کتاب گفت و گو با آندری تارکوفسکی اثر جان جیانویتو ترجمه آرمان صالحی
دیروز ، یکی از رویاهای تکرارشوندهی خود درمورد جنگ را به چشم خود دیدم. جنگ تازه آغاز شده بود. به نظرم هوا سرد بود و من به همراه عدهی پرشماری در حال رژه رفتن بر اجساد مردگان بودیم. وجود اجساد را تنها با پاهایمان حس میکردیم زیرا چشمان ما بر صفحهی تلویزیون غول پیکری دوخته شده بود که در آن یک متخصص بزرگ سخن میگفت. او دربارهی دانشمندان صحبت میکرد که موفق شدهاند تا سرعت چرخش زمین را افزایش دهند و با این کار موشکهای ما زودتر به دشمن میرسد. حرکت زمین را زیر پاهایمان احساس میکردیم تو گویی بر روی یگ گوی غول پیکر ایستادهایم. روی صفحهی بزرگ تلویزیون را پودر دانهدانهای پوشانده بود گویی بر چهرهی مردی که در آن سخن میگفت برف میبارید. سپس برف بر ما هم بارید ، بسیار آرام ، همه چیز به یک راهپیمایی در برف تبدیل شد. لحظهای لذت بخش. و بعد من راه میروم و تنها سپیدی را میبینم.