پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

معرفی رمان

 

 

معرفی کتاب شبح اپرا اثر گاستون لورو

شبح اپرا
داستان گوتیک
نوشته گاستوون لورو۱۹۰۷
ابتدا این کتاب به شکل سریالی و کوتاه در روزنامه نشر میشده و بعد به شکل کتاب انتشار یافته در سال ۱۹۱۱، همچنین چندین نمایش و فیلم از روی آن ساخته شده، این رمان تا کنون به چندین زبان ترجمه شده و یکی از مشهور ترین رمان های جهان است.
غروب یکی از روزهای تابستان دختر کوچکی در حال آواز خواندن و پدر پیرش ویولن مینواخت آنها در همه جای اروپا در هتل ها و رستوران ها و خیابان ها به اجرا میپرداختند، صدای کریستیانا بسیار زیبا بود و همه لذت میبردند.
اجرای آن روز کریستیانا بسیار غمگین و دلنشین بود و دو برادر راهول ۱۱ ساله و فلیپ۳۱ ساله نیز در حال گوش دادن بودند، کریستینا شال آبیش را باد به دریا انداخت راهول شال را آورد، کریستیای کوچک از راهول تشکری کرد و گفت لطفش را فراموش نمی کند.
راهول از کریستیانا خواست برای او آواز بخواند و زبان به تمجید کریستیانا باز کرد، کریستینا پدر را معلم خود میدانست ، پدر گفت :به زودی من که مردم یک معلم عالی به کریستیانا آموزش میدهد.
خانه اپرای پاریس بسیار بزرگ بود در آنجا چندین راهرو و زیر زمینی عمیق و صدها اتاق داشت ، در غروب یکی از روزها مدیر خانه اپرا مهمانی در آنجا برپا کرد محل مهمانی اتاق بسیار بزرگی پشت صحنه اصلی خانه اپرا بود صدها نفر در آنجا کار میکردند خوانندهها ، مسئولین لباسها ، خدمتکارها مسئولین صحنه ، بلیت فروش ها ، همه به مهمانی رفته بودند.
رقصنده ها و خوانند ه ها در گوشه ای در مورد شبح اپرا صحبت میکردند برخی از آنها از مردی عجیب با نقاب سفید و ردای مشکی سخن میگفتن که هیچ گاه با کسی صحبت نمی کرد آنها او را شبح اپرا مینامیدند یکی از خواننده های زیبا گفت: من خودم هفته پیش او را دیدم او لاغر و بلند و نقاب سفیدی داشت او دادمه داد: مادام ریچارد گفته او ۲۰ فرانک میگیرد و در لوژ شماره ۵میشیند.
مادام ریچارد مسئول بلیت فروشی گفت : باز هم از شبح اپرا حرف میزنید؟ ، من هرگز بلیت لوژشماره ۵ را نفروختم ولی هر روز میبینم که کسی آنجا نشسته من حتی باز شدن در روهم نمی بینم حتی برنانه اپرا را در آن اتاق میگذارم بعد میبینم برنامه ناپدید شده و به جایش ۲۰ فرانک روی صندلی هست همه می گویند شبح اپرا مردی محترم و پولداریست.

معرفی کتاب دشمن عزیز اثر جین وبستر

دشمن عزیز، آمریکا ،۱۹۱۵
نوشته جین وبستر، او خواهر زاده مارک تواین بود و در ۴۱ سالگی در گذشت.
داستان در مورد سالی مک برایت دوست جودی ابت میباشد که حالا همه بزرگ شدند و از دانشگاه فارغ التحصیل ، جودی به خانم ثروتمند پندلتون تبدیل شده است، جودی سالی مک برایت را برای اداره نوانخانه جان گریر که خود در آنجا رشد پیدا کرده بود انتخاب میکند سالی معتقد است که جودی و جرویس میخواهند برای او دلسوزی کنند چون او بیکار است واین دو میخواهند برای او کاری دست و پا کنند.
اما سالی قبول نمی کند و ادعا دارد که نمی تواتد سرپرستی از ۱۰۰ کودک را قبول کند همچنین او به شخصی به عنوان گوردن علاقه مند است ، اما سرانجام با سگ کوچکش شبانه به نوانخانه جان گریر میرود.
او ابتدا از محیط جان گریر و فضای بهم ریخته آن و دیدن بچه ها وحشت می کند و ابتدا برای همه سخنرانی میکند وبا یک دکتر اسکاتلندی و دوشیزه اسمیت که معلم کودکستان است و سالی با آنها در همان برخورد اول ، مشکل دارد آشنا میشود.
سالی در نامه هایش از دکتر رابین مکلی مردی قد بلند و لاغر با موهای حنایی و بسیار کم حرف مینویسد و او را بسیار خشک و مانند سنگ قبر مینامد و در جلسه اول با او دعوا میکند بر سر رنگ زیر پوش های قرمز، سالی هنوز برای گوردن دوست پسر سابقش هم نامه مینویسد و باز هم موضوع محیط وحشت آور نوان خانه است.
جودی مدام سعی دارد از احوال یتیم خانه سالی با خبر شود سالی کم کم با دکتر مک لی کارهای دو نفره ای انجام میدهد و در ادامه سالی از معلم ابتدایی سخن میگوید که همه شاگردان او را دوست دارند همچنین سالی میگوید بسیار علاقه دارد تا دوشیزه اسمیت را اخراج کند اما پارتی اش سفت و محکم است.
سالی در نامه ها بعدی از همکاران جدید و قدیمی یتیم خانه می نویسد و بی نظمی اداری یتیم خانه و این که بچه ها هیچ گذشته ای بر روی کا غذ ندارند و در هنگام معاینهه دکتر اسکاتلندی، تنها ۵ بچه سالم بودند سالی سعی دارد غذای بهتری به کودکان بدهد واو با با دکتر مشاجره میکند و او را دشمن عزیز مینامد.
سالی کم کم با خلق و خوی تک تک بچه ها آشنا میشود و مدام در نامه اش ذکر میکند من استعفا میدهم ، سالی معتقد است سگش بسیار بیشتر از او علاقه مند دارد ، باز هم از دکتر و سلیقه بد لباس پوشیدنش می نویسد،. دوست سالی پرسی نیز با او در یتیم خانه همکار میشودو شروع به ترمیم ساختمان یتیم خانه میکند.

 

معرفی کتاب کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو ترجمه محمد قاضی

 

کلود ولگرد
تاریخ نشر ۱۸۳۴، فرانسه
ویکتور هوگو
این کتاب بعدها مقدمه ای شد برای نوشتن بینوایان
کلود مرد جوانی بی سواد اما فهمیده ای بود ، او بسیار فقیر، در پاریس به همراه همسر و فرزندش زندگی میکرد در یک زمستان بسیار سخت مجبور میشود آذوقه سه روزه برای خانواده اش دزدی کند که این دزدی برایش پنج سال زندان را به بار میاورد.
قانون او را به زندان مرکزی کلروود میفرستد این زندان قبلا عبادتگاه بوده، اما بعدها به زندان تبدیل میشود، کلود در کارگاه زندان مجبور به کار است، او ۳۶ سال بیشتر ندارد اما سختی های زندگی او را مانند مردی ۵۶ ساله نشان میداد، او همیشه یک کارگر بود، اما فقر از او کلود ولگرد ساخت.
کارگاه زندان یک ریس داشت ریسی چاق و قد کوتاه، مردی که با پنبه سر می برید، زندانیان را مجبور میکرد با قل و زنجیر چکش بکوبند بیشتر اوقات سخت گیر بود و گاهی آرام، گاهی مانند یک تکه چوب ،گاهی نه خوشحال بود نه ناراحت ، اما زود عصبانی میشد، کینه ای هم بود، بیشتر اوقات تصمیمات توو خالیش دامن زندانیان را می گرفت‌.
اما به کلود احتیاج داشت ، کلود تنها به زن و فرزندش فکر میکرد طوری که دچار افسردگی میشد در این بین ریس احمق گاهی برای خنده به او خبرهای احمقانه میاورد مثلا زنت از مسیر عفت خارج شده، کلود توجه نمی کرد و احوال دخترش را می پرسید شاید ریس زندان به دلیل نفوذ کلود بر زندانیان به او توجه داشت.
تمام زندانی ها به کلود مانند یک مرشد نگاه میکردند زیرا کلود در زندان باهوش و با فکر شده بود ولی زندان بان ها از این موضوع خشنود نبودند و به او حسادت میکردند، کلود مانند تمام انسان ها یک نقص داشت و آن اشتهای زیادش به غذا خوردن بود که چنین چیزی در زندان هرگز میسر نبود و او هر شب گرسنه میخوابید.
یک روز زندانی به نام آلبن که جرم او هم دزدی بود به موضوع گرسنگی کلود پی می میبرد و هر روز نصف غذایش را به کلود میدهد از آن روز این دو نفر با هم دوست میشوند ،آلبن ۲۰ ساله و به حمایت کلود مانند پدری احتیاج داشت با هم کار میکردند، راه میرفتند ، غذا تقسیم می کردند.
آقای دال ریس زندان کم کم از کلود متنفر شد اما به رو نمی آورد زیرا زندانیان تنها فرمانبردار کلود بودند، با نزدیکی کلود و آلبن تمام توجه کلود به سمت آلبن رفت، بنابراین حس حسادت دال به آلبن بسیار شد یک روز دال، آلبن را به نزد خود خواست اما آلبن دیگر از نزد او بر نگشت، کلود با خبر میشود که آلبن به بند دیگری منتقل شده.
کلود از دال میخواهد که آلبن را به نزد او برگرداند زیرا او به غذای آلبن احتیاج دارد اما ریس زندان قبول نمی کند، حالا کلود هم تنها بود و هم گرسنه، زندانی ها هر روز به نزد کلود میامند و میخواستند که غذایشان را با کلود تقسیم کنند اما او قبول نمی کرد دال هم خبر نداشت که چه خشمی در دل کلود نسبت به او جای گرفته.
روزی کلود به زندانبان گفت :به شما ۹ روز وقت میدهم تا آلبن را برگردانید، از آن روز هر روز تهدیدهای کلود بیشتر میشد تا جایی که او را ۲۴ ساعت به انفرادی انداختند در روز ۹ کلود خندان بیدار شد این اولین باری بود که زندانیان کلود را خندان میدیدند کلود قیچی و کتابش را برداشت تنها دارایی هایش قیچی متعلق به زنش بود و کتاب به درد با سوادها میخورد.

برای خرید کتاب کلود ولگرد اثر ویکتور هوگو نسخه چاپی اینجا کلیک نمایید.

معرفی کتاب تصویر دوریان گری اثر اسکار وایلد

 

تصویر دوریان گری ، انگلستان، ۱۸۹۰ ، سبک گوتیک و فلسفی
مشهورترین کتاب اسکار وایلد که برایش شهرت جهانی به ارمغان آورد در زمان اولین چاپ کتاب ۵۰۰ کلمه آن سانسور شد
بازیل هاروارد یک نقاش است او به تازه گی نقاشی های زیبایی می کشد و این تنها تحت تاثیر یک جوان به نام دوریان گریست لرد هانری وتون که دوست نقاش است به تابلوی اخیر او که تصویر مرد زیبای با موهای طلایی و چشمان آبیست و سرشاراز زیبایی و جوانی بی حد است خیره شده و صاحب واقعی او را می جوید بازیل ابتدا از شایسته گی های دوریان گری می گوید مانند اینکه او در جلسات کمیته خیره شرکت می کند و بعد از اینکه خود او هم تحت تاثیر این مرد جوان قرار گرفته و تنها زمانی که او در کنارش است میتواند تابلوهای زیبا بکشد لرد هانری از او میخواهد که او را با دوریان گری آشنا کند اما بازیل نقاش از روحیات فاسد لرد آگاهست و نمیخواهد این کار را انجام دهد.
متاسفانه در همان روز دوریان گری به دیدن بازیل هاوارد میاید و لرد هانری میتواند با اصرار او را ملاقات کند و در همان روز اول در ذهن دوریان گری افکار فاسد و پوچ را می گنجاند مثل اینکه ای کاش میشد شما مانند تصویرتان همیشه همینطور زیبا و جوان باقی می ماندید.
همان روز نقاش بازیل هاوارد تابلو نقاشی را به دوریان گری هدیه میدهد و دوریان همان روز آرزو میکند که ای کاش جوان بماند و پیر بودن و زشتی های دنیوی او به تابلو انتقال پیدا کند و او همیشه جوان بماند.
اما لرد هانری دست بردار نیست و در مورد دوریان اطلاعاتی به دست میاورد مثل اینکه زیبایی دوریان از مادرش به او ارث رسیده که عاشق یک ستوان بوده و پدر ثروتمند زن ستوان را در یک دئول که نقشه پدربزرگ دوریان بوده کشته میشه و دوریان گری در تنهایی وحشتناک در کاخ پدربزرگ ، رشد پیدا میکند.