کتاب تخیل فعال اثر رابرت الکس جانسون ترجمه نیلوفر نواری
راه حلی بسیار معتبر که بزرگان دنیا و بعضی انسانها مسائل خود را از آن طریق حل کرده اند تخيل فعال كاربرد ويژه نيروى تخيل است كه يونگ در ابتداى قرن گذشته آن را بهوجود آورد. اگرچه بسيارى از افراد از اين روش استفاده مىكنند و مزاياى فوقالعاده آن ثابت شده است ، اما خارج از دايره پيروان مكتب يونگ چندان شناخته شده نيست. از بين كسانى هم كه چيزهايى درباره آن شنيدهاند، بيشترشان احساس مىكنند به اندازه كافى راه استفاده عملى از آن را بلد نيستند. در اين قسمت، ما به بررسى مفهوم تخيل فعال مىپردازيم. تخيل فعال در اصل، گفتوگويى با بخشهاى مختلف وجودتان است كه درناخودآگاه زيست مىكنند. از جهاتى اين كار شبيه رؤيا ديدن است؛ با اين تفاوت كه شما درحين اين تجربه، كاملا آگاه و هشيار هستيد. درحقيقت همين آگاهى است كه به اين روش، ويژگىاى خاص مىبخشد. شما بهجاى اينكه بهسراغ رؤياىتان برويد، در زمانى كه بيدار هستيد وارد تخيلتان مىشويد. شما به تصاوير اجازه مىدهيد از ناخودآگاه خارج شوند و درست مانند زمانى كه در خواب هستيد، در سطح تخيل به نزد شما بيايند. در تخيل، شما شروع به صحبت با تصاوير و تعامل با آنها مىكنيد. آنها نيز پاسخ مىدهند. زمانى كه درمىيابيد آنها از ديدگاه كاملا متفاوتى نسبت به ديدگاه شما بحث مىكنند، شگفتزده مىشويد. آنها چيزهايى به شما مىگويند كه شما هرگز نمىدانستيد و افكارى را بيان مىكنند كه شما هرگز آگاهانه به آنها فكر نمىكنيد. اكثر مردم در تخيل فعالشان، مقدار قابل ملاحظهاى گفتوگو و تبادل نقطهنظرات با شخصيتهاى درونىشان انجام مىدهند، تلاش مىكنند به نقطه مشتركى بين ديدگاههاى متضاد برسند، حتى از برخى از شخصيتهاى خردمندى كه در ناخودآگاه زندگى مىكنند، پيشنهاد مىخواهند. اما همه اين گفتوگوها لغوى يا كلامى نيستند. به احتمال زياد قديمىترين تجربه ثبتشده تخيل فعال به شكل امروزى آن، تجربه عميق يونگ بوده است كه در آن هيچ كلامى ردوبدل نشده، اما تعامل پرمحتوايى بين ذهن آگاه او و تصاويرى كه از ناخودآگاه او برمىخاستهاند، بهوجود آمده است. اين يكى از تجارب يونگ بوده است كه به او نشان داده مىتواند وارد عالم خيال شده، آگاهانه در آن مشاركت كند و آن را تبديل به تعاملى فعال بين سيستمهاى انرژى آگاه و ناخودآگاه كند : يك بار پشت ميزم نشسته بودم و درباره ترسهايم فكر مىكردم. سپس خودم را رها كردم. ناگهان انگار زمين زير پايم واقعآ باز شد و من به داخل عمق تاريكى فرورفتم. نمىتوانستم احساس وحشت را از خودم دور كنم. سپس بهطورغيرمنتظرهاى در عمق نه چندان زيادى پاهايم بر روى حجم نرم و چسبناكى فرودآمد. احساس آرامش عميقى مىكردم؛ با اينكه در تاريكى مطلق بودم. پس از مدتى چشمانم به تاريكى عادت كرد. در مقابلم ورودى يك غار تاريك قرار داشت و در آستانه آن كوتولهاى با پوست چرمى ايستاده بود؛ انگار موميايى شده بود. من به زور از كنار او وارد ورودى باريك شدم و به سختى از ميان آب يخى كه تا زانو مىرسيد، خود را به سمت ديگر غار رساندم. در آنجا صخرهاى بيرون زده بود و من بر روى آن كريستال قرمز درخشانى ديدم. سنگ را برداشتم و سوراخى در زير آن كشف كردم. در ابتدا چيزى سردرنياوردم، اما بعد متوجه آب در حال جريانى شدم كه جنازهاى بر روى آن شناور بود؛ جوانى با موهاى روشن با زخمى در سرش. سوسك سياه عظيمالجثه آن را همراهى مىكرد؛ و سپس خورشيد قرمز و تازه متولدشدهاى از عمق آب طلوع كرد... رابرت الکس جانسون