در کتاب برابری در دموکراسی,دموکراسی نظامی نیست که بخواهیم بگوییم که در اروپا شکل گرفت و تمام شد. دموکراسی در هیچ جای دنیا به کمال خودش نخواهد رسید. چیزی است که حاصل تناقض موجود در جامعه طبقاتی است و ذات جامعه بشری است، تناقض بین جمع و فرد، تناقضی است از بین نرفتنی، تناقضی که همیشه باقی خواهد بود و ادامه این تناقض، جناح بندیهای جامعه و تشدید مبارزه بین جریاناتی خواهد بود که در پی منافع خودشان هستند. چگونه در جامعهای که دموکراسی طولانی و نهادینه شده دارد، جریانی مثل مک کارتیسم پیدا میشود و همه مسائل را تحتالشعاع قرار میدهد؟ آن نوع از دموکراسی که در امریکا شکل گرفته و نهادینه شده است، به همین صحبت من بر میگردد، دموکراسی کامل نبود و نیست. یعنی دموکراسی کامل به وجود نمیآید. بهعلاوه در امریکا دموکراسی ضعفهای خودش را داشت. از این لحاظ که پایه دموکراسی در شهرهای کوچک، روستاها و در واحدهای جامعه امریکا خیلی قوی و مستحکم بود و شکلهای دموکراسی را در دنیا -چه آن روز و چه امروز- به وجود آورده است، اما وقتی از سطح پایه، بالاتر میرویم شکلهایی از اداره جامعه به وجود میآید که مردم به آن دسترسی و تسلط ندارند و این جزو ضعفهای دموکراسی است و به همین خاطر است که برخی دموکراسی را در رابطه با کشورهای بزرگ پیاده شدنی به حساب نمیآوردند و میگفتند دموکراسی مال شهرکهای یونان و روم بوده که جغرافیای کوچکی داشتند. وقتی جامعه بزرگ میشود امکان کنترل مردم توسط ارگانهای بزرگ و سراسری که شکل میگیرند در دولتهای فدرال و دولت ملی ضعیف و ضعیفتر میشود. در امریکا دولت فدرال دیگر از دسترس مردم ساده شهرهای کوچک خارج میشوند. به این دلیل که چه در دوره مک کارتیسم و چه در دوره اسمیت و چه در دوره اخیر- بوش- با تصویب قانون میهنپرستانه توانستند به متمم دوم قانون اساسی امریکا که هیچکس حق ندارد به آزادی دست درازی بکند، ضربه بزنند و آنرا زیر سؤال ببرند. بهخاطر اینکه دموکراسی در پایه گسترش پیدا کرد ولی در رأس هرم و در سطح حکومت مرکزی از دموکراسی فاصله گرفت.