پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

لاله های قافلانکوه

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب شعر

لاله های قافلانکوه نوشته بسیج خلخالی
توضیحات

کتاب لاله های قافلانکوه اثر بسیج خلخالی

شاعر و نویسنده محمد قلی نوروزی ( بسیج خلخالی) پسر علی درتاریخ 27 / 1 / 1297 خورشیدی در هروآباد خلخال چشم به جهان گشود . تحصیلات مقدماتی را در محضر حاج میرزاعبدالحسین الشریفی آغاز کرد و سپس در مدرسه ناصری به روش جدید دوره ابتدایی را به پایان رسانید. برای ادامه تحصیل در نوجوانی به تهران مهاجرت و در مدرسه دارالفنون به ادامه تحصیل پرداخت . بخاطر هوش سرشار و ذوق وقریحه شاعرانه اش مورد توجه آموزگاران و اساتید خود قرار گرفت. در محافل ادبی حضورفعال پیدا کرده از محضر اساتید و صاحب نظران نهایت بهره را نصیب خود گردانید. با شوق و اشتیاق وافر به مطالعه و پژوهش در آثار متقدمان و معاصران همت گماشت. در زمینه مسائل فرهنگی، فلسفی و سیاسی ایران و جهان تحقیقات وسیعی را به عمل آورد. کار دولتی خود را با استخدام در وزارت بهداری آغاز نمود. در این اوان ابتلا به بیماری تب مالت و بستری شدن در بیمارستان و عدم وجود امکانات درمانی و دارویی کافی وقفه کوتاهی را در فعالیت های ادبی وی به وجود آورد. با به دست آوردن سلامت نسبی خود اولین اثرش را با نام "آئین پرستاری" به چاپ رساند. اثر بعدی " فرهنگ در چنگ اژدها " می باشد که مسائل و مشکلات فرهنگی و اجتماعی را مورد بررسی قرار می دهد . اشعار خود را با نام "بسیج خلخالی" در روزنامه ها و مجلات منتشر کرد و به این نام معروف گردید. وضع نابسامان اجتماعی و شرایط سخت اقتصادی که فقر را بر جامعه مستولی کرده بود روح و روان این شاعر جوان آزاده را تحت تاثیر قرار داد و موجب خلق اشعار و مقالات تند انتقادی گردید. در سن 25 سالگی اشعارش که سران حکومت را مخاطب قرار داده بود منتشر گردید. ...در گذرگاه زمان هرکس بدنبال گمشده ای میگردد. عاشق بقفای دل ، دل درپی آرزو، فاتح بسراغ خاک ، باستان شناس برای شمشیر، شاعر بسوی رویا و ابایس سر راه همه. من نیز عمری است در پی گمشده خود بهر سو در تکاپو هستم. هرکس از گمشده من بقیاس گمشده خود سراغی میدهد، یکی میگوید او کودکی بود لاغر، بلند بالا، گونه فرو رفته که برای کودکان دم کلبه ها قصه پروانه و شمع میگفت. گورکنی گفت، تابوت ساز بود، تابوت مادرش را خودش ساخته بود. گور مادرش را خودش کنده بود. بعضی روزها وقتی هوا گرگ و میش میشد، بر تربت مادر چهره مینهاد و آهسته زمزمه میکرد مانند آن بود که با خود عهد و پیمان می بندد. هریک از همسایه های بیشمارش سراغ او را از گوشه ای میدادند. قابله ای میگفت گمشده تو بچه ای بد شگون بود، شبی که ناف او را بریدم. ارباب مرد و نام او را بد قدم نهادند. داستان پردازی گفت افسانه ای بود مثل همه ی افسانه ها. جنگل بانها گفتند او پسر جنگل بود، درختان تناور از ضرب تبرهای او امان نداشتند، اما هرگز نهالهای جوانرا نمی برید. باغبان پیری گفت، او شاگرد من بود، عاشق پیوند زدن بود هر جا بوته ی خاری میدید آنرا آبیاری میکرد، روزی من خاریرا از ریشه در آوردم آزرده خاطر شد، گفتم خارها آبرا مینوشند اما ثمری نمیدهند. گفت خارها پایه ی پیوند بهترین گلها هستند، آنها را نباید ریشه کن کرد بآنها باید پیوند زد . او چند پیوند روی پایه ی خار زده بود که گلهایش زیبا تر، شکوفا تر و خوشبوتر از همه ی گلها بود. او عاشق عشقه ها بود وقتی آنها را ریشه کن میکردم ملول میشد ، میگفت درختان خیلی تناور که شاخ و برگشان مثل چتر بهم تنیده آفت باغها هستند، آنها همه نور خورشید را خودشان میگیرند، نمیگذارند به نهالها هم بتابد، هرچه غذا در سفره ی خاک هست تنها خودشان می بلعند، آنها دچار استسقا شده اند .

چاپ 1349 انتشارات مهر آیین

 

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.