کتاب جنایت و مکافات اثر داستایوفسکی
زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، شیفته فئودور داستایفسکی بوده است و او را بسیار میستود. او معتقد بوده است که داستایفسکی «دست کمی از شکسپیر ندارد» و نیز رمان «برادران کارامازوف» را «عالیترین» رمانی میدانست که تاکنون نوشته شده است. فروید در مقاله معروفاش «داستایفسکی و پدرکشی» (۱) تصویر بینقصی از نویسنده مورد علاقهاش ارائه میدهد. او در شخصیت داستایفسکی چهار بُعد مشخص را از هم متمایز میکند؛ هنرمند خلاق، انسان روانرنجور، موعظهگر، مفسدهجو. فروید توجهی ویژه به شخصیت فئودور داستایفسکی نشان میدهد. او بیماری صرع داستایفسکی را ـ که مرتبا نویسنده خستگیناپذیر را دستخوش بیهوشی، تشنج و سپس افسردگی میکرد ـ نه فقط یک بیماری جسمی که دراقع نشانهای از روانرنجوری و هیستری حادش میداند. از این جهت در مقام پزشک روانکاو، نه به نقد متن که به نقد نویسنده میپردازد؛ یعنی با توجه به آنچه در رمانهای داستایفسکی آمده سعی میکند تا به ضمیر ناخودآگاه او پی ببرد و رفتارهایاش را تحلیل کند. اتفاقا از بین چهار وجهی که فروید در داستایفسکی یافته است همین بخش «انسان روانرنجور» تنها وجهی است که ادبیات را با آن سر و کاری نیست.
مضمون و درون مایه این اثر فیودور میخاییلوویچ داستایوسکی، تحلیل انگیزههای قتل و تأثیر قتل بر قاتل است که نویسنده مسئله رابطه میان خویشتن و جهان پیرامون و فرد و جامعه را در آن گنجانده است. رفتار «راسکولنیکف» در این داستان را میتوان در دیگر آثار نویسنده همچون یادداشتهای زیرزمینی و برادران کارامازوف نیز مشاهده کرد، او میتواند با توجه به تواناییهایش کار خوبی برای خود پیدا کند درحالیکه بسیار فقیرانه زندگی میکند. و همچنین «رازومیخین» وضعیتی مشابه با او دارد ولی بسیار بهتر از او زندگی میکند و هنگامی که به راسکولنیکف کاری پیشنهاد میکند او از این کار سرباز میزند و به رغم اینکه که پلیس هیچگونه مدرکی علیه او ندارد او آنها را به خود مشکوک میکند. داستایوسکی سه بار تلاش کرد تا این اثر را از زبان شخصیت اصلی داستان روایت کند؛ نخست به شکل یادداشتهای روزانه شخصیت اصلی، سپس به شکل اعتراف او در برابر دادگاه و سرانجام به صورت خاطراتی که او به هنگام آزادی از زندان مینویسد ولی در نهایت آن را به روایت سادهٔ سوم شخص مفرد که قالب نهایی رمان بود نوشت. او این داستان را از ژانویه ۱۸۶۶ تا تابستان آن سال، در نشریه «روسکی وستنیک» به چاپ رسانید. این نخستین رمان از رمانهای بزرگی است که نام داستایوسکی را در خارج از کشورش بلند آوازه ساخت. در میان آنها این رمان، شاید به سبب تأثر آنی و جذابیتی که لامحاله یک موضوع پلیسی در خواننده ایجاد میکند، از همه مشهورتر و عامهپسندتر بوده باشد و امروز هم چنین است.