کتاب قدرت عادت اثر چارلز دوهینگ ترجمه پروین بیات
لیفرا آلن، شرکت کننده مورد علاقه محققین بوده است. بر طبق اطلاعات ضبط شده است در پروندهاش، سی و چهار سال سن داشت و از شانزده سالگی به سیگار کشیدن و مشروب نوشیدن روی آورده بود. و در طول زندگی همواره با چاقی دست و پنجه نرم میکرد، در اواسط دههی بیست سالگیاش، آژانسهای ارائه دهنده کمک مالی پاپی او شدند 10.000 دلار بدهی خود را تصفیه کند. یک رزومه قدیمی نشان میداد که طولانیترین شغلش کمتر از یکسال به طول انجامید. هر چند زمانی که امروز در مقابل محققان قرار گرفت، خوش اندام بود و سرزنده با پاهایی قوی از جنس یک دونده یک دهه جوانتر از عکسهای قدیمیاش به نظر میرسید. و گویی که در اتاق بود بهتر عمل کرده بود بنابر آخرین گزارشات موجود در پروندهاش، او دیگر قرض آنچنانی نداشت؛ از مشروبات الکلی استفاده نمیکرد، و مدت سی و نه ماه بود که در یک شرکت طراحی گرافیک مشغول به کار بود. یکی از پزشکان، با پرسش لیستی از سوالات که لیزا هر بار با ورود به این لابراتوار به آنها پاسخ میداد ، پرسید چه مدت است که سیگار را ترک کردهاید؟ او پاسخ داد"تقریبا چهار سال"، و از آن تاریخ به بعد شصت پوند وزن کم کردهام و به دو ماراتون روی آوردهام و مدرک خود را در مقطع کارشناسی ارشد اخذ و خانهای برای خود خریداری کردهام. و این پشرفت بسیار سرنوشت ساز بود. محققین داخل اتاق از جمله متخصصین اعصاب، روانشناسان؛ متخصصین ژنتیک، و یک جامعه شناس، در طول سه سال گذشته با دریافت بودجه از مؤسسات ملی سلامت به لیزا و چندین فرد سیگاری دیگر، افراد پرخور و پرنوش، خریداران وسواسی، افرادی با دیگر عادتهای مخرب، گوشزد میکردند. تمامی شرکت کنندگان در یک مورد با هم تفاهم داشتند آنها زندگی خود را در مدت زمان نسبتاً کوتاهی از نو ساخته بودند. محققین بر آن بودند تا به چگونگی انجام چنین فکری پی ببرند. بنابراین علائم حیاتی شرکت کنندگان را اندازهگیری کردند، دوربینهای مدار بسته در خانههای آنها نصب کردند تا شاهر امور زورمره آنها باشند؛ نسبتهای توالی دی ان ای آنها را اندازه گرفتند. و از تکنولوژیهایی بهره هستند که به کمک آنها توانستند داخل جعبهی افراد را به دقت نگاه کنند و جریان یافتن حرکتهای کمتر یکی ص یک و خون به مغز را هنگامیکه با وسوسههایی از قبیل سیگار و وعدههای غذایی خوشمزه مواجه میشوند. مشاهده کنند. حذف محققین دریافتن چگونگی عملکرد عادت در سطحی عصب شناختی بود و اینکه چه چیز باعث تغییر در آنها میشد. دکتر به لیزا گفت" میدانم که بارها این داستان را تعریف کردهای، اما برخی از همکاران من آن را به نقل از دیگران شنیدهاند"، ممکن است مجدداً برایمان شرح دهید که چگونه سیگار را ترک کردهاید؟ لیزا در پاسخ گفت: " مطمئناً" اولین بار در قاهره این کار را انجام دادم او توضیح داد که تعطیلاتش بر مبنای تصمیمی سریع آغاز شده بود. چند ماه پیش از آن، همسرش از محل کار به خانه آمده بود و به او گفته بود از آنجایی که عاشق زن دیگری شده او را ترک میکند. مدتها طول کشید تا لیزا بتواند خیانت همسرش را درک و فرآیند طلاق را هضم کند. او مدتی را با غم و اندوه گذراند و مدتی را صرف جاسوسی همسرش و تعقیب معشوق جدید او در اطراف شهر و مزاحمت-های تلفنی شبانه کرد آنگاه هنگام عصر، در حالیکه مست بود از خود بی خود شده بود به خانهی معشوق همسرش رفت و محکم بر روی در میکوبد و فریاد میزد، که قصد دارد خانه را به آتش بکشد. لیزا گفت: "اصلاً ایام خوبی نبود. من همیشه آرزو داشتم اهرام را ببینم و بنابراین ..." لیزا در اولین صبح سفرش در قاره با صدای اذان گلدستههای مسجد برخواسته بود؛ از خواب برخواست. داخل اتاق او همچنان تاریک بود. با چشمانی نیمه باز، در زمانیکه خم شده بود دستش را دراز کرد تا سیگار را بردارد. او آنچنان سرگردان بود که تا بوی پلاستیک سوخته به مشامش نرسیده بود؛ متوجه نشد که به جای روشن کردن سیگار خودکارش را روشن کرده بود. چهار ماه گذشته را با گریه، عیش و نوش؛ بی-خوابی، شرمندگی، نا امیدی؛ افسردگی و عصبانیت گذرانده بود. در حالیکه در رختخوابش دراز کشیده بود گریه سر داد و گفت: "مثل موجی از غم و اندوه بود" گویی همهی داشتههایم را از دست داده بودم. حتی نمیتوانستم درست سیگار بکشم" آنگاه به یاد همسر سابقم افتادم و به او فکر کردم و اینکه هنگام بازگشت؛ یافتن شغل دیگر؛ چقدر میتوانست مشکل باشد و اینکه تا چه حد میتوانستم از آن بیزار باشم و چقدر همیشه به هنگام برخواستن از خواب و انداختن پارچ آب بر روی زمین و شکستن آن احساس ناخوشی به من دست میداد و من حتی با شدت بیشتری میگریستم. "نا امید شدم. گویی مجبور بودم چیزی را تغییر دهم. حداقل یک چیز را میتوانستم کنترل کنم. " او دوش گرفت و هتل را ترک کرد. هنگامیکه از میان خیابان-های ناهموار قاهره و سپس از جادههای خاکی منتهی به مجسمهی ابوالهول، اهرام گیزا، و بیابان وسیع و بیانتهای اطراف آنها گذشت،؛ برای یک لحظه احساس بدبختی از او رخت بر برست. با خود اندیشید جای هدف در زندگیاش خالی است. چیزی که بتواند برای آن تلاش کند. بنابراین؛ در حالیکه نشسته بود. تصمیم گرفت به مصر بازگردد. و پیاده از میان بیابان سفر کند. لیزا خوب میدانست که این تصمیم احمقانه است. اندامش خارج از فرم بود و او اضافه وزن داشت و هم پولی هم در بانک نداشت او نام بیابانی که بدان مینگریست را نمیدانست و یا حداقل مطمئن نبود سفری که در پیش دارد ممکن است یا خیر، هر چند که هیچکدام مهم نبود. او به چیزی نیاز داشت که بتواند بر روی آن تمرکز کند. یک سال به خودش فرصت داد تا آماده شود. و برای اینکه از یک چنین سفری جان سالم به در برد؛ مطمئن بود که باید از خود مایه بگذارد و فداکاریهایی را انجام دهد. خصوصاً اینکه نیاز بود سیگار را ترک کند. هنگامیکه لیزا در نهایت یازده ماه بعد با یک تور به همراه چندین نفر دیگر به سفر در بیابان پرداخت، کاروان مقادیر زیادی آب، غذا، چادر، نقشه، سیستمهای تعیین موقعیت و رادیوهای دو کاره حمل میکرد که همراه داشتن یک کارتون سیگار تغییر آنچنانی ایجاد نمیکرد. اما لیزا در تاکسی این را نمیدانست و جزئیات سفر او از نظر محققین لابراتوار؛ آنچنان مرتبط نبود. زیرا بدلایلی که آنها تازه دریافته بودند اینکه تغییری کوچک در درک لیزا آن روز در قاهره اعتقاد به اینکه او برای رسیدن به هدفش باید سیگار را ترک کند. موجب ایجاد یک سری تغییرات شد که در نهایت به تمام بخشهای زندگی او ساطع میشد و در طول شش ماه بعد؛ سیگار کشیدن را با یک قدم دو عوض میکرد و در ازای آن برنامهی غذایی، کاری و خوابش تغییر میکرد. پول پس-انداز میکرد، برای هفته برنامهریزی میکرد. و برای آیندهاش برنامه میچید. او به دو نیمه ماراتوان و سپس ماراتون روی میآورد؛ ادامه تحصیل میداد؛ خانه میخرید و ازدواج میکرد. در نهایت مورد مطالعه محققین قرار گرفت و زمانیکه محققان تصاویز مغز لیزا را مورد بررسی قرار دادند. به الگوهایی خارق العادهای دست یافتند یک سری الگوهای عصب شناختی- عاداتهای قدیمی او تحت الشعاع الگوهای جدید قرار گرفته بودند آنها هنوز می-توانستند فعالیت عصبی رفتارهای قدیم او را ببینند اما امیال جدید؛ کششهای قبل را پس زده بودند. همانگونه که عادت-های او دستخوش تغییر شدند؛ مغز او نیز تغییر کرد. محققان دریافتند که سفر قاهره طلاق یا سفر در بیابان ؛ علل ایجاد تغییر در لیزا نبودند. علت آن بود که لیزا در ابتدا فقط بر روی یک تغییر عادت، سیگار کشیدن، تمرکز کرد. همهی افراد مورد مطالعه در این تحقیق یک چنین فرآیندی را طی کرده بودند. با تمرکز بر روی یک الگو؛ یعنی همان "عادت پایه" لیزا به خودش یاد داد چگونه برای دیگر کارهای روزمره زندگیاش مجدداً برنامهریزی کند. فقط افراد نیستند که قادر به ایجاد چنین تغییراتی هستند. هنگامیکه شرکتها بر تغییرات عادات تمرکز میکنند؛ کل سازمانها میتوانند دستخوش تغییر شوند. شرکتهایی از قبیل پروکتر و گمبل ؛ استارباکس ؛ آلکوآ ، و تارگت ، از یک چنین نگرشی در تحت تأثیر قرار دادن چگونگی انجام کار، چگونگی برقراری ارتباط بین کارکنان، و نحوهی خرید مشتریان، استفاده طی کنند. بدون آنکه حتی خودشان متوجه باشند. یکی از محققان؛ تقریباً در اواخر امتحان لیزا به او گفت: "می-خواهم یکی از جدیدترین اسکنها را به شما نشان دهم" او تصویر را بر روی صفحهی کامپیوتر قرار داد تا تصاویری از داخل سر او را به خوبی نشان دهد. "هنگامیکه شما غذا را میبینید این نواحی ��" او به قسمتی نزدیک به مرکز مغز او اشاره کرد- که با گرسنگی و تشنگی در اتباط هستند؛ هنوز فعالاند" مغز شما همچنان امیالی تولید میکند که شما را به پرخوری وا میدارد. "هر چند که یک فعالیت جدید در این محدوده وجود دارد"- او به منطقهای نزدیک به پیشانی او اشاره کرد- "جائیکه معتقدیم خود بازداری رفتاری و تنظیم از آنجا آغاز میشود این فعالیت هر بار که شما وارد به آن میشوید، محکمتر میشود. لیزا شرکت کننده مورد علاقه محققان بود زیرا اسکنهای مغزی او تا حد زیادی در ایجاد یک نقشه برای نشان دادن محل قرار گرفتن الگوهای رفتاری، عادتها؛ در ذهن ما قابل استفاده و قانع کننده بودند. دکتر به او گفت" شما به ما کمک میکنید دریابیم که چگونه یک تصمیم به یک رفتار اتوماتیک تبدیل میشود. همهی افراد داخل اتاق حس کردند در آستانهی دریافت چیز مهمی هستند و واقعاً بودند. امروز صبح که از خواب برخواستید؛ اول چه کاری انجام دادید؟ آیا دوش گرفتید؟ ایمیلتان را چک کردید یا دوناتی از روی پیشخوان آشپزخانه برداشتید؟ آیا دندانهایتان را قبل و یا بعد از خشک کردن دست و صورتتان مسواک زدید؟ ابتدا بندهای کفش پای راست را بستید یا چپ؟ به هنگام خارج شدن از در به فرزندانتان چه گفتید؟ کدام مسیر را برای رفتن به محل کار انتخاب کردید؟ هنگامی که به پشت میز خود قرار گرفتید به ایمیلهایتان پرداختید؛ با یک همکار چک کردید یا به نوشتن یادداشتی روی آورید؟ برای ناهار چه چیزی را انتخاب کردید؟ سالاد و یا همبرگر؟ هنگامیکه به خانه بازگشتید آیا کتانیهایتان را به پا کردید و شروع به دویدن کردید یا نوشیدنی برای خود ریختید و جلوی تلویزیون به خوردن شام پرداختید؟ "کل زندگی ما، با وجود اینکه مشخص و محدودی دارد؛ اما مجموعهای از عادتهاست" این عنوان کتابی است که ویلیام جیمز در سال 1982 به رشتهی تحریر درآورده است. اکثر تصمیماتی که روزانه اتخاذ میکنیم ممکن است همچون نتیجه یک تصمیم گیری عاقلانه باشد. اما در واقع نیست. این تصمیمات همان عادتها میباشند و هر چند که هر تصمیمی به نوبه خود میتواند نسبتاً کوچک باشد؛ غذهایی که سفارش می-دهیم، چیزهایی که هر شب به فرزندانمان میگوییم، اینکه خرج میکنیم یا پس انداز، فواصلی که ورزش میکنیم، نحوه ساماندهی به افکارمان و انجام کارهای روزمره تأثیرات زیادی بر روی سماجت، خلاقیت، امنیت مالی و شادی ما دارند. مقالهی چاپ شده توسط یکی از محققان دانشگاه دوک در سال 2006 حاکی از آن است که بیش از 40 درصد کارهایی که افراد روزانه انجام میدهند؛ تصمیمات واقعی نیستند بلکه عادتاند. ویلیام جیمز مانند افراد بیشمار دیگری؛ از ارسطو گرفته تا اوپراح ��" اغلب زندگی خود را صرف تلاش برای درک علت وجود عادتها کردند. اما فقط در طول دو دههی اخیر بوده است که دانشمندان و عرضه کنندگان واقعاً چگونگی عملکرد عادتها و از همه مهمتر چگونگی تغییرات آنها را درک کردهاند. این کتاب به سه بخش تقسیم شده است. بخش اول به چگونگی پیدایش عادات در زندگی افراد میپردازد. این بخش عصب شناسی عادت سازی، چگونگی تشکیل عادتهای جدید و تغییر عادتهای قدیمی و روشها را مورد بررسی قرار می-دهد. به عنوان مثال روشهایی که فرد آگهی نویش استفاد تا مسواک زدن دندانها رذا از یک تمرین گنگ به یک مشغلهی ذهنی ملی تبدیل کند. این بخش نشان میدهد که چگونه شرکتهای پروکتر و گمبل؛ یک اسپری به نام فبریز را با غنیمت شمردن تمایلات عادتمندانه مشتریان؛ به یک تجارت میلیارد دلاری تبدیل کردند. و اینکه چگونه تونی دانگی؛ مربی فوتبال؛ شانس بدترین تیم لیگ ملی فوتبال را با تمرکز بر عکس العملهای خودکار بازیکنان به علامتهای هوشمندانه درون زمین؛ تغییر داد. بخش دوم کتاب؛ عادات شرکتها و سازمانهای موفق را مورد بررسی قرار میدهد. این بخش به جزئیاتی میپردازد مبنی بر اینکه چگونه یک مدیراجرایی به نام پل اُنیل ��" پیش از آنکه مسئول وزارت دارایی شود؛ با تمرکز بر روی یک عادت پایه؛ یک تولید کننده کوشا در ساخت آلومینیوم را به یک شرکت پر درآمد و منظم تبدیل کرد. و اینکه چطور استارباکس یک دانش آموز اخراجی دبیرستان را با تلقین عادتهایی که برای تقویت اراده طراحی شدهاند. به یک مدیر زبردست تبدیل کرد. این بخش شرح میدهد که چطور ممکن است زمانیکه عادتهای سازمانی بیمارستان خطا میروند، زبدهترین جراحان نیز مرتکب اشتباهات فاجعه آمیزی میشوند. بخش سوم در رابط با عادات جوامع بوده و به شرح چگونگی موفقیت پادشاه مارتین لاتر وجنبش حقوق اجتماعی تا حدی با تغییر عادات اجتماعی دیرینه مونتگومری؛ آلاباما، میپردازد. و اینکه چرا همین تمرکز به یک کشیش جوان به نام ریک وارن کمک کرد تا بزرگترین کلیسای ملی را درهطی سادل بک، واقع در کالیفرنیا، بنا کند. این کتاب به بررسی سؤالات اخلاقی مشکل آفرین میپردازد. سؤالاتی از این قبیل که ایا اگر یک قاتل در بریتانیا به طرز متقاعد کنندهای اثبات کند که عادت-هایش او را به قتل وا داشته؛ آزاد میشود. هر کدام از فصل-ها حول محور این مبحث مهم و اساسی است: چنانچه بتوانیم چگونگی عملکرد عادتها را دریابیم؛ آیا قادر خواهیم بودآنها را تغییر دهیم؟ این کتاب برگرفته از صدها مطالعهی آکادمیک، مصاحباتی با بیش از سیصد دانشمند و مدیر و تحقیقاتی به عمل آمده در چندین شرکت است. تمرکز این کتاب بر روی عادتهایی است که از نظر تکنیکی اینگونه تعریف میشوند. همهی ما در برخی موارد عمداً انتخابهایی میکنیم و بعد دیگر به آنها فکر نمی-کنیم.، اما همچنان به انجام آنها ادامه میدهیم. و اغلب همیشه این اتفاق میافتد. در برخی موارد هوشیارانه تصمیم میگیریم. چقدر بخوریم و هنگانی که به اداره رسیدیم بر روی چه چیز تمرکز کنیم. در چه فواصلی نوشیدنی میل کنیم و یا چه زمانی به قدم دو برویم. سپس دست از انتخاب میکشیم و رفتار اتوماتیک میشود. این روند نتیجهی طبیعی عصب شناسی مغز ماست و با درک اینکه چگونه این اتفاق رخ میدهد می-توانید الگوهای لازم را به نحوی که خود میخواهید بازسازی کنید. من به عنوان گزارشگر یک روزنامه خبری در بغداد، هشت سال پیش ابتدا به علم عادتها علاقمند شدم. ارتش آمریکا، همانگونه که این موقعیت برایم پیش آمده تا عملاً شاهد آن باشیم، یکی از بزرگترین تجربیات عادی سازی در تاریخ است. سربازان در آموزشهای اولیه یک سری عادتهایی را می-آموزند که به دقت طراحی شدهاند. آموزشهایی از قبیل اینکه چگونه شلیک کنند، فکر کنند و چگونه زیرآتش با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. در میدان جنگ، و دستوری که صادر میشود برگرفته از رفتارهایی است که تا حد اتوماتیک شدن تمرین شده است.سازمان کلی برای ساخت پایگاهها؛ تنظیم اولویتهای استراتژیک و تصمیم گیری برای چگونگی پاسخ به جملات وابسته به انجام کارهای تعلیم داده نامحدودی است. در روزهای اولیه جنگ؛ هنگامیکه یاغیگری در حال گسترش بود و میزان تلفات رو به افزایش بود. فرماندهان به دنبال یافتن عادتهایی بودند تا بتوانند آنها را به سربازان و عراقیهایی که ممکن بود صلحی پایدار به وجود آورند؛ القا کنند. دو ماه از بودنم در عراق میگذشت که شنیدم یکی از افسران در حال پیاده سازی برنامه تعدیل یک عادت فی البداهه در کوفه؛ شهری کوچک واقع در نود مایلی جنوب پایتخت، است او یک سرگرد نظامی بود که با تحلیل نوارهای ویدیویی شورش-های اخیر به الگویی دست یافته بود. خشونت معمولاً با تجمع جمعی از عراقیها در یک بازار؛ یا دیگر فضاهای باز در طول چندین ساعت با رشد جمعیت همراه بود. دست فروشان و همینطور تماشاچیان ظاهر میشدند. آنگاه یکی از آنها یک سنگ یا یک بطری را پرتاب میکرد. و آشوب به پا میشد. هنگامیکه سرگرد با شهردار کوفه مواجه شد؛ درخواست عجیبی از او کرد: آیا میتوانید دست فروشان را بیرون از بازار نگه دارید؟ شهردار پاسخ داد "بله حتما" چند هفته بعد، جمعیت کمی در نزدیکی مسجد الکوفه یا مسجد جامع شهر اجتماع پیدا کردند، و تا عصر به جمعیت آنها همچنان افزوده میشد. برخی از افراد با عصبانیت شعارهایی سر دادند. پلیس عراق؛ با پی بردن به قضیه، مسئله را به پایگاه اعلام کرد و از سربازان آمریکایی خواست تا در حالت آماده باش قرار بگیرند به هنگام غروب، جمعیت احساس خستگی و گرسنگی کردند. به دنبال کباب فروشان بازار رفتند اما هیج کدام از آنها در آنجا حضور نداشتند. تماشاگران آن-جا را ترک کردند و شعار دهندگان مأیوس شدند و تا ساعت 8 شب همه رفته و محل را ترک کردند. هنگامیکه از پایگاه نزدیک به شهر کوفه دیدن کردم؛ با آن سرگرد صحبت کردم. او به من گفت شما لزوماً به فعالیت جمعیت از لحاظ عادتها فکر نمیکنید. اما کل شغل او به روانشناس عادت سازی گره خورده بود. او در داخل اردوگاه به فشنگ گذاشتن داخل اسلحهاش؛ خوابیدن در منطقهی جنگ، تمرکز یافتن در ناهنجاریهای جنگ و تصمیم گیری به هنگام خستگی؛ عادت کرده بود. در کلاس-هایی حضور پیدا کرد که به او عادتهایی در رابطه با پول پس انداز کردن ورزش روزانه و برقراری ارتباط با دیگران می-آموخت هنگامیکه درجه نظامیاش بالا رفت؛ او به اهمیت عادتهایی پی برد. که به او اطمینان میداد زیردستان بدون اخذ اجازه تصمیم میگیرند. و اینکه چگونه کارهای روزمره درست، کارکردن با افرادی که در حالت عادی تحملشان نداشت را آسان میکرد. و اینک به عنوان یک بانی ملی؛ شاهد است که چگونه جمعی از افراد و فرهنگها از بسیاری از قواعد مشابه اطاعت میکنند. او گفت یک جامعه مجموعه ای بزرگ از عادتهایی است که در میان هزارن نفر؛ بسته به چگونگی تحت تأثیر قرار گرفتن آن-ها مشکل میگیرد و میتواند به خشونت و یا صلح منجر شود. او علاوه بر انتقال دست فروشان؛ چند آزمایش متفاوت دیگر را نیز در کوفه از سر گرفت تا عادتهای ساکنین را تحت تأثیر قرار دهد. از زمانی که او وارد این شهر شد؛ دیگر شورشی صورت نگرفت. سرگرد گفت " درک عادتها مهمترین چیزی است که من در نظام آموختهام. " " این درک نگرش من به دنیا را تغییر داده است. " آیا میخواهید سریع به خواب بروید و سرحال از خواب بیدار شوید؟ پس به الگوهای شبانه خود و آنچه اتوماتیک وار به هنگام برخاستن از خواب انجام میدهید، توجه کنید؛ آیا می-خواهید دویدن را برای خود آسان کنید؟ مقدمات را فراهم کنید. تا آن را به یک روتین تبدیل کنید. من به فرزندانم نیز به همین ترتیب تعلیم میدهم من و همسرم برنامههای عادتی برای زندگیمان مینویسیم. ما در جلسات فرماندهی کباب فروشان؛ جمعیت را تحت تأثیر قرار میدهیم. اما هنگامیکه هر چیز را به شکل تودهای از عادتها میبینید؛ مثل آن است که کسی یک چراغ قوه و یک اهرم به شما میدهد و به کمک آنها به راحتی کار خود را آغاز میکنید. سرگرد مردی کوتاه قد و اهل گرجستان بود. او به من گفت قبل از آنکه وارد نظام شود؛ ما بهترین انتخابهای شغلیاش تعمیر خطوط تلفن یا در صورت امکان یک سرمایهگذاری معتبر بود مسیری که برخی از هم کلاسیهای دوران دبیرستان او فکر میکردند کمتر میتوانند در آن موفق باشند اینک او در یکی از پیچیدهترین تشکیلات جنگ بر روی زمین؛ هشتصد سرباز را تحت نظارت دارد. " میگویم، اگر فردی ساده مثل من بتواند چنین روندی را بیاموزد؛ پس بدانید همه میتوانند من همیشه به سربازانم میگویم اگر بتوانید عادتها را به درستی بیاموزید؛ هیچ کاری نمیماند که از پس انجام آن بربیایید" در طول دههی گذشته درک ما از عصب شناسی و روان شناسب عادتها و شیوهای که الگوها در زندگی، جامعه و تشکیلات و سازمانها عمل میکنند، به گونهای رشد پیدا کرده است که در طول پنجاه سال گذشته تصورش را نیز نمیتوانستیم بکنیم. اما اینک میدانیم چرا عادتها به وجود میآیند و چگونه تغییر میکنند میدانیم چگونه آنها را به قسمتهایی تبدیل کنیم و یا متناسب با مشخصات خودمان آنها را با