کتاب مشت در جیب نوشته محمد زهری
مجموعه شعر دكتر محمد زهري (مرداد ١٣٠٥ تا اسفند ١٣٧٣)، زادهي روستاي عباسآباد شهسوار (تنكابن)، سرگذشتي شگفت داشت: در چهارسالگي به تهران و ملاير و شيراز رفت و در هركرانهاي چيزي آموخت و آمد و آمد تا كه سرانجام از شهريور ١٣٢٠ براي هميشه در تهران ماند. زهري كار نويسندگي را با نوشتنِ طنز و فكاهي براي هفته نامهي توفيق (١٣٢٤) آغازيد و رفته رفته به داستانپردازي و جُستارنويسي روي آورد و سرانجام به شعر پرداخت. هم در اين دوره، چندگاهي را دبير بخش شعرِ هفته نامهي فردوسي به سردبيري نصرت رحماني و سپس دبير همين صفحه در رسانهي سپيد و سياه دكتر علي بهزادي شد. از ديرينهترين و سربنامترين سرودههايش يكي هم شعر ”به فردا“ (١٣٣١) بود كه در آن از جوانترها ميخواست نام و يادِ انسانهاي سترگ و تراز نو را گرامي بدارند. ... والاتر از زندگي هنري، هنر زندگي است گاندي در كوره راههاي خارايند تاريخ، آنجا كه زوبين سخن راه به آماجي نميبرد، آنجا توسن تيزتكِ شاعرانگي است كه تاختن ميگيرد: حس آفريني، وراي ادراكهاي پنجگانه؛ حس ششم، اين است پيوستار بينش و عاطفه، فرايندي كه هر پنج حس ديگر را درمينويسد و پايكشان و شلنگانداز ميآيد كه تاريخ را از ديدرسي ديگر بيافريند. يانيس ريتوس يوناني، شاعر بزرگ كمونيست حق داشت بگويد: ”شعر از آن رو حس ششم خوانده شده كه در خورندگاهِ آن و نيز در فرايند سخن، احساساتِ ما همراه با نيروهاي رواني، عصبي و ذهني بههم ميرسند. براين بنياد، جسم و جان آدمي مهمترين كارافزار شاعر است و فرزناگي جز تبلور احساسها نيست.“ تاريخ، داستاني است در قلمرو بايدها و نبايدها و شعر تاريخي است كه چگونه بودن را ميسرايد. ريتسوس درست ميگفت كه شعر بر پديدهها و فرايندهاي واگويهناپذير پرتو ميافكند و بدينسان، يادسپار (حافظهي) آينده است. همچون سخن هنرمندانهي ديدهرو كه ”هنرمند، چيزها و پديدهها را با خورشيدي روشن ميكند كه از آنِ سپهر“خاكستري ما نيست. بودا حق داشت بگويد: ”چراغِ خود باش!“: گر آسمان مكدر گر خاك باير است جرم من است - ما- گردن به حكمِ تلخِ مشيت نهادهايم ... بي تباران انبوهند مگر از كومه برآيد دودي گيرد و آتش ژرفي گردد ورنه چشمم نخورد آب ز من - يا من ها - كابمان سرد نانمان گرم مشتمان در جيب است حرفمان اما از آتش و خون است مدام . صبح باران، ظهر باران، عصر باران شب، همه شب، باز باران دائماً چتر است و باران است و باراني شهر در چنگال ابري با شتاب مردم پائين يا نشسته در مه خاكستر مرطوب ...