کتاب انسان در اسارت فکر اثر محمد جعفر مصفا
اگر ما از فريـب "زمان" آزاد ميشديم رابطهمان با "من"، با اين عفريتـي كه در وجودمان لانه كرده است يك كيفيـت همينالان و همينجايـي پيدا ميكرد. اي كاش به آن درجه از ادراك و آگاهـي ميرسيديم كه ميديديم اين عفريت چگونه دارد با فريب دوره زندگي ما را ميبلعد و تباه ميكند. چگونه دارد زندگي ما را در پوچي هدر ميدهد. چگونه يك زندگي سطحي، نمايشي و پرنكبت را بر ما تحميل كرده است و ما داريم در فريب فرداي اين عفريت، زندگي واقعي و پرمعنايي را از دست ميدهيم. زندگي كردن در گذشته وآينده به معناي مشغول بودن ذهن با تصاويري است كه در انبار حافظه انباشته شده است. پديدهاي هم كه اغراض و تعصبات ذهني انسان را ميسازند و حجاب بين او و حقيقت ميگردند همين تصاوير هستند. و همين تصاويراند كه انسان نسبت به آنها تعلق و بستگي دارد. و باز همين تصاوير عين الفاظ و كلمات هستند. حالت و كيفيت روحي انساني كه در زمان زندگي نميكند، با انساني كه ذهنش خالي از تعصب است، با انساني كه به تعلقات نميچسبد، با انساني كه از الفاظ براي خود قالب هويتي نميسازد يك حالت و يك كيفيت روحي مشابه است. و آن كيفيت “لاخودي“ است.