دانلود کتاب 81490 اثر آلبر شمبون ترجمه احمد شاملو

 

بی آن که سر بگردانیم و بزیر پای خویش نظری کنیم خود را بناخن و چنگ و دندان بالا کشاندیم تا در اعماق لجه در هم نشکنیم ، اما هنگامی که سرانجام ، شد آن زمان که از کناره نگاهی در آن کنیم ، دریافتیم که ـ دريغا !

آنك مائیم در اعماق لجه، که راه بساحل نجات نبرده ایم و دیگر هیچگاه راه بساحل نجات نخواهیم برد!

سعادت باز یافتن خویشان و کسان و بازگشت بدیار زندگان نه بدان قدر بود که امید میداشتیم.

بسا که ، سنگ کفه شوربختیهای ما و زین تر از آن بود که می پنداشتیم. و بسا که این سنگینی ، در روح ماشکستی نه از آن گونه آورده است که، دیگر ترمیم پذیرد !

آمیزش با کودکان تلاش روزانه معاش ، محبت ،عزیزان ،موسیقی و همین تماشای ساده طبیعت، دردهای ما را تسکینی است با این همه لحظاتی پیش می آید که دیگر هیچ چیز و هیچکس نمیتواند دستگیرمان شود.

همه دستها بی ثمر رهامان میکند و ما ، تنها ، قدم به راهی میگذاریم که در آن هیچکس نمیتواند همگاممان شود مگر آن کسی که خود، دوشادوش ما این راه صلیب را در نوردیده باشد .(۱)

آنگاه صدای او ، فقط حضور او ـ بی آنکه کم ترین چیزی بگوید کفایتمان میکند ، چنان که گوئی تنها يك يادآوري کلی از آن روزهای تباهی و ویرانی میتواند ما را به احساس این حقیقت رهنمون شود که اکنون دیگر از دوزخیان نیستیم و خداوند از درگاه خویش طردمان نکرده است. ۱

راه صلیب، منظور فاصله میان عیسای مسیح و تپه جل جتا است که مسیح صلیب خود را بردوش کشید ، و از آن معنای رنجی را که بخاطر آزادی و حقیقت بر انسانها تحمیل شود افاده میکنند.

علیرغم ناشایستگی ما نسبت به همه چیز، شاید مدلول این صلیبی که هزاران هزار کس از عادی ترین مردم بردوش خویش کشیده اند و همچنان نیز بر دوش میکشند این است که نام خدا را بر لوح خاطر ما نقش کند .

و ندامت از آنچه را که ببرادران خویش روا داشته ایم در ضمیرمان جای دهد و ما را با آن چنان نیروی اخلاقی مجهز کند که در برابر هر آنچه بتواند بار دیگر از هرجا و بهر صورت که باشد دل و جان انسانی را مورد تهدید قرار دهد، قامت بمقاومت برافرازد.

 

 

 

بخشی از کتاب 81490

 

این جمله « شناسنامه تان که با لحن آمرانه و در عین حال مضطربی ادا شد، تا عمر دارم توی گوشهایم صدا خواهد کرد. اضطر ایشان از این است که مبادا من مسلح ،باشم یا نکند عده ی از «آدمکشها » هوایم را داشته باشند و ناگهان بریزند سرشان حسابشان را برسند. خلاصه با این وضع دو تا مفتشها که هر دوشان پیرهن ابریشمی صورتی کمرنگی پوشیده اند با ترس و لرز مرا تفتیش بدنی می کنند. با وجود این که شناسنامه ام را خواسته اند، مجال پیدا نمیکنم آن را ارائه بدهم. از دو تا گشتاپو (۱) آلمانی که بلافاصله آنجا سبز شده اند، یکیشان لوله تپانچه خود کارش را بپشتم فرو میکند.

و دیگری دست راستم را میپیچاند بپشت سرم و می گوید: و حماقت نکنی که برات گرون تموم میشه ای ج وانك های پیرهن صورتی مثل مجسمه بی حرکت کنار پیاده رو ایستاده بودند و تا چشمشان بمن افتاد چشمکی بهم زدند، و من همان دم حضور گشتاپوها را احساس کردم اما وقتی فکر کردم که اوراق هویت ساختگیم قرص و محکم سرجایش است کمی امیدوار شدم . با وجود این، وقتی از خیالم گذشت که دیگر همه چیز برایم تمام شده، يك لحظه احساس سبکباری عجیبی کردم خوب من هم تو تله افتادم و گرفتار شدم. مأموریت من هم بآخر رسید و تمام شد. مورد تعقیب قرار گرفتنها و خیط کردنها. همه اش تمام شد .

اینی که آدم بر اثر نگاه اتفاقی رهگذری احساس کند سطلی از آب یخ بس گردنش ریخته اند تمام شد. اینی که آدم به تصور آنکه اتوموبیلی تعقیبش میکند بند دلش پاره شود و اینی که آدم بر اثر شنیدن صدای پائی غیر عادی بدنبال خود جگرش را توی حلقش تصور کند تمام شد. بصدای دری که ناگهان بر هم کوفته شود ،از جاجستن، و از زنگ تلفنی که ناگهان طنین افکن شود قبض روح شدن همه چیز و همه چیز و همه چیز تمام شد.

گشتاپوها مرا میبرند. و آن دو مأمور پلیس وانمود میکنند یهودانی را هم که همراه من است دارند جلب میکنند (۱) این رذل از يك خانواده اشرافی قدیمی است که در مقابل چند صد هزار فرانک (۱) مرا به گشتاپو فروخته است . در مدرسه علوم سیاسی همشاگردی بودیم و در نظام توی يك دسته خدمت کردیم. این اواخر که مدت زیادی بی سروسامان بود و نان شب نداشت تا آنجا که مقدورم بود بهاش كومك كرده بودم.

برای بچه های من نفسش در میرفت و اغلب روزها شام و ناهار را در خانه ما پلاس بود. زن جوانی را که همسر يك افسر نیروی دریائی و مأمور گشتاپو است به صفوف نهضت مقاومت داخل کرده و مسئولیت توقیف بیش از پانزده نفر از رفقای ما که بسیاری از آنها به شهادت رسیده اند بر عهده اوست.

مرامانند بقچه ی بداخل يك ماشين سیتروئن سیاهرنگ می اندازند که لکه بزرگی از خون روی تشك خاکستری رنگش خشکیده است. لابد ماشین را به انتظار من توی یکی از کوچه های مجاور پنهان کرده بودند. لكة خشكيده ،خون در نظر من نشانه ای است از آنچه انتظارم را میکشد.

پ رجم قرمز با دایرۀ سفیدی در میان آن و علامت سیاه S.S. (۲) کوچه سوسه. دو نفر مأمور انتظامات که دم در ایستاده اند به من نگاه میکنند . انگار تو دلشان میگویند «این هم یکی دیگر .»

 

 

 

دانلود کتاب 81490