کتاب تنها من نوشته سیمین شیردل
انگار كسي روي دستم افتاده بود و ميبوسيد و نوازش ميكرد و اشكهايش روي پوست زرد و خشكيدهام چكه ميكرد. شايد پدر بود، بارها در خواب بودم او را به اين حالت ديده بودم. صدايش در بغضي ناتمام شنيده ميشد: - منو ببخش. خدايا چي ميبينم... چه بلايي سر عزيزم، اميدم، عشقم اومده چرا خدا؟ ...نوشتن برای من تنها مشغله ای است که آرامم کرد . سالها دنبال گمشده ای در وجودم بودم بی قرار و بی هدف بودم ... زندگی را آن طور که الان دوست دارم دوست نداشتم تا این که در سال 78 سرانجام با تلنگری از خواب بیدار شدم و حس کردم می توانم رویاهایم را به نگارش در بیاورم و آن زمان بود که عاشق زندگی کردن شدم ... جادوی نوشتن بی شک اولین معجزه خداوند به بنده اش بوده آن زمانی که می گوید بنویس به نام پروردگارت ... قلم حرمت دارد ... وقتی در میان انگشتان انسان قرار می گیرد نیروی ماورایی آن را پیش می برد که هیچ قدرتی قادر به نگه داشتن آن نخواهد بود ... آرام دوست داشتنی بود و مهر من را عاشقانه نوشتم تا تلافی کنم و به امشب برسم و با مثل هیچ کس به تجربه ای تازه برسم ... به همین سادگی و در عین حال پیچیدگی های که در لابه لای حسرت های گمشده مرا به بازی می گرفت شاید به همین سادگی