خون خورده بوی خون می داد، بوی باروت خاکستر، بوی صبر و بوی عشق. عشق را به سه دسته تقسیم می کنند: عشق به خانواده، عشق زمینی و عشق عرفانی. رد پای هر سه عشق را می شود در آن کلیسای قدیمی و یا در آن ماشین نظامی که دختران روسپی را فراری می داد و در آن کافه از دریچه دوربین خبرنگاری کنجکاو دید. مهم نیست که معتقد باشید یا آتئیست. تفاوتی ندارد که با جنگ موافق باشید یا مخالف. می توانید خون خورده را با برادران سوخته دنبال کنید و بی تاب شوید برای همه شهدای جنگ. می توانید با وجود خداناباور بودن با محسن مفتاح قرآن بخوانید. مادر ۴برادر سوخته به محسن مفتاح سفارش می دهد تا برای پسرانش قرآن بخواند، قبرهایشان را بشوید و گل هایی روی آن ها بگذارد. داستان از همین جا شروع می شود در گذشته با صلاح الدین فاتح ملاقات می کنید و با او شک می کنید. شک دشمن ایمان است. گفته بودم که خون خورده بوی خون می دهد، آن جاست که شما چون صلاح الدین شک می کنید که خاک خون می خواهد و باید تک به تک سر اسرا را بزنید یا جانشان را با گذشت و مهربانی ببخشید.یک به یک با عزرائیل به سراغ جان برادرهای سوخته می روید. از بزرگ تا کوچک ترین که به نحوی روداغی بود و مرهمی برای دل مادر و پدرشان. می شود گفت که در این داستان همه چیز از اول 'رو' شده شما می دانید پایان قصه با مرگ رقم خورده اما این ضعف نویسنده باعث نمی شود که شما میل به خواندن کتاب را از دست دهید. این تنها کتابیست که من از این نویسنده خوانده ام و مبهوت فضاسازی او شدم به طوری که شاید با عکس هم نمی توانستم به این خوبی متصور شوم. من عقیده دارم که گاهی می شود بو را از فیلم و کتاب هم متوجه شد. مثل بوی نا در فیلم انگل، مثل بوی خون و باروت در کتاب خون خورده.