در این کتاب بسیار جالب كرانجيت آلواليا در يك خانواده نسبتاً مرفه هندي متولد شده است و در سال 1979 براي ازدواج با مردي كه تقريباً هيچ شناختي از او نداشت قدم به خاك انگلستان گذاشت. او زني جوان، شاد، خوش‌بين و سرشار از اميد به يك زندگي زناشويي آرام و خوشبخت بود اما درست از اولين روز عروسي‌اش كاملاً پيدا بود كه هيچ چيز آنگونه كه بايد باشد نيست. تمامي ده سال زندگي زناشويي او كابوسي بود سرشار از شكنجه‌هاي جسمي و روحي و وحشي‌گري‌هاي مردي به نام شوهر. هيچكس نبود كه بتواند دستي به اميد كمك به جانشين دراز كند زيرا بسياري از زنان آسيايي مقيم بريتانيا دم زدن از خشونت در خانواده چونان گناهي نابخشودني است و آبروي خانواده (يا عزت) هميشه در اولويت قرار دارد. كرانجيت كه از شدت تحمل رنج خسته و پريشان شده و به عصيان رسيده بود در سال 1989 مردي كه زندگيش را به نكبت و ادبار كشيده بود كشت. او در دادگاه كه از آنچه در آن مي‌گذشت تقريباً هيچ نمي‌فهميد مجرم شناخته شد و به تحمل زندان بلندمدت محكوم شد. پس از آن خواهران سياه‌پوست ساوت هال، كه يك مؤسسه خيريه براي كمك به زنان بي‌پناه است، يك رشته برنامه‌هاي حمايتي را براي او تدارك ديد. سرگذشتش را به اطلاع مردم رساند و به اين وسيله توجه همگان را به پرونده او جلب كرد كه درنهايت به آزادي وي در سال 1992 منجر شد. كرانجيت پس از آزادي با پرنسس ويلز (دايانا) ملاقات كرد. دايانا در اين ملاقات او را به نوشتن سرگذشتش به صورت كتاب تشويق كرد و امروز آن كتاب در دست شما است داستان زندگي كرانجيت يكي از جنجال‌ترين و بحث‌انگيزترين داستان‌هاي سال‌هاي اخير به شمار مي‌رود آنچه براي كرانجيت آلواليا اتفاق افتاد يك مورد استثنايي است اما واقعيت آن است كه از حقيقتي پنهان در زندگي بسياري از زنان را تحت تأثير قرار داده است پرده برمي‌دارد.