پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

غوطه ی خاطراتدر چشمه ی خیال

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب شعر

غوطه ی خاطراتدر چشمه ی خیال نوشته فدریکو گارسیا لورکا
توضیحات

کتاب غوطه ی خاطراتدر چشمه ی خیال اثر فدریکو گارسیا لورکا ترجمه فواد نظیری

نویسنده معروف و سرشناس فدریکو گارسیا لورکا درخشان‌ترین چهره‌ی شعر اسپانیا و در همان حال یکی از نامدارترین شاعران دنیا است. شهرتی که نه تنها از شعر پرمایه‌ی او، که از زنده‌گی ِ پُرشور و مرگ جنایت بارش نیز به همان اندازه آب می‌خورد. به سال ۱۸۹۹ در فونته واکه روس ــ دشت حاصلخیز غرناطه ــ در چندکیلومتری ِ شمال شرقی ِ شهر گرانادا به جهان آمد. در خانواده‌یی که پدر، روستایی ِ مرفهی بود و مادر، زنی متشخص و درس خوانده. تا چهارساله‌گی رنجور و بیمار بود، نمی‌توانست راه برود و به بازی‌های کودکانه رغبتی نشان نمی‌داد اما به شنیدن افسانه‌ها و قصه‌هایی که خدمتکاران وروستاییان می‌گفتند و ترانه‌هایی که کولیان می‌خواندند شوقی عجیب داشت. این افسانه‌ها و ترانه‌ها را عمیقاً به خاطر می‌سپرد، آن‌ها را با تخیل نیرومند خویش بازسازی می‌کرد و بعدها به گرته‌ی آن‌ها نمایش واره‌هایی می‌ساخت و در دستگاه خیمه شب بازی ِ خود که از شهر گرانادا خریده بود برای اهل خانه اجرا می‌کرد. عشق آتشین لورکا به هنر نمایش هرگز در او کاستی نپذیرفت و همین عشق سرشار بود که او را علی‌رغم عمر بسیار کوتاهش به خلق نمایشنامه‌های جاویدانی چون عروسی ِ خون، یرما، خانه‌ی برناردا آلبا و زن پتیاره‌ی پینه‌دوز رهنمون شد که باری شگفت‌انگیز از سنت‌های اسپانیا و شعر پُر توش و توان لورکا را یک جا بر دوش می‌برد. لورکا هرگز يک شاعر سياسی نبود اما نحوه برخوردش با تضادها و تعارضات درونی جامعه اسپانيا به گونه ای بود که وجود او را برای فاشيستهای هواخواه فرانکو تحمل ناپذير می کرد. و بی گمان چنين بود که در نخستين روزهای جنگ داخلی اسپانيا - در نيمه شب 19 اوت 1936 - به دست گروهی از اوباش فالانژ گرفتار شد و در تپه های شرقی گرانادا در فاصله کوتاهی از مزرعه زادگاهش به فجيعترين صورتی تير باران شد بی آنکه هرگز جسدش به دست آيد يا گورش شناخته شود. ...بر شاخه های درخت غار دو کبوتر تاریک دیدم یکی خورشید بود وآن دیگری ماه همسایه های کوچک با آنان چنین گفتم گور من کجا خواهد بود در دنباله دامن من چنین گفت خورشید در گلوگاه من چنین گفت ماه و من که زمین را بر گرده خویش داشتم و پیش می رفتم دو عقاب دیدم همه از برف و دختری سراپا عریان که یکی دیگری بود و دختر هیچکس نبود عقابان کوچک به آنان چنین گفتم گور من کجا خواهد بود در دنباله دامن من چنین گفت خورشید در گلوگاه من چنین گفت ماه بر شاخساران درخت غار دو کبوتر عریان دیدم یکی دیگری بود و هردو هیچ نبودند

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.