یکی از همین روزها ماریا نوشته محمد حسینی
توضیحات
ليلا به من مي گويد« بكشش، بلديد كه» مي گويم:« ماريا را ؟ آن هم حالا» با خشم نگاهم مي كند مي گويد: « شايد هم ماريا را، فقط يك گزليك دسته استخواني مي خواهد و يك چمدان و البته قبلش هم يك پياله شراب چند ساله مسموم، هديه عمو يا چه مي دانم كي.»
نظرات
برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.