کتاب هرگز عاشق نشو مسیحا نوشته فریده نجفی
...من دیگر، بزرگی این دنیا را باور ندارم و فکر میکنم که بزرگی، در دستان تقدیر است. نگاه کن! خوب نگاه کن! ببین که چگونه سرانگشتان تقدیر تمامی ما را بازی میدهد و مثل طفلی بیپناه در هر گوشهای که بخواهد، مینشاند. سرنوشت من و تو، امروز چه اندازه گره خورده است به سالهای دورتر و آن هنگام که نه من بودم و نه تو! حتی عشق امروز ما تا چه اندازه تاثیر پذیرفته از عشقهای پنهان سالهای دور! پس با خود زمزمه میکنم: هرگز عاشق نشو... کتاب حاضر گذشته از حرکت زیبای داستان و قصد نویسنده در روایتی دلنشین از قصه ـ ناخواسته به طرح این سؤال نیز میانجامد که آیا تأثیر دیروزها بر امروز یک قاعده است یا استثنا؟ در واقع چگونه میتوان دست روزگار را در زندگی افراد توجیه کرد که با چرخش ایام، مهرهها را مینشاند و میچیند و با حیرت بینندگان، بیپروا به بازی خود میپردازد.