در کتاب جهانی شدن و رویای اروپا به اعتقاد خیلی از نظریهپردازان، از جمله داگلاس کلنر، جهانیشدن قالبی واسه ی اقتصاد بازار، دموکراسی، فنآوری، مهاجرت و توریسم و انتشار جهانی عقاید و فرهنگ فرآهم آورده است ولی بودریار به صورتی عجیب از موضع کسانی که در جنبش ضد جهانیشدن قرار میگیرند، حمایت میکند و جهانیشدن را به عنوان مخالف دموکراسی محکوم میکند. از نظر بودریار جهانیشدن اساسا فرآیند یکسانسازی و استانداردسازی است که منفرد بودن و غیر یکنواختی را از بین میبرد یکی از روشنترین تصاویر اروپای کنونی ـ اروپا به عنوان فرهنگ و هویت که تقلا میکند هویت و فرهنگ خویش را بازیابد ـ در مقالهای توسط ژان بودریار با نام آمریکا (ورسو، 1989) دیده میشود. حتی اگر این متن، دشواری یافتن فرهنگ و روح اروپایی، پویایی اروپا را تصدیق کند، نمای کلی آمریکا به گونهای ردیابی شده است که همواره، خود را به عنوان اروپایی تعریف میکند. در نهایت، به هیچ عنوان جای تعجب نیست که در میان مطالعات غنی اخیر دربارۀ اروپا، این مورد اخیر با مطالعه بر روی مربوطترین دیگران آن آشکار گردیده است. این همان چیزی است که نگرههای هویت بیان میکنند: هویت بر اساس تمایز از دیگران ایجاد میگردد. با این حال در اینجا تناقضی وجود دارد؛ دیگران ترسیم شده است، در حالی که خود، یعنی اروپا، در حاشیه رها شده است، به گونهای که گویی در فرآیند جهانیشدن به رهبری آمریکا فرعی است. مدرنیته که گاهی به عنوان زاییدۀ افکار اروپا معرفی میشد، امروزه از دست رفته است؛ زیرا محصول نهایی آن، جهانیشدن، در جای دیگری قرار دارد.