرزمین هندوستان بیرون آمده است. برزویه پزشک در دوران خسرو انوشیروان دادگر ساسانی در سفری که به هندوستان داشت، کلیله را همراه با خود به ایرانشهر آورد. متن سانسکریت کلیله و دمنه از مهابهاراتا و پنچاتنترا برگردان شده است. در ترجمه این اثر در دوران شاهنشاهی ساسانی، چند باب دیگر بدان اضافه شد. پس از دوران ساسانی، ابن مقفع، کلیله و دمنه را از پهلوی به عربی برگرداند و سپس ابوالمعالی نصرالله بن محمد بن عبدالحمید، از روی متن عربی ابن مقفع به زبان پارسی برگرداند و همین قدیمی ترین ترجمه پارسی می باشد.

 

pic069811010001

 

 

بسیاری ترجمه کلیله به پهلوی را به بزرگمهر حکیم نسبت میدهند لیک بر اساس گفته های فردوسی بزرگ و مقدمه شاهنامه ابومنصوری، ترجمه پهلوی کلیله از برزویه ی پزشک می باشد.

سه سده پس از اینکه کلیله و دمنه را به پهلوی ترجمه کردند، عبدالله بن مقفع یا روزبه دادویه، این اثر گرانقدر را به عربی ترجمه کرد. ترجمه ی عربی کلیله و دمنه براستی یکی از نمونه های ناب فصاحت و بلاغت شگرف میباشد و در آن برهه همتایی نداشت. ترجمه عربی کلیله و دمنه تا به امروز در مدرسه های عرب تدریس می شود و آن را نمونه ناب و ارزشمند فصاحت و بلاغت می دانند. معروف است زمانیکه عبدالله بن مقفع یا روزبه دادویه توسط حجاج سلاخی شد، یکی از جرم هایی که بدو می بستند ، نوشتن کلیله و دمنه برای مقابله با قرآن کریم عنوان میشد. همین اتهام، خود ارزش بلاغت و شیوایی این اثر را می رساند.

گویند که فضل بن سهل سرخسی - ذوالریاستین - در سال 203 هجری پیش از آنکه اسلام آورد روزی قرآن می خواند یکی از دوستان با او گفت چون یافتی قرآن را؟ فضل گفت: خوش چون کلیله و دمنه. (به نقل از سبک شناسی مرحوم بهار)

در مقدمه باقی مانده از شاهنامه ابومنصوری چنین نگاشته شده: نصربن احمد را کار شاهان پیشین در آوردن کلیله و ترجمه کردن آن به پهلوی و عربی خوش آمد و دستور خویش را - خواجه بلعمی - بر آن داشت تا از زبان تازی به زبان پارسی گردانید تا این نامه به دست مردمان افتاد و هرکسی دست بدو اندر زدند...

درباره ترجمه فارسی کلیله و دمنه:

نصرالله بن عبدالحمید منشی از روی متن عربی ابن مقفع، کلیله را به نثری شیرین و نغز به پارسی برگرداند. او را از شیراز و برخی از غزنین می دانند. در جوانی با دانشوران غزنین نشست و برخاست داشته و سپس مورد توجه بهرامشاه غزنوی قرار می گیرد.از همین رو این ترجمه به ترجمه بهرامشاهی شهره می گردد چراکه به تایید و در برهه حکمرانی این شاه، کلیله ترجمه می شود. ترجمه ابن مقفع به نثر خالص می باشد و بیت و مثل و آیه ای در آن راه ندارد لیک نصرالله بن عبدالحمید اشعار برگزیده ای از عربی و فارسی را در میان نثر نغز و ناب خود جای داده است و از احادیث فراوانی نیز بهره گرفته است.

کلیله و دمنه سرشار از افسانه ها و گفته هایی است که از زبان بهایم و مرغان و حیوانات وحشی و اهلی به عنوان پند و اندرز و نکته هایی ناب بیان شده است و به قول زنده یاد مینوی: آن مجموعه های دانش و حکمت است که مردمان خردمند قدیم گرد آوردند و به هرگونه زبان نوشتند و برای آیندگان به میراث گذاشتند.

نمونه نثر پارسی کلیله و دمنه:

چنین گوید بُرزویه، مقدم اطبای پارس، که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه ی علمای دین زردشت بود، و اول نعمتی که ایزد، تعالی و تقدس، بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شَفَقَتِ ایشان بر حالِ من ، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم و به مزیدِ تربیت و ترشُح مخصوص گشت. و چون سالِ عمر به هفت رسید مرا بر خواندنِ علم طب تحریض نمودند، و چندانکه اندک قوفی افتاد و فضیلتِ آن بشناختم به رغبت صادق و حرصِ غالب در تعلم آن می کوشیدم، تا بدان صنعت شهرتی یافتم و در معرضِ معالجتِ بیماران آمدم. آنگاه نقس خویش را میان چهار کار که تگاپوی اهلِ دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم: وفور مال و لذات حال و ذکر سایر و ثواب باقی.

و پوشیده نماند که علم طب نزدیک همه خردمندان و در تمامی دینها ستوده ست. و در کتب طب آورده اند که فاضلتر اطبا آنست که بر معالجت از جهت ذخیرتِ آخرت مواظبت نماید، که به ملازمتِ این سیرت نصیب دنیا هرچه کامل تر بیابد و رستگاری عقبی مدخر گردد؛ چنانکه غرض کشاورز در پراگند تخم دانه باشد که قوت اوست، اما کاه که علفِ ستوران است. به تبع آن هم حاصل آید. در جمله بر این کار اقبالِ تمام کردم و هرکجا بیماری نشان یافتم که در وی امیدِ صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم...

بخشی از باب برزویه طبیب - کلیله و دمنه

آورده اند که نوعی است از مرغان آب که آن را طیطوَی خوانند، و یک جفت از آن در ساحلی بودندی. چون وقت بیضه فراز آمد ماده گفت: جایی باید طلبید که بیضه نهاده آید. نر گفت: اینجا جای خوش است و حالی تحویل صواب نمی نماید، بیضه بباید نهاد. ماده گفت: در این سخن جای تامل است، اگر دریا در موج آید و بچگان را در رباید آن را چه حیلت توان کرد؟ نر گفت: گمان نبرم که وکیل دریا این دلیری کند و جانب مرا فرو بگذارد، و اگر بی حرمتی اندیشد انصاف از وی بتوان ستد. ماده گفت: خویشتن شناسی نیکو باشد. به چه قوت و عُدت وکیل دریا را به انتقام خود تهدید کنی؟ از این استبداد درگذر و برای بیضه حای حصین گزین، چه هر که سخن ناصحان نشنود بدو آن رسد که به باخه رسید. گفت چگونه؟
گفت آورده اند که در آبگیری دو بط و یکی باخه ساکن بودند و میان ایشان به حکم مجاورت دوستی و مصادقت افتاده. ناگاه دست روزگار غدار رخسار حال ایشان بخراشید و سپهر آینه فام صورت مفارقت بدیشان نمود و در آن آب که مایه ی حیات ایشان بود نقصان فاحش پیدا آمد. بطان چون آن بدیدند به نزدیک باخه رفتند و گفتند: به وداع آمده ایم، پَدرود باش ای دوست گرامی و رفیق موافق. باخه از درد فرقت و سوز هجرت بنالید و از اشک بسی دُر و گهر بارید.

و گفت ای دوستان و یاران، مضرت نقصان آب در حق من زیادت است که معیشت من بی از آن ممکن نگردد. و اکنون حکم مروت و قضیت کرم عهد آن است که بردن مرا وجهی اندیشید و حیلتی سازید. گفتند: رنج هجران تو ما را بیش است، و هرکجا رویم اگر چه در خصب و نعمت باشیم بی دیدار تو از آن تمتع و لذت نیابیم، اما تو اشارتِ مشفقان و قول ناصحان را سبک داری، و بر آنچه به مصلحت حال و مآل تو پیوندد ثبات نکنی. و اگر خواهی که ترا ببریم شرط آن است که چون ترا برداشتیم و در هوا رفت، چندانکه مردمان را چشم بر ما افتد هر چیز گویند راه جدل بربندی و البته لب نگشائی. گفت: فرمان بردارم، و آنچه بر شما از روی مروت واجب بود به جای آورید. و من هم می پذیرم که دم طَرَقم و دل در سنگ شکنم.

بطان چوبی بیاوردند و باخه میان آن دندان بگرفت محکم، و بطان هر دو جانب چون را به دهان برداشتند و او را می بردند. چون به اوج هوا رسیدند مردمان را از ایشان شگفت آمد و از چپ و راست بانگ بخاست که بطان باخه می برند.

باخه ساعتی خویشتن نگاه داشت، آخِر بی طاقت گشت و گفت: تا کور شوید. دهان گشادن بود و از بالا در گشتن. بطان آواز دادند که : بر دوستان نصیحت باشد.

نیک خواهان دهند پند ولیک
نیک بختان بوند پند پذیر

نویسنده
7161

کارنامه اردشیر بابکان که رساله ی نیمه حماسی و یادگاری از روزگار ساسانی می باشد، کتابی است به زبان پهلوی راجع به سرگذشت داستانی اردشیر بابکان بنیاد گذار پادشاهی ساسانی که به مناسبت ، در ضمن آن از شاپور پسر اردشیر و هرمزد پسر شاپور نیز به اختصار سخن رفته است. این کتاب که تقریبا در حدود ششصد میلادی تدوین شده دارای 5600 کلمه پهلوی می باشد و بنا به برخی احتمالات ملخص کارنامه مفصل تری از اردشیر بابکان است که فعلا در دست نیست.

کارنامه اردشیر بابکان


 

 

کلمه کارنامه: کارنامه در لغت کار و هنر و صنعتی را گویند که کم کسی تواند کرد و به معنی جنگ نامه و تاریخ نیز آمده است و به اصطلاح کتابی است که در آن از کارهای برجسته و شگفت آور مردان بزرگ یا پهلوانان سترگ سخن رفته باشد.

کلمه کارنامک پهلوی در کتب دوره اسلامی بصور گوناگونی چون کارنامج و کرنامج معرب گردیده و به پادشاهان مختلف نسبت داده شده است.

کارنامه اردشیر بابکان که پس از یادگار زریران دومین داستان رزمی به زبان پهلوی است و به صورت سرگذشتی داستانی نگاشته شده تاثیر بسیاری در شاهنامه فردوسی و شاهنامه های پیش از آن داشته و مندرجات آن در آن کتاب ها داخل شده است چنانکه میدانیم در روزگار ساسانی و به ویژه در اواخر آن عصر تالیفات چندی در این زمینه پیدا شد که گذشته از یکی دو رساله جز نامی از آنها در کتب تواریخ نمانده است. از آنجاییکه در متن کارنامه اشاره به بازی شطرنج و نرد و خاقان ترک شده است میتوان حدس زد که گرد آوری کارنامه یا خلاصه ی آن در قرن ششم میلادی در زمان خسرو اول (انوشیروان) انجام گرفته باشد ولی از طرف دیگر ستایش پهلوانی و هنرنمائی و زیبائی جسمانی مکرر در آن آمده است ماخوذ از منابع بسیار قدیمی و از عادات زمان اشکانی یا اوائل ساسانی است. ولی پند و اندرزی که به اردشیر منسوب است باید از اختراعات دوره ی اخیر ساسانی باشد که عادت داشته اند احتیاجات خود را به صورت کلمات اخلاقی به اشخاصی معروف نسبت بدهند تا به این وسیله سرمشقی به معاصرین خود داده باشند.

از سوی دیگر سبک و انشای محکم و ساده و استادانه کارنامه خیلی قدیمی است و با سبک کتب پهلوی که پس از اسلام تالیف شده فرق دارد. از این قرار میتوان نتیجه گرفت کارنامه فعلی بی شک از ادبیات اصیل ساسانیان به شمار میرود و قطعا بعد از سقوط یزدگرد و یا دوره ی اسلامی تنظیم نشده است.

ممکن است کارنامه فعلی خلاصه و کوتاه شده کارنامه مفصل دیگری باشد که اصل آن بر اثر گذشت روزگار از میان رفته است. جمله اول کارنامه : ((به کارنامه اردشیر بابکان چنین نوشته است )) و همچنین قسمت های اضافی شاهنامه این نظر را تایید میکند لذا میتوان حدس زد که تا زمان فردوسی همه کارنامه اصلی یا ترجمه عربی و یا پازند آن وجود داشته است. این موضوع از مقایسه مطالب تاریخی شاهنامه و کتاب های پهلوی مانند دینکرد، یادگار زریران، کارنامه اردشیر بابکان، مادیکان چترنک بوندشهن و زند وهومن یسن به خوبی آشکار میگردد و مقایسه این رسالات و تواریخ اسلامی و شاهنامه که روایات آنها غالبا ماخوذ از کتب پهلوی است و اصل اکثر آنها از میان رفته است نظریه مزبور را به خوبی تایید می نمایند.

بخشی از نوشتار دکتر محمد جواد مشکور در مقدمه کتاب کارنامه اردشیر بابکان

نویسنده
2479