مرگ تدریجی یک رویا

آرتور میلر، نمایشنامه نویس مشهور امریکایی که چندی است نام او برای علاقه مندان فرهنگ و ادب بیشتر شنیده شده است، واین به دلیل استفاده بسیار مناسب و به جای اصغر فرهادی در فیلم فروشنده است. فیلمی که برای آن عنوان بهترین فیلم خارجی زبان را در جشنواره اسکار دریافت کرد و همین باعث معروفیت بیش از پیش این نمایشنامه نویس و نمایشنامه او شد. هر چند که این نمایشنامه پیش از این نیز در نظر دوستداران هنر کاملا آشنا بود و گواه آن نیز بردن جایزه های تونی و پولیتزر توس آن و نیز رکورد بیشترین نمایش اجرا شده است. این نمایش نامه در سالهای پس از جنگ جهانی دوم و در سال 1949 نوشه شده است ولی به اذعان خود نویسنده بیش از ده سال در ذهن او بوده است تا به رشته تحریر درآمده است.

پیش از شروع صحبت درباره این کتاب بهتر است توضیح کوتاهی راجع به عنوان کتاب که لازم است بدهیم. عنوان مرگ فروشنده شاید بهترین ترجمه معنایی عنوان آن نباشد. در اولین ترجمه علی اصغر بهرام بیگی آن را به مرگ پیله ور به فارسی برگرداند که به معنای مورد نظر نزدیکتر است ولی به دلیل اینکه شغل پیله وری از میان رفته این واژه نیز از ادبیات امروز فاصله گرفته است. پیله ور به کسی گفته می شد که اجناس مورد نیاز خانه ها را در وسیله نقلیه قرارداده و در میان شهرها و خیابان ها می گردد و می فروشد. در فرهنگ معین این واژه هم معنی دوره گرد و دستفروش آورده شده است. شغلی که به نوعی سرگشتگی و بی مکانی را در ذهن متبادر می کند که در این داستان با توجه به مضمون داستان قرابت آن احساس می شود.

معرفی کتاب مرگ فروشنده

مرگ فروشنده از لحاظ داستان به دوره ای تاریخی اشاره می کند که در آن جامعه کارگری تحت فشار سرمایه داران و نیز تغییرات حاصل از مدرنیته است. آشفتگی های شخصیت اصلی داستان ویلی لومان پیله ور در واقع نمادی از فروپاشی این قشر از جامعه است. او در این فضا احساس ناکارآمدی می کند و به شکل بدون هدف و بی انگیزه و با علم به اینکه این جنگ را خواهد باخت و یا حتی شکست را پذیرفته، کارهای روزمره و تکراری خود را نجام میدهد.او که زمانی شخص موفقی بوده اکنون در دوره کهنسالی به نقطه بی بازگشت زندگی رسیده و همه چیز را از دست رفته می بیند. داستان از سقوط ویلی شروع می شود و او که اکنون پیرمردی بدخلق و همواره خسته است درگیر روزمرگی بی نتیجه شده ولی هنوز شکست را حداقل در جنبه خارجی خود قبول نمی کند.

اما جنگی که در داخل ذهن اوست به مراتب ویرانگر تر است و دقیقا همین جاست که این نمایشنامه اوج میگیرد و از یک نمایشنامه عادی به یکی شاهکار بدل میشود. ویلی در افکار خود غوطه میخورد و این افکار چون موجی او را به گذشته . حال می برند و باز میگردانند. شایئ این اتفاق در دنیای سینما بی نظیر نباشد و بتوان فیلمهای زیادی را با فلش بک ( بازگشت به گذشته) یافت ولی در نمایش و روی صحنه  تنها چیزی که می تواند این را نشان دهد تیزهوشی نویسنده است. میلر برای اینکار فاصله میان گذشته و حال را در هم شکسته و برای هرچه بیشتر نشان دادن این مسیله در تمام منزل دیواری مشاهده نمی شود. به گونه ای که گاه در اتاقی از خانه ویلی، زمان حال در گذر است و در همین زمان اتاقی دیگر در زمان گذشته است. ویلی هم همانگونه که در فکر انسان اینگونه است گاهی در حال است و سپس ناگهان به زمان گذشته پرتاب می شود. دیالوگهای عادی او که د رمان حال اغلب شکواییه مانند است با رفتن به گذشته شاد شده و خلق و خوی او نیز تغییر می کند. این رفتن و بازگشت ها گذشته پنهان ویلی را نمایش می دهد و ما نقطه آغازین سقوط لو را میبنیم. جایی که در واقع ویلی در آن جا مانده و پس از آن فقط زنده است و نه زندگی میکند. ویلی در گذشته در خاطراتش جوانی میکند در حالیکه خود جوان نیست. با بچه هایش بازی می کند و در آن زمان باز به دوران اوج خود بازمیگردد. راههایی را که می توانسته برود و نرفته باز به روی خود یاز میبیند. چیزی را که از دست داده مجددا باز می یابد و این در حالی است که این عمق فاجعه و ناتوانی او را نشان میدهد. فاجعه ای که رخ داده و برای جلوگیری از آن تنها  جز فکر و خیال راهی باقی نمانده و همین تنها راه ویلی برای زندگی است. غرق شدن تدریجی در حال خوش گذشته برای فرار از اکنون

ساختار مدرن، معنای عام و نیز متفاوت بودن روایت آن، چیزی است که مرگ فروشنده را برای همیشه در ذهن شما ماندگار خواهد کرد. شما می توانید با خواندن کتاب دید جدیدی نسبت به فیلم فروشنده پیدا کنید که آن نیز خالی از لطف نیست.