معرفی رمان های سه گانه: مالوی، مالون میمیرد و نام ناپذیر - ساموئل بکت
در‌ ایام‌ فوران ناگهانی و جنون‌آمیز خلاقیت‌ بین سال‌های 1947 و 1949، بکت‌ رمان‌های مالوی (1951)، مالون می‌میرد (1953) و نام‌ ناپذیر ‌(1953‌) را نوشت. «مالوی» شخصیت‌‌ محوری‌ این‌ اثر‌ است‌. از‌ لحظه‌ای که به کمک‌ چوب زیر بغلش و دوچرخه‌اش برای یافتن‌ مادرش از خانه بیرون می‌زند و عاقبت او را در حالی در اتاق خوابش می‌یابد که مشغول‌ نگارش‌ قصه است و هم داستان موران که به‌ همراه پسرش به جست‌وجوی مالوی همت‌می‌گمارد و در انتها گزارشی از عدم موفقیت‌ خویش در تلاش برای یافتن او می‌نویسد. رمان مالون می‌میرد، به‌ تشریح‌ موقعیت مالون‌ در اتاقی شبیه به اتاق مادر مالوی می‌پردازد. مالون در این اتاق داستانی می‌نویسد راجع به‌ یک«ساپوسکات» (ترکیبی از هوموساپینس‌ واسکاتوس) که در شرف‌ تبدیل‌ به‌ ماکمان (فرزند شرور انسان یا مالون) است. رمان نام ناپذیر، روایتی است برآمده از صدایی‌ رها از جسم و زمان و زندگی که هویت‌ دو‌ موجود مرحوم را به نمایش‌ می‌گذارد‌. ماهود با بالاتنه و سر که هیچ عضو دیگری به آن متصل نیست و در داخل یک‌ بالون مثل یک توپ یا مثل یک توپ‌ گنده‌‌ سخن‌گو واقع شده و ورم‌‌‌، که موجودی‌ است ناقص با کم‌ترین خصایص انسانی. هر سه رمان، به صورت تمثیلی، خودآگاه انسان‌ را که قصد دارد به موجودیت خویش پی ببرد، تحلیل می‌کنند. هر یکی از‌ شخصیت‌های‌ این‌ آثار داستان‌هایی را از زندگی‌شان روایت‌ می‌کندو خود را قهرمان حوادث جاری در این‌ داستان‌ها می‌داند.

 


هر یک از این سه رمان، در واقع مشق خود ویرانگری است. مالوی‌، نمایشگر‌ تفکر ضد‌ ترتیب زمانی رویدادها در سیستم فکری بکت‌ است. موران، در مسیر جست‌وجوی خویش از نماینده‌ی معتمد و پدری‌ مقتدر در ابتدای‌ روایت، به نسخه‌ی مرموز، غریب و غیر طبیعی مالوی‌ مبدل‌ می‌شود‌. موران هم‌ مانند مالوی در جست‌وجوی من حقیقی‌ خویش است. «… به نظر من، آن سرگرمی‌ بی‌پایان… لحظاتی ‌‌به‌ نظر می‌آمد که زیاد از من‌ دور نیست و انگار نیرویی مرا به سوی‌ آن‌‌ می‌کشید‌ و می‌برد… » آن من برتر، چیزی است‌ که روزگاری بکت آن را «راوی منقول» نامید.
بکت‌ به یاری شخصیت‌های محوری دوگانه، موفق به کشف این من برتر و پرده برداری‌ از تاریکی گریزان از‌ نور‌ فراگیر روایت‌هایش‌ می‌پردازد. پس تریلوژی مذکور در باب‌ وضعیت نامطلوب و حالت‌های نامساعد مردی است که با برشماری حوادث‌ زندگی‌اش برای خود به مکاشفات عرفانی و خودشناسی عمیقی دست می‌یازد و نیز، هنرمند مدرنی‌ که با روایت قصه‌هایی برای‌ خودش و دیگران قصد دارد منبه الهامات وخیالات خویش را کشف کند و در این راه دچار بیگانگی از جهان واقعی می‌گردد. مخمصه‌ای‌ که بکت در نقدی بر‌ پروست‌ از آن سخن به‌ میان می‌آورد این است که هویت هنرمند مدرن‌ «در زوال و هبوط خلاصه می‌شود، دنیای او همین زوال و تاریکی است و اوست که دل در گرو رهایی از‌ این‌ بند گران دارد.» همان طور که شخصیت بی‌نام و نشان می‌گوید:«من‌ تلاشم را می‌کنم، ولی هر بار شکست‌ می‌خورم».