رمان زنی که گریخت روایت یک خانوم درشکل یک داستان کوتاه است.قصه زنی آمریکایی که در عنفوان جوانی با مردی که بیست سال از خودش مسنتر است ازدواج میکند. مرد مالک معادن نقره در نقطهای در مکزیک است، مردی خودساخته که از کودکی کار کرده است و بعد از چهلسالگی اقدام به ازدواج میکند. مرد عاشق کار خود است و به نوعی ازدواج و پس از آن بچهدار شدن نیز بخشی از کار اوست و به قول راوی او با ازدواج آخرین پله نردبان زندگی خصوصیاش را نیز طی نمود. مرد عاشق همسر جوان خود نیز هست و تا سرحد مرگ او را میپرستد. مرد دوست داشت که با سفیدپوستان مراوده داشته باشد اما وقتی به خانهاش میآمدند(آنها به همراه دو فرزندشان در خانهای در یک دهکده در کنار معدن زندگی میکردند) آرامش نداشت چرا که اگر به همسرش نگاه میکردنداحساس میکرد که معادنش به تاراج رفته است و... اما مرد و زن نه از نظر روحی و نه از نظر جسمانی با یکدیگر هماهنگی نداشتند:uii