کتاب یزرا اثر محمدرضا آریان فر
«يزرا» را در بحراني ترين و بي اسم ترين دقیقه های گم شده ی زندگي نوشتم، يعني در گستره ي بي نام و بي كران نوشتن، گفتن از آدم هايي كه پيرامونم نفس مي كشند، عشق مي ورزندف مي گريند و... زيباترين شكل جامعه دراني ي اين قلم است. انسان بومي با دردهاي بومي و آرزوهاي بومي تر، هميشه دغدغه ي من بوده و هست، كوشيدم خودم را به اين دردها و آرزوها و اميال گم در تمناي سوخته ي دم هاي بي نام و نشان نزديك كنم و«اوويار، خاتون، چشم براه آهو [ژانر بختياري] و عيوقف غاگ، غزل حماسه ي مرد عاشق [بومي ـ بندري] و «زهور، موعود، ليلوا و يزراف [بومي ـ عربي] را نوشتم. «يزرا»يي كه نوشتم ستايش جنگ نيست كه در بحران جنگ ها، قوميت ها هميشه اولين قربانيان خشونت و جنايات صريح دشمن اند كه «يزرا» رنجسرود قومي است كه پاره اي از تاريخ اين مرز و بوم كهن است و شايد اگر نه در يك جاي «خرمشهر» كه در يك جاي ايرانف تركمن صحرا، سيستان و بلوچستان و... نيز چشم مي گشودم و آمخته ي فرهنگ و باور و سنت توده ها مي شدم باز اين «حس» سرگردان مي آمد سراغم و ناچارم مي كردم كه روح و اراده ي هر قوم صميمي سرزمينم را در يك جايي از اوراق سپيد شبانه ي سردرگمي هام، تصوير كنم هر چند نويسنده، پيامبر بي سرزميني ست كه همه ي جهان سرزمين اوست.