پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

حافظ، خنیاگری، می و شادی

موجود
600,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب نایاب

کتاب حافظ : خنیاگری، می و شادی اثر هما ناطق
توضیحات

کتاب حافظ : خنیاگری، می و شادی اثر هما ناطق

 

 

پیش از آنکه طرح و محتوای کار را به دست دهم بجاست که اندکی از دشواری های
کار بگویم کم و کاستی ها را بر نمایم از آن موانعی یاد کنم که هر لحظه بر سر راه این پژوهش سبز شدند. از آن نوشته ها و تفسیرهای بیگانه با خرد ناهمخوان با یکدیگر، نا آموزاننده یا جانبدار و باب روز تا بدانجا که نگارنده را که تازه پا به میدان نهاده بودم، بارها به بیراهه کشاندند.
پس بر آن شدم که در این سطور، پیش از آنکه به حافظ شیراز بپردازم، شمه ای از آن گرفتاریها و از آنچه در این باب در سر دارم بر قلم برانم. نخست با این مشکل روبرو شدم که دیدم هر کس به ظن خود» از خواجه حافظ، چهره ای نقش زده در همرنگی با دیدگاههای خودش یا زمانه .اش.
یکی او را صوفی گفته دیگری عارفش خوانده یکمی حکم داده که عالم «مذهبی بود آن یک بر آن شده که حافظ شیراز را باید «روشنفکر آزاد اندیش و برون از جاده دین خواند. دیگری او را بی دین و «گستاخ به کردگار» دانسته دیگری مدعی شده که خود در صد باده خواران ایران فریب شعرهای حافظ را خورده اند یکی یقین کرده که حافظ را جز به علی و اولادش نشاید بست آن دیگری اعلام داشته که خواجه نه تنها اثنی عشری نبود، بلکه غزل هایی هم از یزید بن معاویه به عاریت میگرفت گروهی هم یکسره فتوا داده اند که خواجه مرتد بود و مطرود.
پس چه جای شگفتی اگر پژوهشگر از راه رسیده از تبار نگارنده، در می ماند که از کدام یک از این تفسیرها و فتواها مطلبی بیاموزد و چراغی به راه پژوهش خود برافروزد. این است تفاوت ما با آنچه در جهان پژوهش و دانش میگذرد. در دیار علم ارزش و داوری متون به خوشایند و یا ناخوشایند بودن اندیشههای نویسندگانش نیست.
بلکه کندوکاو هر پژوهشگر کوششی است در شناخت سبک و افکار نویسندگان آن متون از هر دست که باشند. بی بزرگداشت و بی طرد و بی نفی و بی دستبرد.
در جهان دانش و در قلمرو ،پژوهش هر کس جای خود را دارد. کشیش کلیسا را نیازی نیست که احکام انجیل را با سریشم به افکار ولتر و سارتر گره بزند. کار دین از کار پژوهش جداست. به سخن دیگر آثار هنری، ادبی و علمی و حتی دینی هر کشور، از آن سرزمین آن کشور است.

 

خرید کتاب حافظ : خنیاگری، می و شادی

 

به مثل نوشته های یک شاعر مذهبی از تبار «کلودل» یا «یگی» را جزو میراث فرهنگی فرانسه میدانند نه تمدن عیسوی و یا نقاشیهای فراوان از مصلوب شدن عیسی را به میهن نقاشاشان نسبت می دهند و نه به عالم مسیحیت. به عبارت دیگر در عرصه دانش و هنر کسی از تمدن عیسوی یا یهودی سخن نمی گوید چرا که واژه civilisation خود بر می گردد به جامعه مدنی و نه دینی چنین است که از زمان های دور تا به امروز متون ادبی و هنری و علمی بیشتر ملتهای این جهان ، از هر دست که باشند، کم و بیش به نام آن ملت برجایند.
از روز پیدایش این آثار نه کسی در آن متن ها دستی برده، نه مطلبی افزوده و نه در به آمد افکار خویش تفسیر خود سرانه و ناروا و بی ماجد ارائه داده به سخن دیگر در عرصه دانش آثار اهل قلم از هر دست و به هر عقیده که باشند، به آرامی روزگاران را در می،نوردند انقلابها را پشت سر می نهند و در امان از یاد موافق و مخالف و از دستبرد ،حوادث بر جای می مانند. محمد قزوینی که به مسلمانی خود خستو ،بود شگفت زده نوشت: پس از حمله تازیان پاره ای از ایرانیان به محض قبول دین مبین اسلام گویا از تمام وجدانیات انسانی و عواطف طبیعی که منافات با هیچ دین ندارند منسلخ شدند حتی قبر قتیبه بن مسلم را که «آنقدر از ایرانیان کشت و بتمام معنی خون آنها را از آسیاب روان گردانید و زنها و دخترهای آنها را در حضور آنها به لشکر عرب قسمت ،کرد قبر این شقی ازل و ابدرا پس از کشته شدن زیارتگاه قرار دادند». رفته رفته ایراندوستی به گناهی بزرگ تبدیل شد.

 

 

چنانکه بیهقی با ترس و لرز نوشت عجم را شرف بر عرب ،نهادم، هر چند که دانستم اندر آن بزه بزرگ است».
به یاد آوری می ارزد که در ۱۸۵۶ و در سرآغاز سلطنت ناصر الدیشاه دکنت دو گوبینو» درباره ایرانیان که دوستشان هم داشت به داوری نشست و نوشت: این «ایرانیان کوچکترین احساس میهن گرائی ندارند نه همانند ترکان میتوانند بر غرور برتری نظامی تکیه زنند... و نه همچون فاتحان عرب برغرور مذهبی» به مثل اگر در عثمانی دولت است که «در پی تقلید از فرنگی است»، برعکس در ایران، در نبود هویت ملی «تمامی ملت» به دنبال فرنگی دوان است.
به سخن دیگر ایرانی آواره ایست که نه ترکان از خود می دانند و نه اعراب بر می شناسند. ایرانی نمی داند که کیست از این رو تا ورقی بر می گردد و روزگاری می چرخد یکباره همه گنجینه هنری و ادبی این سرزمین رنگ می بازد.
منطق هستی ملت، میراث فرهنگی اش گذشته اش سر بسر زیر پرسش می رود تا جائی که دیگر به سختی بتوان اصل را از بدل باز شناخت بدینسان راه برای دستبردها و تفسیرهای من در آوردی از گذشته و حال که میرزا آقاخان کرمانی بخارات شکم می نامید، هموار می شود. فرهاد آبادانی در ربط با حافظ این نکته را گوشزد کرد که یونانیان گرچه به دین عیسوی درآمدند، اما هرگز «رشته، پیوند را با گذشته خویش نگسستند و از دست ندادند».
حتی در و فاداری به «دین نیاکان خود پایدار ماندند براستی هم هنوز گذشته بر اندیشه و ادب و هنر یونانیان سایبان است و افتخارشان به ارسطوها و افلاطونهاست نه به عیسی و عیسویت جلال خالقی مطلق در بررسی اندیشههای حافظ گامی فراتر نهاد و گفت: «ایرانیان صد سال است که در ساختن فرهنگی به نام فرهنگ اسلامی شهرت یافته اند... با اینحال ایرانی مانند کودکی است که در دامن نامادری خود خواب مادر اصلی خود را ببیند». ایرانیان گرچه گذشته را به فراموشی نسپرده اند اما هزار و چهارصد سال است که در یک برزخ و نگرانی بسر میبرند» سخنی که پس از گذشت ۱۵۰ سال، یادآور همان داوری گوبینوست!
در همین زمینه تالکوت ویلیامز (۱۹۲۸-۱۸۴۹ در مقدمه ای که بر رباعیات عمر خیام نگاشت و بیژن غیبی به فارسی برگرداند، دین اسلام را «آخرین کلام سامی گری» و یهودیت نامید. در اندیشه های شاعرانی چون خیام یاد آور شد که در میان اقوام آریائی، ایرانیان تنها قومی بودند که اسلام را پذیرفتند. هر آینه نیارستند قومیت خود را طرد کنند و برای رهائی از آن دین جزمی، گاه به علی توسل جستند، گاه به صوفی گری و گاه به شراب! امروز برخی از حافظ شناسان از جمله حسینعلی هروی هم بر آنند که حافظ شیراز همانند
فردوسی به ایران به گذشته ایران و به فرهنگ این سرزمین عشق می ورزید. چنانکه «هیچ شاعر فارسی زبان دیگر این همه از قهرمانان شاهنامه نام نبرده است». اسکالموفسکی مترجم دیوان حافظ به لهستانی شمار واژههائی را که حافظ در کنایه از «دین زرتشتی، تاریخ باستان و داستانهای حماسی» آورده «تخمیناً» ۱۳۲۵ تا ۱۳۹۰ ثبت کرده است. این هم گویاست که از میان شاعران حافظ دل به خواجو و نظامی سپرد که منظومه های گرانبهائی از تاریخ و اسطوره های ایران باستان برجای گذاشته اند و در این نوشته بارها نقل کرده ام.
این را هم میدانیم که نه فردوسی زرتشتی بود و نه خواجه حافظ. اما تاثیر پذیری آنان را از گذشته منکر نتوان شد. چنانکه شاهرخ مسکوب در آغاز انقلاب اسلامی، به روزهایی که ایراندوستی به فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی تعبیر میشد از تاثیر گاتاهای زرتشت در اندیشه حافظ شیراز سخن گفت و او را اهل «حقیقت» خواند.

در دفتر دوم از این نوشته به تفصیل یاد خواهیم کرد هنوز برخی از پارسیان هند بر آنند که: «حافظ به دل زرتشتی بود» و یا به دوران مظفرالدین شاه زرتشیان ایران برای خواجه مقبره ای از سنگ مرمر ساختند که آخوند فال اسیری با خاک یکسان کرد شرح این تکفیر و تخریب در گزارش های خفیه نویسان انگلیس و نیز به همان روزها در روزنامه «ثریا» به تفصیل آمده است. چنانکه خواهیم دید.
دیگرانی هم بودند که دلبستگی حافظ را به زبان فارسی از قلم نینداختند و گوشزد کردند که در برابر زبان عربی خواجه گاه از قند پارسی سخن گفت گاه «زبان دری» را ستود. گاه آواز داد: «گویندگان پارسی بخشندگان عمرند». گاه از «سرود پهلوی» یاد کرد. گاه نیز به حکم اجبار یا به دلخواه به اعتراف بر آمد: «زبان خموش ولیکن دهان پر از عربی .
است»!
گاه شد که روزگار غزل های او را همچون پرگار در میان گرفت. بویژه که شعر او همانند شعر فردوسی و خیام در دل همه لایه های اجتماعی جایگیر بود. قزوینی گواهی می داد جميع دهاتیهای بختیاری و مازندرانی که سواد خواندن و نوشتن ندارند اشعار شاهنامه را می فهمند و غالباً آن را از بر دارند و جميع مطرب ها و اهل عیش و طرب بدون اشعار حافظ و سعدی هنگامه شور نمیتوانند گرم کنند.
بی سبب نبود که از مفسران حافظ، برخی خواسته یا ناخواسته حافظ را در بطن تمدن «اسلامی» جای دادند. به ضرب تفسیرهای صوفیانه و عارفانه بر ایراندوستی حافظ پرده ای از تاریک اندیشی افکندند. چنانکه از زبان مطهری و دیگران خواهیم شنید. برخی دیگر آزاد منشی و رند مسلکی حافظ را برنتافتند و به اعتراف خودشان به جنگ آزاد اندیشان رفتند؛ نکته ای که از زبان خرمشاهی نقل خواهیم کرد. اگر سخن محمد قزوینی را بپذیریم هیچ یک از آثار اهل ادب و شعر ایران به میزان

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.