پشتیبانی از ساعت ۹ صبح الی ۱۰ شب :  ۰۹۱۲۵۳۴۳۶۴۴

داستان هایی از زندگی امیر کبیر

موجود
100,000 تومان
برگشت به مجموعه: کتاب تاریخ

داستان هایی از زندگی امیر کبیر نوشته محمود حکیمى
توضیحات

کتاب داستان هایی از زندگی امیر کبیر اثر محمود حکیمى

امیرکبیر مرد و انسانی بزرگ بوده است. با خصلت‌های انسانی و مردم‌دوستی. پدرش کشاورز بود و سپس آشپز شده است. امیر در دوران کودکی رنج طبقه‌ی محروم و رفاه توانگران را به خوبی لمس کرد و ظلم بی‌حدی را که به طبقه‌ی محروم می‌رفت احساس نمود. زمانی که به وزارت رسید، جامعه‌ای منحط را دید که در میان امواج ریاکاری، تملق، چاپلوسی، دروغ و نفاق فرو رفته بود و آنچه که مشهود بود تعارف‌های خشک، و دروغ‌هایی توخالی و چندش‌آور بود. امیر کاری عظیم در پیش داشت: مبارزه با دروغ، ریا و فریب‌کاری و چنین کاری به اراده نیاز داشت که امیر چنین اراده‌ای را دارا بود. او کارش را شروع کرد و همچون یک سرباز به میدان رفت. امیرکبیر در راه نجات مردم و اصلاح مملکت از هیچ مانعی نمی‌هراسید و سرانجام قاطعیت او در مبارزه با موانع تکامل جامعه، موجب شد تا دشمنانش در صدد قتل او برآیند. سال‌ها پیش در محله‌ی عباس‌آباد تهران روستایی زیبا وجود داشت. قبل از صدارت امیرکبیر عده‌ای از تجار و بزرگان اهل عیش و نوش، هر چندگاه یک‌بار به این روستا سر می‌زدند و ضیافت‌های مجلل ترتیب می‌دادند تا این‌که با پیش‌آمدن صدارت امیرنظام و منع مصرف مشروبات الکلی، مجالس ضیافت روستاهای عباس‌آباد نیز تعطیل شد. روزی تاجری وارد تهران شد، و به روستای عباس‌آباد رفت و به خانه‌ی میرزا موسی بروجردی وارد شد. میزبان از او پذیرایی کرد ولی به وی گفت: مجالس عیش‌و نوش تعطیل شده است. تاجر دلخور شد و گفت: هر طور که می‌دانی مجلسی ترتیب بده. میرزاموسی بروجردی قبول کرد اما گفت: باید سعی کنیم حاج میرزا رضای کدخدا جریان را نفهمد؛ زیرا بدون شک به امیرنظام اطلاع می‌دهد. مجلس ضیافت پنهانی تشکیل شد که ناگهان در باز شد و حاج میرزا رضای کدخدا، با چند تن از ملازمان وارد شد و فریاد زد: خجالت نمی‌کشید که با وقاحت به شرابخواری پرداخته‌اید؟ صاحب‌خانه به التماس افتاد و سرانجام با دادن یک طاقه ‌شال کشمیری و یک‌صد تومان وجه ‌نقد، کدخدا را راضی کرد تا به امیرنظام چیزی نگوید. در آن زمان امیرنظام دستور داده بود تا حکام و فرماندهان کارهای خود را نوشته و هر هفته به مرکز ارسال دارند. کدخدا روز بعد طبق معمول هر هفته کار خود را بر روی ورقه‌ای نوشت اما مردد بود که جریان ضیافت خانه‌ی میرزاموسی را بنویسد یا نه. سرانجام جریان را مفصلاً نوشت ام'ا از وجه نقدی که گرفته بود نامی نبرد. چند روز بعد امیرکبیر، میرزا رضای کدخدا را به حضور طلبید، و سپس به او گفت: همه‌ی گزارشات هفته‌ی پیش تو را خواندم؛ البته کسانی که در مجلس ضیافت بودند مجازات خواهند شد؛ اما تو میرزا رضا، به جز شال چیز دیگری را از ایشان نگرفتی؟ میرزارضا در حالی که سعی داشت خونسردی خود را حفظ کند گفت: خیر! امیر گفت: به سر من سوگند یاد کن که چیز دیگری نگرفتی. - به سر مبارک امیر سوگند یاد می‌کنم که نگرفتم. امیر گفت: تو یکصدتومان نگرفتی؟ میرزا برخود لرزید و سکوت کرد. امیر گفت: چرا در گزارش خود ننوشتی که یکصد تومان از او گرفتی؟ به هر حال، در مقابل این رشوه‌خواری تنبیه مختصری خواهی شد؛ ولی اگر این عمل تکرار شود، مجازات سختی در انتظار تو خواهد بود.

 

نظرات

برای این محصول هنوز نظری ارسال نشده است.