کتاب وارث عذاب عشق نوشته فریده شجاعی
فرشاد به او نگاهي كرد. نگاه غزل آتش به جانش ميزد و دلش را غرق در اندوه ميكرد. غزل بار ديگر دستهايش را جلوي صورتش گرفت و گريست. فرشاد موهاي بلند و پريشان او را از چهرهاش كنار زد و آرامآرام با او صحبت كرد. از غزل علت ناراحتياش را پرسيد غزل همچنان كه ميگريست تمام اتفاقات را كه برايش از زمان پا گذاشتن به هواپيما تا آشنا شدن با محمد و همچنان رفتن با او به ويلا و صحبتهاي محمد را يك به يك براي فرشاد تعريف كرد. او همچنين كارت ويزيت محمد را كه در تمام اين مدت روي قلبش گذاشته بود به فرشاد نشان داد و به او گفت كه محمد را از جان و دل دوست داشته است. با وجودي كه از عشق او نااميد شده باز هم نميتواند او را فراموش كند. حتماً شما هم با خواندن جملات فوق ترغيب به خواندن اين رمان عشقي جالب و «پر فراز و نشيب شدهايد».