... در کتاب انحلال نظام تدبیر نمیخواستم منتظر کسانی دیگر بمانم. اما امیدوارم دیگران هم بنویسند و درك و یافتههایشان را در خصوص موضوع منتشر كنند. اگر استنباط و برداشت من مورد تصدیق دیگر پژوهشها قرار گیرد بسی خشنود خواهم شد، اما اگر درك دیگری هم داده شود باز هم خرسند میشوم؛ چون تمام هدف من حقیقت بود نه چیزی دیگر. من هدف دیگری جز كمك به جویندگان حقیقت و راستی برای خود قائل نبودم... .. تصور میكنم این پژوهش را بتوان بهنوعی با تاریخ شفاهی سازمان برنامه و بودجه (سازمان مدیریت و برنامهریزی/معاونت برنامهریزی و نظارت راهبردی)، مرتبط دانست... کتاب «انحلال نظام تدبیر» حاصل کندوکاو نگارنده علاقهمند به توسعه ایران است که به چرایی انحلال و نیز برشماری ابعاد و وجوه مهم تغییرات این سازمان در پی آن پرداخته است ...از وقتی که توانستم بفهمم، در جستجوی فهم درستی از وقایع بودم. سالهای قبل که در دانشگاه درس میخواندیم، مهمترین دغدغه و پرسش ما توسعه ایران بود و شاید حاصل همان اندیشهورزیها و دغدغه توسعه ایران بود که مرا به سازمان برنامه و بودجه کشاند. به اتکای درک پیشین و یافتهها و دادهها، خیلی زود متوجه شدم که کارشناسان سازمان برنامه و بودجه، تمرین درک درست از کلنگری میکنند. آنها پرورش مییابند تا «ماکرو» باشند و کلان نگاه کنند. البته طبیعی است که این سازمان نیز از آفات و بیماریها در امان نباشد و نیست و برخی از کارشناسان و مدیرانش، ظرفیت چندانی برای کلاننگری و دیدگاه کلگرایانه نداشته و ندارند. این شاید بدان سبب است که آنها استعداد چندانی برای حضور در آن سازمان نداشتهاند و مثل بیشمار آدمهای سرگردان در جبر زندگی ایرانی، گذرشان به سازمان برنامه و بودجه افتاده است! صرفنظر از گمگشتگانِ به جبر روزگار به بهارستان رسیده، شاکله سازمان برنامه و بودجه شاکلهای مقبول، دوستداشتنی و قابلستایش بوده و هست. نگارنده نیز یکی از آنها بود که این سازمان فرانگر را دوست میداشت. قطعاً همین علاقه به ارتقای جایگاه سازمان برنامه و بودجه موجب شده بود نگارنده به احمدینژاد که پرچم اصلاح و ارتقاء برافراشته بود، امیدوار گردد. چرا که بر این باور نیز بودم که آن سازمان چندان هم مقدس نیست! و باورمند بودم که اگر این سازمان پرورش یابد و بهسامان مدیریت شود، میتواند نقش شگرفی برای توسعه ایران ایفا کند. اما احمدینژاد مستقل از نگاه و نظر خواص و عوام، آرای خویش را داشت و مدل اختصاصی خودش را دنبال میکرد و سازمان مدیریت و برنامهریزی نیز یک سازمان مادون و همیشه ملکِ طلق رئیسجمهور بود! بر این باورم که احمدینژاد صرفنظر از کارکردهای مثبت و منفیاش، ناخودآگاه برای ما علاقهمندان به توسعه ایران، نقش یک معلم را پیدا کرده بود. معلمی که آنچه کرد، برای ما و آیندگان درس بوده و هست! تردیدی نیست که رفتار احمدینژاد و کارهایش بود که روحانی را رئیسجمهور ساخت. او بدون آنکه خودش بخواهد حسن روحانی را به پاستور رساند وگرنه روحانی، مثل خاتمی، هیچگاه نمیتوانست چنین اقبالی را پیشبینی کند!