کلاغی که عاشق شد نوشته امیر عباس مهندس
توضیحات
در یکی از روزها يك كلاغ كه روزها و سالهاي زندگي اش را از یاد برده است، بيماري گرفت . او فكر مي كرد هيچ مرض ناعلاجي گريبانش را نگرفته فقط يك حالي به او دست مي داد كه گاهي حالت خوشي مي گرفت و گاهي پريشان مي شد. بدنبال چاره پريشاني اش برآمد. تنها روي ديوارهاي بلند مي نشست و ساعتها به مردم و چيز گمي در فضا خيره مي شد. باز پريشان بود. مي آمد روي درخت هاي كاج مي نشست و ساعتها زار مي زد و قارقار مي كرد اما باز پريشان بود.
نظرات
برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.