رؤياي يك تصوير از آنجايي شروع شده است كه خسرو اين جوان پر شور و با احساس دل در گرو تصويري نهاد كه دوستش بيژن آن را نقاشي كرده بود. تصويري كه تنها وسعت خيال ميتوانست به آن جان ببخشد، چنانكه هر زمان خسرو نگاهش بر آن ميافتاد بهطور غيرارادي مجذوب آن ميشد و بر اين باور قرار ميگرفت تا هرطور هست در جستوجوي صاحب تصوير برآيد. سرزميني كه در آن گلهايي روييدهاند كه ايثار در عشق را معني كرده و به آن تداوم بخشيدهاند تا سرخي شفقش تجليگاه دلهاي پاكي باشد كه به راز خلقت دست يافته و به عرفانيت آن رسيدهاند. عشق خسرو توأم با عشقي پرشكوهتر تجلي؛اه شفق سرخي شد كه تنها متعلق به دلهاي پاكي است كه به راز اين افسانه آفرينش رسيده و با تكيه بر اين حقيقت دشواريها را پشت سر گذارده تا شامل الطاف الهي گردد، همانطوري كه خسرو و قهرمانان اين داستان در رؤيارويي با آنچه تقدير رقم زده بود قرار گرفتند تا جايي كه...