داستانهای مثنوی
توضیحات
کتاب داستانهای مثنوی
در روزگار قبل و در شهر ري، مسجد عجيبي وجود داشته است. كه هركس شب در آن مي خوابيد، كشته مي شد و جنازه اش را صبح بيرون مي آوردند. درباره آن مسجد هركسي نظر مخصوصي داشت: يكي مي گفت: در آن مسجد، جن ها هستند. ديگري مي گفت: در آن مسجد طلسم و رازي وجود دارد كه در كمين آدميان است و آنها را مي كشد و سومي مي گفت: تابلويي بر بالاي مسجد نصب كنيد كه هيچكس، شب مهمان اين مسجد خطرناك نشود.
نظرات
برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.