کتاب آگاهی نوشته محمد جعفر مصفا
هزاران سال است كه انسان اسير مسألهاي است بهنام «خود». هرچند وقت يكبار پيامبران يا متفكريني سعي كردهاند با حركتهاي انقلابي ريشهي «خود» را از بيخ بركنند؛ ولي واقعيت اين است كه نشده است. شايد يكي از علل ناتواني انسان در جريان مبارزه با “خود“ اين است كه هنوز بهروشني و مشخصاً ماهيت آن و چگونگي تشكيل و نحوهي عملكرد آن را نشناخته است. و بديهي است تا جنس و ماهيت مسأله مشخص و روشن نباشد انسان نميتواند يك رابطهي روشن، دقيق و صحيح با آن برقرار كند؛ زيرا نميداند مسألهاي را كه ميخواهد حل كند، يا حتي بشناسد چيست. “خود“ براي انسان هميشه يك پديدهي مبهم، موهوم و نامشخص بوده است. بررسي اين موضوع كه “خود“ چيست، بهچه علت و با چه مكانيسمي تشكيل شده است اولاً ماهيت آن را روشن ميكند؛ ثانياً بهدليل روشن بودن ماهيت آن انسان ميتواند يك برخورد و رابطهي صحيح با آن داشته باشد. پس مشخصاً ببينيم “خود“ چيست و چگونه تشكيل شده است. قبل از هر چيز، و به عنوان يك اصل بايد بهاين موضوع توجه داشته باشيم كه “خود“ يك پديدهي عَرَضي است، نه فطري. ما چيزي را ميتوانيم از بين ببريم كه بر ما عارض شده است. اگر “خود“ يك پديدهي فطري بود تلاش براي تغيير يا از بين بردن آن غيرممكن و بيمعنا بود. پس ما با يك پديدهي عرضي مواجهايم. و چيزي كه بر انسان عارض شده است محققاً براي عارض شدن آن شرايط، علل و روابط خاصي وجود داشته است. بنابراين موضوع بررسي ما شرايط و عواملي است كه در تحميل و تشكيل آن عارضه بر انسان مؤثر بودهاند.... ميدانيد مسأله چيست؟! در جريان يك مبارزهي تاريخي هزاران هزار ساله براساس علايم و سمبلهاي نمايشي، ذهن ـ بهويژه حركتهاي زيركانهي آن ـ از ارج، حساسيت و اهميت فوقالعادهاي برخوردار شده است. حال اگر ذهن بخواهد قضايا را بهيك شكل دقيق و علت و معلولي پيگيري كند ناگزير بهجايي ميرسد كه بايد در ارزش، زيركي و كارايي خودش ـ كه حساسترين عضو ارگانيسم و مهمترين ابزار انطباقي آن است ـ ترديد كند. بهاين دليل ذهن با يك عمد نيمهآگاه ميل دارد از درك اين حقيقت پرهيز كند كه آن “خود“ي كه از دست آن بهستوه آمده و ظاهراً در تلاش وانهادن آن است، ساختهي پر ارجترين و حساسترين ابزار انطباقي ارگانيسم است! ذهن هنگامي كه “خود“ را از بُعد يك شيوهي زيركانه انطباقي و فريبآميز نگاه ميكند، وجود آنرا خوشآمد ميگويد، آن را ارج مينهد و سخت بهآن ميچسبد. ولي وقتي ميبيند كه اسير صدها رنج و دلهره و ملالت است، ميخواهد “خود“ را از دست بنهد. اما بهروشني نميداند كه اين “خودِ“ كريه و پر رنج و پر هراس همان “خودِ“ پر ارج، عزيز و نگاهداشتني است....