کتاب مارکو پولو اثر جان هربرت ترجمه مینا علا
و سفر بسیار عجیب به چين ماركوپولو همه عمرش منتظر چنين روزي بود . پدرش نيكولو و عمويش مافئو سرانجام از سفري كه سالها پيش رفته بودند بازگشتند . هنگامي كه پدر و عمويش خانهشان را در ونيز ترك كردهبودند ، او شش ساله بود ولي حالا نوجواني پانزده ساله شده بود ! در طول اين 9 سال براي خود مردي شده بود . او بسيار مطالعه كرده بود تا بتواند به پدرش در تجارت كمك كند . وقتي مطالعه نميكرد ، روزهايش را صرف گشت و گذار در لنگرگاهها ميكرد ، جايي كه بازرگانان كشتيهاي پُر از ابريشم ، ادويهجات ، رنگهاي گياهي ، نمك و پشم خود را در آن نگه ميداشتند . ماركو مادرش را در كودكي از دست داده بود ، به همين دليل از بازگشت پدرش دو چندان خوشحال شد . ماركوپولو بعدها به جاهايي سفر كرد كه تا آن زمان هيچ اروپايي به آنجا قدم نگذاشته بود . او همراه پدر و عمويش با كشتي از ونيز به ارض مقدس و از آنجا نيز باز با كشتي به بندر تجارياي كه در شرق مديترانه قرار داشت رفت . او بيابانهاي پهناور را با كاروان شترها پيمود ، از كوهستانها و دشتهاي پر فراز و نشيب گذشت و در شهرهاي عجيب و پرزرق و برق و روستاهاي محقر توقف كرد ، تا اينكه بالاخره به قصر « قوبيلاي قا آن » در منتهي اليه چين رسيد . او كه اينك محبوب و مورد علاقه خان واقع شده بود ساليان سال به عنوان فرستادة ويژة او به سرزمينهاي خاور دور سفر كرد...