کتاب محراب دل که توسط لیلا عبدی نوشته شده است.محراب دل هوا چه اندازه خفه کننده است.به هیچ وجه نمی شود تنفس کرد. امیر حسین نظری بسیار دقیق به چهره ی همسر خود کرد و با تعجب گفت به طور اتفاقی هوای امروز واقعا بهاری می باشد .حالت چطور است .مریم دست خود را بر روی پیشانی فشار داد و گفت نمی دانم شاید من بسیار کلافه هستم . امیرحسین بی آنکه صحبتی کند و حرفی زند چشم به او خیره شد و می دانست چند دقیقه زیادتر طول نخواهد کشید. این گونه هم شد بعد از چند دقیقه که کلافه شده و گام به این و آن سمت گذاشت به طرف او رفت و بی هیچ صحبتی سر به سینه او نهاد . اشکش همانند باران بهاری سرازیر گشت. آهسته سر خود را نوازش نمود و گفت چه اتفاقی رخ داده خانمم .نمی خوای صحبت کنی. مریم سر خویش را به سینه ستبر و مردانه ی او تکیه نهاد و گفت نمی دانم دلم گرفته است .دلم هوای شهر خودمان را کرده است .امیرحسین لبخندی بر لب آورد و گفت تو عمری رو داخل تهران سپری کرده ای و موهایت را این جا سفید نموده ای . پسر و دخترت را اینجا داماد و عروس کردی و هم اکنون اینجا را شهر خویش نمی دانی. مریم سر خود را به نشانه ی نفی تکان داد انگار حرفی واسه ی زدن نداشت. امیرحسین با تعجب نگاهش می نمود. سال ها بود که اینگونه جمله ای را از او نشنیده بود.برای خرید کتاب محراب دل با ما تماس بگیرید.